میسیونرهای مذهبی

فعالیت میسیونرهای مذهبی در ارومیه دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۱۸ برگرفته از تارنمای آذرپادگان داود قاسم‌پور مقدمه در قرن نوزدهم و بیستم میلادی ایران عرصه فعالیت سیاستمدارانی بود که هر یک در راستای هدفی خاص، به شیوه خاصی فعالیت می‌کردند. روسیه و انگلیس از بازیگران اصلی عرصه سیاسی ایران بودند و جمله معروف ناصرالدین شاه که «اگر به جنوب بروم روسیه اعتراض می‌کند و اگر به شمال بروم انگلیس» نشان از این نفوذ دارد. غیر از این دو کشور، ممالک غربی دیگر نیز درصدد تامین منافع خود در ایران بودند. برخی از این دول که نتواسنته بودند در عرصه سیاسی ایران به نیرویی تاثیرگذار تبدیل شوند، سعی می‌کردند از راه دیگر به جبران مافات پرداخته در تامین منافع خود بکوشند. کشورهایی چون فرانسه، آمریکا،‌ آلمان و... از این دست بودند. این کشورها از یک طرف بر اهمیت نفوذ در ایران واقف بودند و از طرف دیگر با دو قدرت سنتی در ایران- روس و انگلیس- مواجه بودند؛ از این رو برای یافتن جای پایی در ایران به فعالیت در عرصه فرهنگ روی آوردند. یکی از راه‌های نفوذ از رهگذر فرهنگی، اعزام مبلغان دینی به ایران بود. آنان ابتدا در قالب هیأت‌های تبشیری به اعزام هیأت‌‌های مذهبی مسیونری- به ایران اقدام و اعلام می‌‌کردند که هدفشان از این اقدام، نه تبلیغ در بین ایرانیان مسلمان که تبلیغ در بین مسیحیان ایران می‌باشد. به این دلیل دولتمردان ایران با حضور آنان در کشور موافقت کردند. یکی از مراکز سنتی مسیحی در ایران، ارومیه و روستاهای اطراف آن بود که سکونتگاه اقوام مسیحی چون آشوری و ارمنی بود که البته با وجود اشتراک در مذهب، هر یک آیین جداگانه‌ای داشتند. آشوری‌ها که از آنان به عناوینی چون کلدانی و نصرانی نیز یاد می‌شد، پیرو آیین نسطوری بودند که به زعم مسیحیان کاتولیک و حتی پروتستان، انحرافی در دین مسیحیت بود. نسطوریوس از زعمای مسیحیت بود که در روزگار ساسانیان و در راستای رهانیدن مسیحیان ایران از اتهام تبانی و همکاری با رومیان مسیحی- که همواره با ایران در حال نبرد بودند- دست به بدعتی زد و جدایی مسیحیت ایران را از مسیحیت روم اعلام کرد. پس از آن آنان همواره در بین همتایان زردشتی و سپس مسلمان خود می‌زیستند و همکاری و تعامل خوبی هم با همدیگر داشتند. مسلمانان نیز به آنان به عنوان اهل کتاب نگریسته، حضور آنها را در کنار خود به رسمیت شناخته بودند. ارامنه نیز به سان آشوریان نسطوری به زندگی در میان ایرانیان عادت داشتند و تعامل خوبی هم با مسلمانان داشتند. در آغاز قرن نوزدهم، مسیونرها و یا مبلغان تبشیری مسیحی به ایران آمدند. ارومیه از اولین مکان‌هایی بود که آنان در آنجا مستقر شدند و به فعالیت‌های تبلیغی پرداختند. ابتدا آمریکایی‌ها و سپس فرانسوی‌ها در ارومیه مستقر شدند و بین مسیحیان ارومیه به تبلیغ پرداختند. در این میان حمایت حکومتگران ارومیه از جمله ملک قاسم میرزا- حاکم وقت ارومیه- در گسترش فعالیت آنان موثر بود. در اثر موفقیت آنان در جلب مسیحیان ارومیه، دولت‌های دیگر نیز به اعزام هیأت‌های مذهبی به ارومیه مبادرت ورزیدند که از آن جمله می‌توان به هیأت‌های روسی، انگلیسی، آلمانی و ... اشاره کرد. فعالیت آنان این شهر تا آغاز جنگ جهانی اول با شدت تمام ادامه داشت و پس از آن بود که از دامنه فعالیت هیأت‌های روسی، آلمانی و انگلیسی کاسته شد. ولی هیأت‌های فرانسوی و آمریکایی همچنان در این سرزمین فعال بودند. پس از جنگ جهانی اول و به دنبال روی کار آمدن رضاشاه در ایران تا حدودی از فعالیت‌های آنان کاسته شد؛ هر چند این فعالیت‌ها تا مدت‌ها بعد ادامه داشت. در این پژوهش به فعالیت‌های هیأت‌های مسیونری پرداخته خواهد شد. 1- میسیونرهای آمریکایی پروتستان‌های آمریکایی از اولین هیأت‌های تبشری بودند که به منظور تبلیغ آئین خود و به تبع آن نفوذ در آسیا وارد سرزمین‌های آسیایی شدند. آنان ابتدا در ممالک شرق دور همانند برمه، تایلند و... به تبلیغ پرداختند و سپس راهی ممالک مسلمان خاورمیانه شدند. اولین هیأت میسیونری آمریکایی در سال 1830 میلادی [1209 خ] به ایران فرستاده شد. در آن سال، هیأت مرکزی میسیونرهای خارجی که مقرش در نیویورک بود،2 فردی به نام مریک (j.l.merich) را به ایران اعزام کرد.3 در مورد فعالیت این فرد و اینکه آیا او توانسته بود به ارومیه برود یا خیر، اطلاع دقیقی وجود ندارد. ولی بعید به نظر می‌رسد که او توانسته باشد به این شهر برود. گویا، مریک، گزارشی از اوضاع ایران تهیه کرده بود که امیدوارکننده نبود، ولی این گزارش دلیلی برای توقف فعالیت‌های «هیأت مرکزی میسیون‌های خارجی» نشد؛ چرا که هیأت در سال 1832 [1211 خ]، دو سال بعد از اعزام مریک، دو نفر به نام‌‌های اسمیت و دوایت را به خاور نزدیک اعزام کرد. این هیأت در راستای ماموریتشان در خاورمیانه، پس از گشت و گذار در سوریه، عثمانی و ارمنستان، به ارومیه رسیدند و در آنجا با مسیحیان آشوری آشنا شدند. سپس برای انجام ماموریت میسیونری با آنان دیدار و مذاکره کردند.4 در استقرار این هیأت و هیأت آمریکایی بعدی در ایران، انگلیسی‌ها، به ویژه کشیش انگلیسی در ایران- ژوزف ولف- نقش زیادی داشت. او در دوره فتحعلی شاه، اجازه برپایی یک مدرسه دخترانه را از دولت گرفت و علاوه بر آن، توافقی مبنی بر ترجمه تورات با شاه منعقد نمود.5 به نظر می رسد که ژوزف ولف- که پروتستان بود- به محض اطلاع از حضور هیأت آمریکایی، آنان را در راستای تحقق اهداف خود- که در توافق با شاه به دست آورده بود- مناسب یافت و به حمایت از آنان پرداخت. این هیأت در بازگشت به آمریکا، گزارشی از اوضاع مسیحیان در ایران به خصوص ارومیه ارائه کرد. این گزارش، هیأت مرکزی میسیونرهای خارجی نیویورک را مصمم به اعزام هیأتی برای استقرار در ایران نمود. آنان در بازگشت به آمریکا، یکی از بزرگان آشوری به نام ماریو هانا را با خود به آمریکا برده بودند و او آمریکایی‌ها را در فراهم کردن گزارشی تحت عنوان «پژوهشی در ارمنستان و ایران» یاری کرد. در همین راستا در سال 1833 میلادی [1212 خ] هیأتی به ریاست جاستین پرکینز به ایران اعزام شد.6 همراهان جاستین پرکینز در این سفر عبارت بودند از 1- همسرش 2- دکتر گرانت 3- همسر دکتر گرانت 4- کشیش هاس 5- بانو بلیس 6- ستو دارد 7- دوشیزه مایر و چندین خدمتکار. جاستین پرکیز به محض ورود به ارومیه به ملاقات و دیدار با مسیحیان ارومیه به خصوص آشوریان رفت. پس از آن مصمم شد تا به تأسیس مدرسه‌ای در آن شهر مبادرت ورزد. او در این مسیر از حمایت انگلیسی‌ها برخوردار بود، ولی رقبای قدرتمندی هم داشت که به آسانی نمی‌توانست با آنان مقابله نماید؛ آنان رقیبان همکیش خود وی از کشورهای آلمان و فرانسه بودند. برای غلبه بر آنان یافتن حامی مستحکم و قدرتمند در بین مقامات ایرانی برای او ضروری بود. به این دلیل، به تکاپو افتاد و در نهایت موفق به جلب حمایت ملک قاسم میرزا، حاکم وقت ارومیه، شد. او پسر بیست و چهارم فتحعلی شاه و حاکم ارومیه بود.7 او از طرف برادرش عباس میرزا به حکومت ارومیه منصوب شده و در آن تاریخ چهارده سال بود که حکومت این شهر را در اختیار داشت. به این دلیل، علاقه خاصی به آن شهر پیدا کرده بود،8 ضمن اینکه از دوستداران فرهنگ غرب بوده، به شش زبان فرانسوی، انگلیسی، روسی، ترکی، عربی و هندی مسلط بود و از سرسخت‌ترین حامیان برپایی مدارس نوین در ارومیه به شمار می‌رفت. وی در سال 1250 ه.ق [1213 خ] نزد پرکینز به فراگیری زبان انگلیسی پرداخت.9 در اثر این امر، رابطه دوستانه‌‌ای با او برقرار کرد و متعاقب آن، در 1255 ه.ق [1218 خ] فرمانی از محمد شاه برادرزاده‌اش، مبنی بر آزادی پروتستان‌ها در تبلیغات مذهبی و نیز تأسیس مدرسه‌ای در ارومیه برای نشر علوم و تربیت جوانان مسیحی و مسلمانان در یافت کرد. این فرمان، «مقدمه‌ای برای تبلیغ مبشرین آمریکایی گردید.»10 محمدشاه در این فرمان خطاب به هیأت آمریکایی گفته بود که:11 آن عالیجاه به شوق و میل خود در بلده ارومیه مدرسه ترتیب داده و با سعی و دقت تمام مشغول تربیت و تعلیم جوانان و نشر علوم می‌باشد و این معنی باعث ظهور التفات و مراحم شاهنشاه درباره عالیجاه گشته، به خصوص وفور مرحمت او را به صدور این همایون منشور عنایت قرین عز و افتخار فرمودیم. اگر پیش از آن هیأت آمریکایی با احتیاط به ترویج آیین پروتستان بین مسیحیان دست می‌‌زد، این بار با دریافت فرمان شاه، در تحقق اهداف خود مصمم گردید. اولین اقدام این هیأت در ارومیه، تلاش برای تأسیس مدرسه‌ای دینی بود. او ابتدا از روی نسخ سریانی- نصرانی- الفبای سریانی را آراست و خودآموز انگلیسی را به منظور تعلیم آن زبان به نصرانیان و آشوریان تألیف کرد. بر آن اساس، کتب دینی برای تدریس در مدارس تدوین شد.12 ولی او در این راه، وی موانعی دیگر داشت. یکی از آن موانع، بی‌اعتمادی و تا حدودی بی‌اعتنایی آشوریان به او و اهدافش بود. یکی دیگر از آن دلایل، مشارکت فرزندان آشوری‌ها در فعالیت‌های روزمره خانواده‌هایشان بود؛ چرا که آشوریان و در کل مسیحیان به کشاورزی اشتغال داشتند و فرزندانشان هم در این کار،‌ یاریگر والدینشان بودند و رفتن هر روزه آنها به مدرسه، انان را از کار بازمی‌داشت. دلیل دیگر این بود که هر چند آشوریان مسیحی بودند، ولی در اثر دوری از مسیحیان دیگر، آموزه‌ها خاصی پیدا کرده بودند13 و به آسانی نمی‌توانستند از آن آموزه‌ها دست بردارند. از طرف دیگر، پرکینز در راه هدف خود مصصم بود. او برای برقراری ارتباط نزدیک با آشوریان، به پوشیدن لباس آنان و تقلید از آداب و رسوم آنان مبادرت می‌ورزید و به این ترتیب موفق به نفوذ در میان آنان شد.14 سپس به منظور تسهیل ورود فرزندان آنان به مدارس دینی، به پرداخت رشوه به خانواده‌‌های فرزندان مبادرت ورزید و با تاکید بر اینکه هزینه آنان را تامین خواهد کرد و خوراک و پوشاک آنان را بر عهده خواهد گرفت، تعدادی از والدین را مجاب به راهی کردن فرزندانشان به مدارس آمریکایی‌ها نمود.15 به دنبال این تلاش‌ها، اولین مدرسه آمریکایی، با هفده شاگرد در سال 1253 ه.ق [1216 خ] در ارومیه افتتاح شد.16 پرکینز این آموزشگاه را در یکی از اتاق‌های محل اقامت خود ترتیب داده و لوازم آن را خودش تهیه کرده بود که اولین مدرسه و به نوعی اولین آموزشگاه در ایران محسوب می‌شد.17 یک سال بعد، همسر دکتر گرانت، مدرسه دخترانه‌ای در ارومیه بنیان نهاد که تنها چهار دانش‌آموز داشت. چند ماه بعد تعداد شاگردان این مدرسه به ده برابر افزایش یافت. ولی مدیر موسسه چندی بعد در گذشت و فدلیا فسیک، بانوی آمریکایی دیگر، عهده‌دار اداره آن مدرسه شد.18 این مدرسه بیشتر بر آموزش مذهبی تاکید داشت. برنامه روزانه آن به این صورت بود: 1-پرستش بامدادی 2- نماز و خواند کتاب مقدس و سرود آشوری 3- صرف صبحانه 4- شروع کلاس‌ها که شامل قرائت قسمت‌هایی از کتاب دانیال، قرائت قسمت‌هایی از زندگانی حضرت عیسی، آموزش زبان آشوری،‌ فیزیولوژی و انشا، نوشتن یا ستاره‌شناسی، درس جغرافیا، تعلیم عهد عتیق و رساله به زبان عبرانی و یا کتاب داوران 5- شام و پرستش شبانگاه و مطالعه.19 با این اقدامات قدم‌های اولیه برای نفوذ هیأت آمریکایی در میان مسیحیان ارومیه برداشته شد. در اثر فعالیت‌های این هیأت در ایران، میسیون‌های نسطوریان در ایران به آن هیأت داده شد و جاستین پرکینز به عنوان کشیش بانفوذ، اداره امور تبلیغ و آموزش آمریکایی‌ها را در ارومیه بر عهده داشت. او علاوه بر فعالیت در ارومیه، فعالیت‌های تبلیغی خود را در نقاط دیگر ایران از جمله تبریز، همدان و ... با گسترش و به اعزام مبلغین به آن شهرها اقدام نمود. در سال 1839 میلادی [1218 خ] تعداد مدارس آمریکایی در ارومیه به 12 آموزشکده افزایش یافت و یک سال بعد در 70 دهکده در اطراف ارومیه آموزشکده دایر بود. هفت سال بعد، این مدارس به 81 مدرسه افزایش یافت و تعداد 530 نفر در آن مدارس به تحصیل می‌پرداختند.20 برنامه درسی این مدارس بیشتر آموزش مبانی آیین و پروتستان و نیز زبان انگلیسی بود. این برنامه به این صورت اجرا می‌شد: 1- قرائت 2 ساعت 2- نوشتن بر روی شن و ماسه و آموختن حساب به وسیله چرتکه 2 ساعت 3- قرائت کتاب مقدس به زبان آشوری، 2 ساعت (پرکینز قبلا بخش‌هایی از کتاب مقدس را به زبان آشوری ترجمه کرده بود) 4- آموزش زبان انگلیسی 2 ساعت.21 فعالیت میسیونرهای آمریکایی تنها بعد آموزشی- تبلیغی محدود نمی‌شد، بلکه در زمینه‌های دیگر نیز فعال بود که از آن جمله می‌توان به فعالیت در امور پزشکی و طبابت اشاره کرد. رهبری این فعالیت بر عهده دکتر گرانت بود. او در سال 1848 [1227 خ] و در جریان بیماری طاعون ارومیه، کمک زیادی به مردم کرد و در کاستن از تلفات آن بیماری نقش زیادی داشت.22 تأسیس چاپخانه از دیگر اقدامات هیأت آمریکایی در ارومیه بود که در آن آثار درسی و نیز دینی به چاپ می‌رسید. آن چاپخانه از بزرگترین چاپخانه‌های ارومیه بود.23 در این چاپخانه، ماهنامه‌ای هم تحت عنوان «زاری ری دی با هرا» یا تابش روشنایی چاپ می‌شد24 که به مثابه ارگان آن هیأت عمل می‌کرد. چنانچه پیشتر گفته شد، این هیأت فعالیت‌های خود را به مرور گسترش داد و در شهرهای دیگر کشور نیز به تأسیس آموزشگاه مبادرت ورزید. در سال 1869 میلادی [1248 خ]، جاستین پرکینز درگذشت و پس از آن، نام هیأت از «میسیون نسطوریان در ایران» به «میسیون آمریکا در ایران» تغییر یافت.25 به این ترتیب گستره فعالتی این هیأت کل ایران را شامل می‌شد؛ ولی با این حال، عمده فعالیت این هیأت در ارومیه بود. در اثر فعالیت‌های این هیأتی، در سال 1895 میلادی [1232 خ]، تعداد مدارس آن هیأت در ارومیه به 117 مدرسه و تعداد دانش‌آموزان به 3410 نفر می‌رسید.26 البته این هیأت همواره با هیأت‌های دیگر میسیونی در ارومیه در درگیری و کشمکش بود که از آن جمله می‌توان به درگیری این هیأت با هیأت میسیونری کاتولیک فرانسوی اشاره کرد. هر چند هیأت فرانسوی پس از هیأت آمریکایی به ایران آمده بود، ولی در اثر فعالیت سفیر فرانسه در ایران و به خصوص بعد از جنگ هرات، از حمایت محمدعلی شاه برخوردار بود و در اغلب دعاوی، شاه طرف هیأت فرانسوی را می‌گرفت. با این حال، به علت نفوذ کم دستگاه سیاسی فرانسه در ایران و نیز نفوذ بیشتر انگلیس، در نهایت انگلستان بر دربار ایران چیره می‌شد و به تبع آن، آمریکایی‌ها که مورد حمایت آنان بودند، آزادی عمل بیشتری می‌یافتند. یکی از این اختلافات آنقدر شدید بود که به داده شدن اولتیماتوم به دولت ایران منجر شد. به این صورت که بعد از نبرد هرات، محمد شاه، به اعطای امتیازات به هیأت فرانسوی مبادرت ورزید و این امر، و اکنش هیأت ارتدوکس روسی و پروتستان انگلیسی- آمریکایی را برانگیخت. پس از آن فشارها به دولت به منظور کاستن ا امتیازهای داده شده به فرانسوی‌ها زیاد شد و روسیه اولتیماتومی به میرزا آغاسی فرستاد. مقاومت آغاسی موجب وخامت اوضاع شد تا اینکه حاکم وقت ارومیه- قاسم میرزا- که در آن مقطع بیشتر حامی فرانسوی‌ها بود؛ عزل و بخشی از اموال کاتولیک‌ها در ارومیه به هیأت آمریکایی واگذار گردید.27 در جنگ جهانی اول، در اثر حمله عثمانی به ارومیه، از نفوذ هیأت‌های مسیحی به ویژه آمریکایی کاسته شد و به ویژه، قیام شیخ عبیدالله در ارومیه- که از طرف عثمانی حمایت می‌شد- ضربات سختی بر هیأت آمریکایی وارد کرد. پس از آن نیز از نفوذ هیأت‌های نام برده در آن شهر کاسته شد تا اینکه در دوره رضا شاه، تقریبا فعالیت این هیأت‌ها تعطیل شد و تنها به مدرسه پزشکی در آن شهر محدود گردید. با این حال، اقدامات این هیأت، تاثیرات زیادی در درازمدت داشت و آن گرویدن تعداد زیادی از مسیحیان ارومیه به آیین پروتستان بود. 2- هیأت میسیونری فرانسوی اولین هیأت سیاسی- مذهبی فرانسوی، در جریان نامه فتحعلی شاه به ناپلئون، بعد از جنگ‌های ایران و روس، به ایرن اعزام شد، به این صورت که پس از شکست ایران از روس [در میانه‌ی نبردهای دوره‌ی نخست‌ روسیه علیه ایران]، فتحعلی شاه با ارسال نامه‌ای به ناپلئون، به وسیله میرزا عسگرخان افشار ارومی- از او استمداد طلبید. [خواستار اتحاد نظامی شد] متعاقب آن، ناپلئون نیز در راستای سیاست‌های استعماری خود که همانا فشار به انگلیس و روسیه و رسیدن به هند بود، هیأتی را به سرپرستی ژنرال گاردن به ایران فرستاد.28 در این هیأت سیاسی- نظامی، دو نفر کشیش نیز راهی ایران شد. آن دو کشیش به احتمال زیاد گزارشی از اوضاع مسیحیان ایران تهیه و به فرانسه ارسال کردند؛ ولی گویا به علت عدم موفقیت هیأت ژنرال گاردن آنان به کشورشان بازگشتند. یکی از آنان «داماد» نام داشت که سعی فراوانی کرد به تختگاه عیسویان در آذربایجان دست یابد، ولی به دلایلی که احتمالا به موقعیت هیأت ژنرال گاردن و عدم موفقیت ان هیأت در ایران مربوط می‌شد، نتوانست به آن هدف خود دست یابد؛ با این حال گزارشی از اوضاع مسیحیان- با یاری مسیحیان ایرانی به خصوص کاتولیک‌ها- تهیه نمود و به زادگاهش برد. اولین هیأت میسیونری فرانسوی در سال 1840 میلادی [1219 خ] به ارومیه وارد شد. آنان که به لازاریست‌ها مشهور بودند؛ مروج آیین کاتولیک بودند و هدفشان تبلیغ آن آیین بین مسیحیان ارومیه بود.29 این هیأت پس از ورود به این شهر به تأسیس مدارس نوین مبادرت ورزید و بدین ترتیب اولین مدرسه فرانسوی‌ها در سال 1841 میلادی [1220 خ] در ارومیه بنیان نهاده شد. آنان بلافاصله اقدامات خود را گسترش دادند و دو مدرسه دخترانه و پسرانه و یک کتابخانه، یک قرائت‌خانه و یک باب چاپخانه در ارومیه دایر کردند.30 سپس مرکز دیگری در حومه سلماس تأسیس نمودند31 و آنجا را نیز به عنوان مقر خود درآوردند. این هیأت در دوره محمد شاه، بر نفوذ و نیز دامنه فعالیتشان افزودند؛ چرا که او از هیأت مزبور حمایت آشکاری می‌کرد. او به دلایلی چند، به حمایت از هیأت فرانسوی می‌پرداخت که یکی از آنها، وجود معلم فرانسوی در دربار او بود. دلیل دیگرف بدبینی‌اش به انگلیس و روسیه بود. به خصوص نبرد هرات و شکست خوردن «شاه غازی» در آن نبردها و از دست دادن هرات، بر این بدبینی افزوده بود.32 دلیل دیگر او در حمایت از مسیحیان، رقابت با دولت عثمانی بود. عثمانی‌ها در آن سال‌ها به سرکوب عیسویان مبادرت ورزیده بودند و از طرف دیگر از مهاجمان به سرحدات ایران به خصوص توسط کردها حمایت می‌کردند. به این دلیل، محمد شاه با میدان دادن به مسیحیان درصدد بود از آنان به صورت سدی در مقابل آن تهاجم‌ها استفاده نماید.33 در اثر این عوامل، محمدشاه در سال 1257 [ق/ 1220 خ] فرمانی تحت عنوان «اصل آزادی اعتقاد» را صادر کرد و به این صورت به همه ادیان و به خصوص عیسویان آزادی اعتقادی داد. به این ترتیب هیأت فرانسوی، بر فعالیت خود در دوره او افزودند. در اثر این فعالیت‌ها تمامی مسیحیان سلماس به آیین کاتولیک درآمدند و بالغ بر 35 مدرسه در اطراف ارومیه توسط آنان تأسیس شد. در این مدارس، زبان فرانسه و تعلیمات دینی و در داخل شهرها، زبان و ادبیات فارسی هم برای علاقه‌مندان تدریس می‌‌گردید.34 این تلاش‌ها موجب شد تا سفارت واتیکان به جای تهران در ارومیه مسقر گردد و هیأت‌های کاتولیکی دیگر در سراسر ایران، دستورات خود را از آن میسیون دریافت می‌کردند.35 چنانچه در مبحث قبل گفته شد، این حمایت‌ها- حمایت محمدشاه از هیأت فرانسوی- موجب حساسیت ویژه دول روس و انگلس شد که در نهایت به کاسته شدن از نفوذ هیأت فرانسوی انجامید. در این میان رفتن دوسرسی، سفیر وقت فرانسه از ایران، تاثیر زیادی در کاستن از قدرت عمل هیأت‌های فرانسوی داشت. او که نفوذ زیادی در دربار ایران به ویژه حاجی میرزا آغاسی داشت از او امتیازاتی به نفع هیأت فرانسوی دریافت می‌کرد و این امر بر قدرت آن هیأت می‌افزود. پس از عزیمت او از ایران روس‌ها و انگلیسی‌ها که از نفوذ او در دربار نگران بودند بر فشارشان بر دربار افزودند و در زمینه فعالیت‌های مسیونی نیز از آمریکایی‌ها حمایت کردند. در اثر این فشارها به هیأت فرانسوی ابتدا سرکشیش دارنی ارومیه دستگیر و زندانی و سپس بخش زیادی از املاک آنان به هیأت آمریکایی داده شد.36 در این میان هیأت فرانسوی، به توجه به رابطه خوب خود با روحانیون، توانست جایگاه و نیز املاک خود را در ارومیه حفظ کند، به این صورت که وقتی ملک قاسم میرزا، حاکم ارومیه و بزرگ‌ترین حامی فرانسوی‌ها، عزل شد، برخی از املاک آنان به هیأت آمریکایی واگذار شد، ولی آنان با توسل به روحانی شهر، -سید عبدالمجید- از او فتوایی به این صورت دریافت کردند:37 پادریان- کشیش- کاتولیک نه تنها به عبادت خدا اشتغال دارند بلکه همه اتهامات وارده به آنان ناشی از جهل [دشمنان شاه] است و اینکه پروتستان‌ها می‌گویند کاتولیک‌ها درصدد گرواندن مسلمانان به آیین کاتولیک هستند دروغی بیش نیست و شایعه‌ای نارواست. چون از من خواسته‌اند پرده از روی حقیق بردارم. شهادت می‌دهم که پادریان فرانسوی هرگز قدمی با مخالفت با اسلام برنداشته و هرگز دست به تبلیغ مسیحیت بین مسلمانان نزده است. این نامه اگر چه تاثیر اندکی بر بهبود اوضاع فرانسوی‌ها گذاشت. ولی بخشی از اموال آنان توسط هیأت‌های آمریکایی غارت و تنی چند از کشیشان فرانسوی دستگیر شدند. البته در این میان کشیش‌های فرانسوی بیشتر از همتایان پروتستان خود مقصر بودند، چرا که آنان را به بی‌دینی متهم می‌کردند. تداوم این اقدامات کشیش‌های فرانسوی بر دامنه اختلافات می‌افزود و در این میان دولت‌های انگلیس و روس نیز که هراس از نفوذ آیین کاتولیک در ایران داشتند، بیکار ننشسته، بر درگیری‌ها دامن می‌زدند. این امر موجب شد تا محمد شاه در اعلانی رسمی به هر دو فرقه فعال تذکر دهد که:38 از این پس مذاهب و ملل مختلفه که در این دولت علیه و در ممالک ما اقامت دارند و از دین خود به کیش و مذهب دیگر عدول ننماید و چنانچه احدی از کشیشان چه از طایفه ارامنه و چه طایفه کاتولیک یکدیگر را به آیین خود دعوت نمایند و به کیش خود درآورند مواخذه عظیم و سیاست شدید خواهند شد و هر کسی که مرتکب چنین عملی شود و به موعظه و نصیحت ملت دیگر را به دین خود درآورد اگر تبعه این دولت علیه است از شغل خود نزول و مورد تنبیه و... خواهد بود و چنانچه انتساب به دول سایره داشته باشد اخراج بلد خواهد گردید.» در اثر این تهدید، تا حدودی فعالیت فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها علیه هم کاهش یافت و اگرچه این فرمان بیشتر به ضرر فرانسوی‌ها بود تا آمریکایی‌ها، ولی این وضع به این منوال نماند. در سال 1844 میلادی [1223 خ] سفیری از فرانسه به نام سارتیژ به ایران آمد. او در راستای رفع محدودیت از فرانسوی‌ها و بازگرداندن اموال آنان تلاش کرد. تلاش‌های او از یک طرف و فتوای مجتهد شهر از طرف دیگر موجب بهبودی اوضاع آنان شد ولی آنان همواره در سایه هیأت‌های آمریکایی بودند. با روی کار آمدن ناصرالدین شاه و در دوره صدارت امیرکبیر، اوضاع آنان تا حدودی بهبود یافت؛ چرا که امیرکبیر تا حدودی نگاه بی‌طرفانه به مسیحیان داشت و از هر دو گروه کاتولیک و پروتستان حمایت می‌کرد.39 امیرکبیر، بر آزادی اعتقادات معتقد بود و بنابراین به محض رسیدن به قدرت اصل آزادی اعتقادی را که در دوره محمدشاه رواج داشت، دوباره به رسمیت شناخت. او که در دوره حضور در آذربایجان به عنوان مربی ناصرالدین شاه- که در آن مقطع ولیعهد بود-از اوضاع و احوال مسیحیان مطلع بود و بر وضعیت آنان اشراف داشت. از مالیات‌های وضع شده علیه کاتولیک‌ها کاست و تلاش زیادی به عمل آورد تا آنان را همطراز مسلمانان قرار دهد. او رسیدگی به دعاوی حقوقی عیسویان را به محکمه عدالت سپرده، خلیفه‌گیری کاتولیک‌های آذربایجان را به «مراشیو» واگذار کرد و به او دستور داد نگذارد کسی به حقوق آنان تعدی نماید.40 در اثر این تلاش‌ها، کاتولیک‌ها آزادی عمل یافتند؛ هرچند رقبایشان نیز به همان میزان آزادی عمل یافته بودند. اوضاع این هیأت روزبه روز در اثر رهبری «پادری کلوزل» رو به بهبود بود. کلوزل، رئیس هیأت لازاریست‌ها در ارومیه، نماینده پاپ در ایران، حاکم [شرع] بین مسلمانان و عیسویان و ملت باشی- مقامی که توسط شاه منصوب می‌شد و به عنوان رهبر کاتولیک‌ها بود- در ارومیه بود.41 او در سال 1299 هجری قمری [1261 خ] درگذشت و پس از او «سالومون» به ایران اعزام گردید.42 در سال 1893 میلادی [1272 خ] درگیری و نبرد، دوباره بین فرانسویان و آمریکایی‌ها شروع شد. به این صورت که این دو هیأت در مورد تسلط بر چهار کلیسای آنه مریم، میوناها، گوری گزوگیورکز در سلمان اختلاف داشتند. آمریکایی‌ها ادعا می‌کردند که این کلیساها، به دلیل اینکه اهالی آن منطقه پروتستان هستند به آنان تعلق دارد. کاتولیک‌ها هم ادعا می‌کردند که در زمان تأسیس آن کلیساها، اهالی ان منطقه کاتولیک بودند. این دعوی به ناصرالدین شاه ارائه شد و او مظفرالدین میرزا ولیعد و مستشار الدوله را مامور رسیدگی به این مسئله کرد. در اثر نفوذ فرانسوی‌ها در دربار، این بار، مظفرالدین میرزا رای به نفع کاتولیک‌ها- فرانسوی‌ها رای داد.43 سه سال بعد از آن جریان، ریاست هیأت فرانسوی‌ها در ایران به فرانسوا آلنه واگذار شد و اولین مدرسه شبانه‌روزی غیردینی در ارومیه توسط او تأسیس شد.44 این هیأت علاوه بر دایر کردن آموزشکده، به انتشار نشریاتی نیز مبادرت ورزیدند که از جمله می‌توان به نشریه «کالا دشرارا» یا صدای حقیقت اشاره کرد.45 فعالیت‌های این هیأت نیز مثل هیأت آمریکایی‌ها در ارومیه، بعد از جنگ جهانی اول کم شد. در سال 1312 هجری قمری [1273 خ] در دوره رضا شاه، اغلب مدارس آنان در ارومیه تعطیل شدند و تنها یک پرورشگاه در ارومیه توسط آنان اداره می‌شد که بعدها به مدرسه پشیداد تغییر نام داد و سال‌ها توسط خلیفه‌‌گری کاتولیک‌ها در ارومیه اداره می‌شد. این هیأت بعدها، مدرسه‌ای دخترانه به نام فرحناز را در ارومیه تأسیس کردند که توسط کاتولیک‌های «مون پیر» اداره می‌شد.46 3- میسیونرهای انگلیسی میسیونرهای انگلیسی، دیرتر از همتایان آمریکایی و فرانسوی خود، به ارومیه آمدند. آنان از مدت‌ها قبل در صحنه سیاست ایران از بازیگران اصلی بودند و به خصوص به منظور حفظ مستعمره پربارشان- هند- در ایران حضوری موثر داشتند؛ از این رو مثل فرانسه و حتی آمریکا خود را چندان نیازمند به حضور فرهنگی و به تبع آن استفاده از آن در راه اهداف خود نمی‌دید. آنان که پیشتر از آن هیأت آمریکایی حمایت می‌کردند، ابتدا با این تصور که با آمریکایی‌ها اشتراک مذهب دارند، از اعزام هیأت مذهبی به ارومیه خودداری و صرفا به حمایت از آمریکایی‌ها بسنده نمودند و چنانچه پیشتر گفته شد دلیل استقرار و نیز گسترش دامنه فعالیت آمریکایی‌ها در ارومیه، حمایت آنان بود. مشاهده نفوذ فرانسه و آمریکا در آذربایجان و به خصوص بین مسیحیان، آنان را بر این داشت تا به اعزام هیأت‌هایی به میان مسیحیان به ویژه مسیحیان ارومیه مبادرت ورزند. در این راستا اولین هیأت انگلیسی در سال 1299 هجری قمری [1261 خ] و در دوره ناصرالدین شاه به ارومیه فرستاده شد. در آن مقطع، آمریکایی‌ها با وجود حمایت انگلستان موفق به نفوذ کامل در منطقه نشده و فرانسوی‌ها یکه‌تاز میدان و در کنار نفوذ مذهبی‌، دارای نفوذ سیاسی- اقتصادی هم بودند. این امر انگلستان را به این خیال انداخت که در صورت حضور گروه‌های انگلیسی بهتر می‌توانند در منطقه نفوذ پیدا کنند از این رو در آن سال هیأتی را به ارومیه فرستاد. آنان سه سال بعد، به منظور حمایت از آشوریان، انجمنی را در لندن بنیان نهادند که هدفش تبلیغ بین آشوریان بود. پس از آن، باب نامه‌نگاری بین آشوریان را گشود. هیأت، چهار سال بعد در سال 1303 هجری قمری [1265 خ] دو کشیش را دارای مقام استادی در دانشگاه کمبریج بودند را به ارومیه فرستاد. هدف آنان این بود که این بار جلوی نفوذ فرانسویان را بگیرند و آشوریان را به سوی خود جلب نماید. آنان همراه با خود چاپخانه‌ای را هم به ارومیه بردند و نشریه‌ای به نام Assyriam mission from Asyria به راه انداختند و سپس به تأسیس مدارس مذهبی اهتمام ورزیدند. در این راستا ابتدا یک مدرسه پسرانه و سپس آموزشگاهی دخترانه را بنیان نهادند. البته آنان در هدف خود موفق نبودند و از این رو در سال 1889 میلادی [1268 خ] عملا مدارس خود را تعطیل کردند.47 ولی همچنان در ارومیه حضور داشتند. این هیأت‌ها که زیر نظر اسقف کانتر بوری اداره می‌شد. علاوه بر ارومیه، در کوچیانس و وان نیز پایگاه داشت و اسقف‌هایی از آنان کلیساها در آن شهرها استقرار پیدا کرده بودند.48 رئیس این هیأت، مدت‌ها بر عهده‌ی «لسنه» بود که مدت سی و دو سال در آن منطقه سکونت داشت.49 آنان در سال 1902 میلادی [1281 خ] دارای پایگاه کوچکی در ارومیه بودند که توسط کشیشی به نام براون اداره می‌شد.50 و خود مرکز و جنوب ایران را به عنوان مرکز تبلیغی خود قرار دادند؛ البته آن هیأت‌ها چندان میلی هم به فعالیت گسترده در منطقه نداشتند؛ چرا که فعالیت آنان به مثابه کاسته شدن از فعالیت آمریکایی‌‌ها بود و این در حالی بود که هر دو به مسیحیان را [به آیین] پروتستانت دعوت می‌کردند و هر دو درصدد اشاعه زبان انگلیسی بودند. علاوه بر آن با کمبود داوطلب برای تحصیل در مدارس خود روبه‌رو بودند؛ به خصوص اینکه مسیحیان ارومیه با آمریکایی‌ها بیشتر مانوس بودند و آنان را در اثر حضور درازمدت در ارومیه و نیز خدماتی که ارائه داده بودند، بیشتر قبول داشتند تا تازه‌واردانی که چیز تازه‌ای برای آنان نیاورده بودند. البته برعکس ارومیه، انگلیسی‌ها در نقاط دیگر ایران موفق بودند و مدارس و پایگاه‌هایی در شهرهایی چون همدان، اصفهان و... داشتند؛ ولی چنانچه گفته شد؛ در توافقی با آمریکایی‌ها، ارومیه را به آنان واگذار کردند؛ بنابراین چندان تمایلی به گسترش فعالیت در ارومیه نداشتند. 4- هیأت‌ میسیونری روسیه روس‌ها هم، مثل انگلیسی‌ها دیرتر از آمریکا و فرانسه وارد ارومیه شدند. آنان بیشتر درگیر مسائل سیاسی بودند تا مذهبی و یا فرهنگی و همراه با انگلیس، امتیازات خود را با فشار مستقیم به دربار به دست می‌آوردند. به عبارت دیگر، ‌اوضاع آنها مثل اوضاع انگلیسی‌ها بود. یکی از مشخصه‌های سیاست روسیه در ایران، رقابت با انگلستان بود؛ به این صورت که هر اقدامی که انگلستان به آن دست می‌یازید، روسیه هم به آن دست می‌زد. عکس این امر هم صادق بود، از این رو وقتی در سال 1303 هجری قمری[1265 خ]، انگلیس به دایر کردن مرکز میسیونی اقدام کرد. بلافاصله روس‌ها نیز به دایر کردن مرکز میسیونی در ارومیه برآمدند. هر چند بیشتر از آن، هیأت‌هایی از طرف کلیسای ارتدوکسی روسی در ایران فعالیت می‌کرد ولی آنان بیشتر نگران نفوذ کاتولیک‌ بودند و علیه آنان فعالیت می‌کردند تا تبلیغ ارتدوکس. طرح اولتیماتوم به محمدشاه در جریان درگیری هیأت‌های کاتولیک با هیأت پروتستان- فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها- هم در این راستا بود. شاید یکی از دلایل دیگر عم حساسیت آنان به تبلیغ بین مسیحیان، اطمینان آنان از طرف ارامنه بود. ارامنه که به طور طبیعی از حامیان منافع روسیه در ایران بودند، براساس بندی از قرارداد ترکمانچای همواره تحت حمایت روس‌ها بودند و هرگونه فشار به آنان از طرف دولت ایران همواره با واکنش روس‌ها مواجه می‌شد. بنابراین چون به وفاداری ارامنه به خود پشت گرم بودند و با توجه به جدایی مذهب ارامنه با دیگر مسیحیان، چندان نگرانی از این بابت نداشتند. با این حال وقتی انگلیس به تأسیس مرکز میسیونی در ارومیه اقدام کردند، آنان نیز وارد منطقه شده،‌ آموزشکده‌هایی را تأسیس کردند. آنان در ابتدا با چند مانع روبه‌رو شدند؛ یکی اینکه قبل از ورود آنها، اغلب مسیحیان، جذب دو گروه آمریکایی و فرانسوی شده بودند. بنابراین داوطلب برای تحصیل در آموزشکده‌های آنها کم بود. دیگر آنکه ایرانیان به دلایلی تاریخی، دلبستگی به نام نویسی در مدارس آنان نشان نمی‌دادند و با آداب و فرهنگ آن دیار ناآشنا بودند. آنان به منظور رفع این موانع به ترفندی دست زدند؛ ‌به این صورت که با پرداخت کمک هزینه به مدارس فرانسوی، از آنان خواستند زبان روسی در کنار فرانسوی در‌ آن مدارس تدریس شود.52 به این دلیل بود که مدارس آنان در سال 1902 میلادی [1281 خ] بسته بود.53 ولی به مرور، نفوذ آنان گسترش یافت، به گونه‌ای که اغلب مسیحیان به روسیه گرایش پیدا کردند و بعضی از آنان به آیین ارتدوکس گرویدند. اوژن اوین، سفیر وقت فرانسه در ایران، در این زمینه می‌گوید:54 تغییر مذهب نسطوری به صورت دسته‌جمعی و ترک تابعیت بعضی از پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها در سال‌های 7-1906 به برکت چشمداشت به نفوذ و ابراز قدرت روس‌ها ناشی شده که به نحو چشمگیری انجمن نوپای ارتدوکس را مورد حمایت قرار می‌دادند. به دنبال یاس و ناامیدی که در دل مردم ایجاد شده بود کم‌کم همه اغنام‌الله دسته دسته به «آغل» آنها سوق داده شده‌اند. از آن هنگام به منظور جلب پیروان جدید یا به اصطلاح در نشریه گرد آوردن و یارگیری جدید ارتدوکس، دخالت در امور روستاها آغاز گردید. این امر نشان از نفوذ میسیون روس‌ها در منطقه بود، ولی این نفوذ نیز چندی نپایید؛ چرا که پس از جنگ جهانی دوم و متعاقب آن وقوع انقلاب سال 1917 [کودتای 1296 خ]روسیه، مذهب ارتدوکس در خود روسیه هم ممنوع شد چه رسد به ممالک همجوار. 5- هیأت‌های میسیونی دیگر در ارومیه علاوه بر هیأت‌های میسیونی ذکر شده در بالا، هیأت‌های دیگری نیز به طور موقت و محدود در ارومیه دست به فعالیت زدند که البته با موفقیت همراه نبود. چنانچه گفته شد کمبود داوطلب تحصیل در مدارس دینی میسیونرها و نیز ناآشنایی به فرهنگ‌ها در عدم موفقیت هیأت‌های دیگر نقش زیادی داشت. یکی از هیأت‌هایی که چندی در ارومیه فعال بود، هیأت آلمانی آلمان- اورینت بود که مرکزیت آن در [شهر] پوتسدام بود و تحت عنوان «واین مایستر اشترا30» موسوم فعالیت می‌کردند. این هیأت در آغاز جنگ جهانی اول گروهی را به ارومیه اعزام کرد که پرورشگاه و نی مدرسه‌ای در ارومیه تأسیس کردند که بیشتر ارامنه در آن مدرسه مشغول تحصیل بودند. چندی بعد از آغاز فعالیت آنان، و به علت شکست آلمان در جنگ، آن هیأت فعالیت‌های خود را تعطیل کرد و به تبع آن کودکان ارمنی در خیابان‌ها رها شد.55 نتیجه: حضور مسیونرهای مسیحی تاثیرات درازمدت و کوتاه مدت زیادی داشت. حضور آنها در کوتاه مدت موجب اختلاف بین گروه‌های مذهبی مسیحی از یک طرف و مسیحیان با مسلمانان از طرف دیگر شد. علاوه بر آن، در رابطه دولت با مسیحیان نیز تاثیر گذاشت. به این صورت که آنان تحت تاثیر القائات مسیونرها دست به اقدامات ایذایی به منظور تهدید تمامیت ارضی کشور برآمدند که ادعای خودمختاری ارومیه از طرف کلدانی‌ها- آشوری‌ها به رهبری ماری شیمون- در سال 1920 میلادی [1299 خ] از آن جمله است. در اثر این اختلافات، ارومیه در طول دو جنگ جهانی اول و دوم، دچار چنان درگیری داخلی شد که به گواه جهانگردان آن زمان، آن شهر به خرابه‌ای مبدل شده بود. حمایت دولت‌های خارجی از مسیحیان در آن نبردهای جهانی آنان را جری‌تر کرد و موجب شد تا در مقابل دولت مرکزی بایستند. از طرف دیگر، اختلافات آنان با کردها و شیعیان سبب ایجاد درگیری‌های خانمانسوز در آن شهر شد که پرداختن به آن در این مجال نمی‌گنجد. حضور مسیونرهای در درازمدت نیز سبب پراکندگی و اختلاف بین مسیحیان شد و این امر مهاجرت گسترده مسیحیان به خارج از مرزهای ایران را سبب گردید؛ به گونه‌ای که در طول سال‌های پس از جنگ جهانی اول و دوم ده‌ها هزار نفر از مسیحیان ارمنی و نیز آشوری به کشورهای روسیه- شوروی سابق- و نیز اروپا مهاجرت کردند. در یک نتیجه‌گیری کلی باید گفت که اگر چه مسیونرهای مذهبی به منظور تبلیغ آیین خود به منطقه آمده بودند، ‌ولی هدفی ورای تبلیغ دین داشتند و آن نفوذ در بین مسیحیان و استفاده از آنان در راستای سیاست‌های دولت‌های خود بود. این مهم در جنگ‌های جهانی اول و دوم رخ نمایاند؛ هنگامی که مسیونرها با تبلیغات خود مسیحیان را ابتدا در مقابل مسلمانان و بعد دولت مرکزی قرار دادند و موجب خونریزی‌های بسیار و مهم‌تر از آن اختلاف بین هموطنان مسلمان و مسیحی شدند. پی‌نوشت‌ها: 1- داود قاسم‌پور، متولد 1353 شهرستان هشترود-آذربایجان شرقی لیسانس تاریخ از دانشگاه تبریز، فوق لیسانس تاریخ ایران باستان از دانشگاه شهید بهشتی تهران، کارشناس معاونت پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی (1385-1380) کارشناشسی اداره کل اسناد و بایگانی راکد قوه قضائیه (84-1383) کارشناس دفتر پژوهش و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی (1384-1381) کارشناس دفتر پژوهش‌های کاربردی معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی (-1384) است. 2-ویدا همراز، «میسیونرها و نخستین گام نفوذ آمریکا در ایران» تاریخ معاصر ایران، کتاب دهم، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی- وابسته به بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1375 ص 13. 3-همان،‌ ص 17.این دو از فرقه پرسبیترین‌ها- منشعب از پروتستان- بودند. 4- آبراهام نسیلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا، ترجمه محمدباقر آرام، تهران، امیرکبیر، 1368،‌ ص 28. 5- هما ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران (1921-1837) با مقدمه فریدون آدمیت، تهران، ‌موسسه فرهنگی هنری، انتشاراتی معاصر پژوهان، 1380، ص 179. 6- آبراهام نسیلسون، پیشین، ص 28. 7- اوژن اوین، (سفیر وقت فرانسه در ایران) ایران امروز 1907-1906، ترجمه و حواشی و اضافات، علی اصغر سعیدی، تهران، زوار، 1362 ص 129. 8- همان. 9-عضدالدوله سلطان احمد میرزا، تاریخ عضدی با توضیحات دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، نشر علم، 1376، ص 207 10- عضدالدوله سلطان احمد میرزا، پیشین،‌ص 208. 11- ویدا همراز، پیشین، ص 26 به نقل از نشریه یادگار شماره 6 و 7. 12-همان. 13-هما ناطق، پیشین، ص 179. 14- ویدا همراز، ص 18. 15- هما ناطق، ص 179. 16- محمد تمدن، اوضاع ایران در جنگ جهان اول یا تاریخ رضائیه، تهران، اسلامیه، 1350، ص 97. 17-همان. 18-هما ناطق، پیشین، ص 180. 19- محمد تمدن، پیشین،‌ص 98. 20-همان. 21- علی دهقان، رضائیه سرزمین زردشت، تهران، ابن سینا، ص 143 و نیز الدر، جان، تاریخ میسیون آمریکایی در ایران، تهران، نور جهان، بی‌تا، صص 29-28. 22- محم تمدن، ص 98. 23- هما ناطق، پیشین، ص 234. 24- اوژن اوین، ص 104. 25- اوژن اوین، پیشین، صص 45-144. 26- محمد تمدن، پیشین، ص 98. آبراهام نسیلسون،‌پیشین، ص 28. 27- همان ناطق، پیشین، ص 178. 28-نک به: ماموریت ژنرال گاردن در ایران. 29-اوژن اوین، پیین، ص 100. 30- محمد تمدن، پیشین، ص 94 زاریست‌ها فرقه‌ای از عیسویان بودند که هوادار و پیرو «سن لازار» بودند که از دوستان حضرت عیسی بود و در روایات عیسوی آمده است که حضرت عیسی او را دوباره جان بخشید. او پس از مدتی به شهر مارسی فرانسه آمده آنجا را به عنوان پایگاه خود قرارد اد و سرکشیش آنجا شد و مدتی بعد در همان جا به شهادت رسید. 31- آبراهام نسیلسون، پیشین، ص 42. 32- هما ناطق، پیشین، ص 174. 33- همان، ص 173. 34- محمد تمدن، ص 95. 35-هما ناطق، ص 215. 36- همان ص 178. 37- همان، ص 185. 38- همان، صص 183-184. 39-فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 1357، صص 439 و 437. 40-همان، ص 215. 41-هما ناطق، پیشین،‌ ص 215. 42- همان. 43-همان، ص 222. 44- هما ناطق، پیشین، ص 229. 45- اوژن اوین پیشین، ص 105. 46-محمد تمدن، پیشین، ص 95. 47-هما ناطق، ص 218. 48-اوژن اوین، پیشین، ص 103. 49- همان، ص 101. 50-هما ناطق، ص 234. 51-حمید صداقت کیش، رابطه ایرانی و آمریکا در دهه 1960، ص 7. 52-هما ناطق، ص 218. 53- همان، ص 235. 54-اوژن اوین، ص 104. 55- ویلهلم لیتن، خاطرات لیتن، ترجمه پرویز صدری، چاپ اول، تهران، انتشارات ایرانشهر، 1368، ص 160. برگرفته از: نقش آذربایجان در تحکیم هویت ایران- به کوشش رحیم نیکبخت- دانشگاه پیام نور- مرکز نقده- زمستان 1387

پیرمرد

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

اسامی پادشاهان آشور

سارگون یکم

سارگون اول یکى از پادشاهان امپراتورى آشور کهن بود و از 1920 - 1881 پ.م. حکومت کرد.

  • (با سارگون بزرگ اکدى اشتباه نشود)

آشوراوبالیت یکم

آشوراوبالیت یکم(Aššur-uballiṭ I)(پادشاهی ۱۳۶۵-۱۳۳۰ (پیش از میلاد)) پادشاه امپراتوری آشور بود. وی با شکست دادن شوت‌تارنای دوم توانست کشور آشور را مستقل گرداند و چندی دیگر به یکی از قدرتهای نیرومند آن روزگار بدل گرداند.

چندی پس از آن با مرگ بورنابوریاش دوم در بابل این سرزمین دچار نافرمانی و آشفتگی شد،آشوراوبالیت به کوریگالزوی دوم پسر یا نواده بورنابوریاش یاری رساند تا به تاج و تخت بابل برسد. این آغاز مداخله‌های آشور در بابل بود.

در نوشته‌های به دست‌آمده در عمارنه نامه‌های(دو نامه) آشوراوبالیت به آمنهوتپ سوم و آخناتون فرعونهای مصر باستان دیده می‌شود که دومی دنباله نامه نخستین است.

پس از آشوراوبالیت یکم انلیل‌نراری به جانشینیش رسید.

تیگلت‌پیلسر یکم

در سال ( ۱۱۱۵ پ. م. )؛ تیگلات‌ پیلسر یکم پادشاه آشور شد. قرن یازدهم پ.م. دوران اعتلاى آشور بوده است. در سال ( ۱۱۱۵ پ.م. )؛ تیگلات‌ پیلسر یکم پادشاه آشور شد. و بابِل را تصرف کرد. در سال ۱۱۰۰ ( پیش از میلاد )؛ تیگلات ‌پیلسر یکم بر هیتی‌ها پیروز شد.

تیگلت‌پیلسر دوم

تیگلت‌ پیلسر دوم پادشاه آشور (۹۶۷) شد. (مرگ ۹۳۵ )

شلمانصر یکم

شلمانصر یکم(Shulmanu-asharidu)(پادشاهی ۱۲۶۳-۱۲۳۳ (پیش از میلاد)) پادشاه آشور بود. او جانشین پدرش اددنراری یکم بود. او چندین بار به جنگ با آرامی‌ها در شمال میانرودان پرداخت و بخش‌هایی از کیلیکیه را به امپراتوری آشور چسباند. او همچنین در مرزهای کاپادوکیه آبادیهای آشوری پدید آورد.

برپایه رخدادنگاری آشور او در نخستین سال پادشاهیش هشت کشور را در شمال غربی آشور به دست آورد. دژ آریننو را ویران نمود و خاکش را به توبره کشید و با خود به آشور آورد. در دومین سال پادشاهیش شات‌توارا پادشاه هانیگالبات(میتانی) را به همراه همپیمانان هیتی و اهلامویش شکست داد. او بازمانده پادشاهی میتانی را به مانند بخشی از خاک آشور درآورد. او همچنین ادعاکرده است که ۱۴٬۴۰۰ دشمن دربند خود را از یک چشم کور نموده است. او از نخستین پادشاهان آشوری است که دشمنانش را بیشتر تبعید می‌کرد تا آنکه بکشد.

او سراسر سرزمینهای میان تایته تا ایریدو را به دست آورد. او کاخهای آشور و نینوا را ساخت و نیایشگاه جهانی آشور را بازسازی نمود. او همچنین شهر نمرود را ساخت. پس از او پسرش توکولتی‌نینورتای یکم به جانشینیش رسید.

آشورناسیرپال دوم

آشور ناسیرپال دوم (یا ناصرپال ، حرف‌نویسی از آشوری: آشورناصراَپلی، Aššur-nâṣir-apli) پادشاه آشور (883 - 859 پ. م. ).

دیاکونوف در کتاب تاریخ ماد از حمله آشور ناسیرپال به بادرود نوشته‌است.

شلمانسر سوم

شَلْمانَسَّر سوم (آوانویسی کتیبه‌ها: Šulmānu-ašarēdu) پادشاه آشور در میان سالهای 858 تا 823 پ.م. بود. وی پسر فرمانروای پیشین آشور یعنی آشورناسیرپال دوم بود. معنی واژه شولانو-آشارِدو "ایزد شولمانو برتر است" است.

شلمانسر سوم طی فرمانروایی طولانی خود همواره در حال لشکرکشی به کشورهای سمت شرق خود بود. برای نمونه ملتهای واقع در میانرودان بابِل، سوریه، کوهسارهای غرب ایران و همچنین کیزّووَدنا و اورارتو. لشکریان او به دریاچه وان و کوه‌های تاروس رخنه کرده، هیتی‌های کارچمیش را ناچار به پرداخت باج کرده و بر پادشاهی‌های هماث و دمشق چیره شدند.

نخستین اشاره به قوم ماد در کتیبه‌ای است که گزارش حمله شلمانسر سوم به سرزمین موسوم به پارسوا، در کوههای سرزمین کردستان، (سال 837 ق. م.) بر آن ثبت شده.

تیگلت‌پیلسر سوم

تیگلت ‌پیلسر سوم (از 745-727 پ. م.) به پادشاهی آشور رسید.

در فرصتی که در نتیجه قطع حملات آشوریان در بین سالهای 788-834 ق.م. پیش آمده بود دولت ماننا که در آن برهه از زمان دولتی مستقل بود ارتباطات خود را با ماد تشدید کرد. شاهان آشور که اتحاد ماننا - ماد را تهدیدی بر علیه خود می دیدند، برای از بین بردن اتحاد شکل گرفته بین ماننا و ماد، از سال 788 ق . م یک سری حملات را به ماد شروع کردند که تا سقوط دولت قدار و تجاوزگر آشور ادامه داشت.

تیگلت پیلسر در سال 744 ق . م حملات مستمری را به ماد شروع کرد که به مدت چند سال دوام داشت، او ایالات "آراز یاش" و "بیت سانگی" و منطقه " اوشکاکان " را تسخیر کرد و تعدای از ساکنین آنجاها را به شمال سوریه و فنیقیه تبعید کرد. او در کتیبه ای اسامی طوایفی را که اسیر برد نام برده است.

۷۴۰ پ. م.؛ تیگلت ‌پیلسر پس از دو سال محاصره بر شهر آرپاد در سوریه کنونی دست یافت. ۷۳۸ پ. م.؛ تیگلت ‌پیلسر به اسرائیل تاخت و مردمان آن سامان را وادار به پرداخت باج نمود.

سلطه تیگلت پیلسر سوم در سرزمین آرامی باعث شد زبان آرامی به زبان واسط در سرزمین های تسخیر شده تبدیل شود.

تیگلت پیلسر در سال 738 دوباره به ماد حمله کرده، همدان را گرفته، و بعد تا کویر نمک پیش رفت و از منطقه "اوش کاکان" در دره رود "قره سو" بازگشت. این بدان معنی است که آشوریان در آنزمان اکثر سرزمینهای ماد را تصرف کرده بودند.

لشکر کشی تیگلت پیلسر به ماد در کتیبه های آشوری ‌ذکر شده است. دیاکونوف اسامی مکانهای جغرافیایی لشکر کشی تیگلت پیلسر به ماد و حاکمان را که آشوریان در کتیبه ها ذکر کرده اند را در کتاب تاریخ ماد ذکر کرده است.

سارگن دوم‌

سارگن دوم ‌امپراتور آشور (۷۲۱-۷۰۵ ق‌م‌.) و بنیان گزار سلسله سارگن‌. در زمان سارگن دوم، دولت آشور که قدرتمند شده بود پیشروى خود را به داخل فلات ایران ادامه داد.

قدیمی ترین مطلب مربوط به شهر تبریز، در کتیبه سارگن دوم پادشاه آشور آمده است که آن را شهری بزرگ و آباد، و دارای باروی تو در تو وصف کرده.

شهر ایزیرتا که سقز کنونی باشد قبل از اولین اتحاد ماد به عنوان پایتخت ماننا شناخته میشده‌است. گفته می‌شود که این شهر با نام ایزیرتا در نخستین اتحاد ماد، پایتخت مادها بود. سرکردگان ماد در اطراف شهر استحکاماتی برای خود ساختند که از آن جمله زیویه(ایزبیا)(ایزیبیا) و قپلانتوی کنونی (آدامائیت) را می‌توان نام برد.

سارگن دوم پادشاه آشور به سرزمین ماد تاخت، مادها شکست خوردند و ایزیرتا، زیویه و آدامائیت را ویران کرد.

مدت زمانی پس از شکست دیاکو شاه ماد از سارگن دوم امپراتور آشور ، فرزند و جانشین او، فرورتیش ، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در 3-672 ق.م. در برابر آشوریها به پا خاست .

همچنین در کتیبه‌ای از زمان سطنت سارگن دوم‌ آمده است‌ که بین سال‌های ۷۲۱-۷۰۵ ق‌م‌. گروه‌هایی از آشوری‌ها در فلات ایران و سرزمین ماد اسکان داده شده‌اند. سارگن دوم در کتیبه ، به تسلیم شدن شاه ماننا اشاره کرده و از بخشیدن او خبر میدهد:

   
سارگن دوم‌
در مقابل اولسنو شاه ماننا میز مهمانی را بگستراندم، تخت و مقام سلطنتی او را نسبت به مقام پدرش بلند مرتبه تر کردم، سرکردگان ماننا را برابر و همردیف با سرکردگان آشور بر سر سفره مهمانی نشاندم، در مقابل خدای آشور و خدایگان سرزمین خودشان به درازی حکمرانی من دعای خیر کردند.
   
سارگن دوم‌


محتوای این کتیبه نشانگر آن است که در آن مقطع زمانی ماننا متحد آشور بشمار میرفت.

سارگن دوم در سال 714 ق . م بعد از تابع کردن ایالت "پارسوا" به منطقه ماننایی "سوری گاش" نیز که در دست اورارتو بود، حمله کرد.

با اینکه شاهان آشوری همیشه ماد را مورد حمله و تجاوز قرار میدادند ولی سارگن دوم بنا به اتحادی که با "اولسنو" بسته بود با ماننا به صورت یک دوست و متحد رفتار میکرد و به قولی که به شاه ماننا داده بود عمل کرده و اراضی غربی ماننا را که در مدت نزدیک به یک قرن در اختیار اورارتو بود گرفته و در اختیار دولت ماننا قرار داد. سارگن دوم که حالا شاه ماننا را مدیون خود کرده بود، چند ماه بعد ماد مرکزی را تصرف کرد و در عوض این کمک، دولت ماننا به آشور در اشغال ماد مرکزی کمک کرد.

دیاکونوف اسامی 26 مکان جغرافیایی و 26 نفر از حاکمان ایالت "پارسوا"ی ماد ( منطقه کرمانشاه امروزی ) را که آشوریان در کتیبه های سارگن دوم ذکر کرده اند را در کتاب تاریخ ماد ( ص 516-517 ) ذکر کرده است.

سنخریب از (704 - 681 پیش از میلاد) جانشین پدرش سارگن دوم شد.

سنخریب

سنخریب (745 - 681 پیش از میلاد) پادشاه آشور (704 - 681 پیش از میلاد) بود. سنخریب جانشین پدرش سارگن دوم‌ شد.

سنخریب هومبان-نیمه‌نا پادشاه عیلام را در جنگ هالوله (۶۹۱ پیش از میلاد)؛ شکست‌داد و بابل را (۶۸۹ پیش از میلاد)؛ تاراج ‌کرد.

اسرحدون در میان پسران سنخریب هواخواه دسته کاهنان و بازرگانان بود. پدرش وی را نامزد پادشاهی پس از خود نمود، ولی برادرانش کوشیدند وی را بی‌اعتبار کنند. پس پدرش او را به جایی در جنوب ترکیه کنونی راند ولی جایگاه جانشینیش را از او نستاند. سنخریب در (ژانویه ۶۸۱ پیش از میلاد) کشته شد و می‌نماید که اسرحدون در مرگ پدر نقشی داشته‌است. اسرحدون (۶۸۱پیش از میلاد) پادشاه آشور شد. آشوربانیپال جانشین پدرش (۶۶۹ پیش از میلاد) اسرحدون

اسرحدون

اسرحدّون یا آسرحدّون (ریخت یونانی و توراتی:Esarhaddon یا Asarxaddon؛به اکدی:Aššur-aha-iddina،معنا:آشور برادری به من داد.) پادشاه آشور میان سال‌های ۶۸۱ تا ۶۶۹ (پیش از میلاد) بود. او کوچک‌ترین پسر سنخریب پادشاه آشور و همسر دومش آرامیش شهبانو نقیعه بود.

آشور بانیپال

آشور بانیپال (۶۶۹-۶۲۷ ق م) آخرین پادشاه مقتدر آشور بود. آشوربانیپال جانشین پدرش (۶۶۹ پیش از میلاد) اسرحدون شد.

او سلطانی مقتدر و مخوف اما حامی دانش و ادبیات بود و خود می‌توانست بخواند و بنویسد. اطلاعاتی که به دستور وی گرد آمده و بر الواح بسیار نقر شد، منبع آگاهی تا چندین هزاره پیش از میلاد است.

در زمانی که آشور بنی پال پادشاه نیرومند آشور بر سر قدرت بود جنگی بین مادها و آشوری‌ها در نگرفت ولی جنگ‌های آشور و عیلام تا نابودی دولت عیلام در سال ۶۴۰ ق م ادامه یافت. آشور بنی پال در سال ۶۲۷ ق م در گذشت. دولت هووخشتره در این فاصله قدرت خود را مستحکم تر کرد.

نبردهای خونین ایلام و آشور

هزاره نخست پ.م مهمترین هزاره تاریخ ایران و حتا تاریخ جهان باستان میباشد. آسیا میان اقوام آریایی و سامی نژاد بخشبندی شده است. آشور در دوران پادشاهی آشورنصیرپال دوم نخستین امپراتوری تاریخ را کلید زد. او بود که به تقلید از ایلام ارتشی منظم و حرفه ای  البته در ابعادی بزرگتر_ برپا کرد و همچنین به تقلید از کاسی ها و دیگر اقوام آریایی، نیروی سواره نظام را به ارتش افزود. حالا هیچکس جلودار آشور نبود. او فینیقیه را به خاک و خون کشیده و به دریای مدیترانه دست یافت و بومیان منطقه را به نابودی کشاند. او کودکان را در آتش سوزانده و اسیران را پس از بریده شدن - گوش و بینی شان، میکشت و به این امر افتخار میکرد. تنها استثناء موجود پادشاهی کوچک اسرائیل 722-1000 پ.م) بود که این پادشاهی هم در پایان به دست سارگون دوم سلطان آشور از بین رفت و پایتخت آن سامریه ویران شده و یهودیان آنجا تبعید شدند. هرچند حکومت کوچک یهودیه به پایتختی اورشلیم استقلال خود را دربرابر غولی به نام آشور نگاه داشت. آشور مدت زیادی بر اقوام سامی خاورمیانه حکمرانی کرد. ولی هرگز نتوانست آنها را به نابودی بکشاند و پس از نابودی امپراتوری، این اقوام دوباره سر بلند کردند. آشور را باید یکی از مهمترین دلایل راه اندازی کشور ایران دانست. چراکه اگر خوی مهاجم و متجاوز و خونریز آنان نبود هرگز قبایل ایرانی اندیشه همبستگی را به ذهن خود راه نمیدادند. آریایی های غرب ایران به دلیل اینکه به اندازه نیاز زمین داشتند، دلیلی برای جنگ و دعوا با هم نداشتند. بنابراین اندیشه راه اندازی پادشاهی را نمیکردند. حتا گزارشی از برخورد اینها با پادشاهی ایلام هم نداریم و میتوانیم بگوییم که چه بسا برخورد چندانی هم وجود نداشته است. اگرچه در همین زمان قطعا درگیری ها میان آریایی های ایرانی و آریایی های بیرون ایران بر سر مرزهای شرقی ایران موجود بوده است که تاریخ مدونی درباره آن نداریم. ولی در غرب هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد به جز جلادان سنگ دل و بی رحم آشوری که از ابتدا چشم طمع به ایران داشتند. بدین ترتیب است که ایرانیان تصمیم به همبستگی و تشکیل پادشاهی آنهم فقط با هدف پدافند در برابر دشمن سامی نژاد یعنی آشور میگیرند. دشمنی، که خود سامی ها از یهودی و بابلی گرفته تا مصری و فینیقی، امید به نابودی اش دارند تا بتوانند نفس بکشند. در این بخش به جنگهای ایلام و آشور در دوره ایلام نو، میپردازیم. در همین زمان است که ایرانیان آریایی، مستقل از ایلامیها، برای نخستین بار موفق به تشکیل دولت میشوند. دولت ماد که کمترین ارتباطی _نه جنگ و نه همکاری_ با پادشاهی ایلام نداشته است. به همین جهت ابتدا برخورد پادشاهی ایلام با آشور را مرور میکنیم و سپس در بخش بعد تاریخ ماد از آغاز تا پایان را مورد بررسی قرار میدهیم. - همزمان با به قدرت رسیدن یکی از سرشناس ترین پادشاهان آشور یعنی سارگون دوم ( 705 - 722 پ.م)جنگهای میان پادشاهان ایلام و آشور آغاز شد. سارگون که ماشین جنگی آشور را روشن نموده بود، به ایلام یورش برد و آنها را شکست داد. در آن دوره آشوریان از دید قدرت و تسلیحات جنگی از ایلامیان برتر بودند و همین امر باعث پیشروی سارگون و تلفات زیادی ایلامیان گردید. ولی ایلامیان که تجربه زیادی را در این چند دوره در جنگاوری یافته بودند با همه توان در برابر آشور ایستاده و با بهره گیری از کوهستانها که ارتش آشور با آن مشکل داشت، مانع پیشروی بیشتر آشور گشتند. سارگون که از فتح ایلام ناامید گردیده بود، با توجه به این موضوع که ایلامی ها هنوز توان یورش به آشور را نداشتند، آهنگ مصر نمود. پس از مرگ او پسرش سِناخریب  فرمانروای نوین آشور گشته و بابل را فتح کرد. در همین فاصله زمانی ایلامیان به بازسازی خود پرداخته و ارتش خود را مجهز تر و منظم تر نمودند و به فرماندهی کال لوداش بابل را مورد یورش قرار دادند. یکی از نقاط ضعف ایلامیان در ابتدا در این بود که هرگز مناطقی که تسخیر می نمودند را در اختیار نمی گرفتند و در واقع موقعیت و قدرت خود را تحکیم نمی کردند. از این روی مدام با مناطق کوچک نیز درگیریهای پراکنده داشتند و در هر جایی که وارد می شدند تنها به غنیمت گیری اکتفا کرده و سپس به سرزمین اصلی باز می گشتند. کال لوداش پس از فتح بابل در زمان بازگشت به ایلام به دلیل بد رفتاری با مردم ایلام با شورش عمومی مواجه گردید. بدین ترتیب مردم او را به هلاکت رساندند. سناخریب نیز از همین درگیریهای درونی بهره برداری کرده و به ایلام یورش برد. او بر سر راه خود هر چه می دید ویران می کرد. مردم ایلام با شتاب برای خود پادشاهی به نام کودورنان خوندی برگزیدند تا آنها را در مبارزه با آشور رهبری نماید. ولی او در بخش کوهستانی سرزمین ایلام برجای ماند و هیچ کاری نکرد. آشوریان نیز در مسیر حرکت در کوهستان به برف و باران برخورد کردند و همین امر باعث عقب نشینی و بازگشت آنها به سرزمینشان گردید. مردم ایلام نیز پس از خروج آشور علیه شاه بی لیاقت خود بر خاسته و او را کشته و پادشاه دیگری به نام اومان مینانو را برای خود برگزیدند. او با شتاب ارتش ایلام را نظم داد و به دلایل استراتژیک با بابل همپیمان گردید. مردم بابل اگرچه دشمنی دیرین خود با ایلامیان را فراموش نکرده بودند ولی دشمن امروز آنان آشوریان بودند. پس آنان صلاح خود را همبستگی با ایلام دیدند. شاه ایلام پس از اطمینان از بابل با قدرت به آشور یورش برد و یکی از جنگ های بزرگ دوران باستان را برپا کرد. در این نبرد با وجود تلفات بسیار هیچ کدام از دو سو پیروز نگردیدند و هر دو به سرزمین خود بازگشتند و شاه ایلامی نیز که دلیرانه جنگیده بود، در این جنگ کشته شد. سناخریب نیز در بازگشت به ترمیم ارتش آشور پرداخت و خیلی زود برای انتقام از بابل به آنجا یورش برد. در این زمان پادشاه ایلام نتوانست به یاری سلطان بابل بیاید و سناخریب توانست بابل را فتح کند. او خیابانهای بابل را از کشت هها انباشه کرد و همه کاخها را به ویرانی کامل کشانده و بر روی ویران هها آب بست. پادشاه آشور پس از این فتح مرد و آسورهادون به پادشاهی رسید. در زمان تغییر پادشاهی آشور، ایلامیان به سرکردگی کال لوداش دوم به میانرودان یورش برده و تا شهر سیپار نیز پیش رفتند ولی نتوانستند موفقیت خاصی پیدا کنند و تنها به غارت بسنده کرده و بازگشتند. پس از زمان کوتاهی کال لوداش دوم نیز مرد و حکومت به دست برادر او به نام اورتاکو افتاد. اورتاکو با آشوریان رابط های دوستانه برقرار نمود و خدایانی که کال لوداش از آشور غارت کرده بود را به آشوریان بازگرداند و در پاسخ محبت او، آسورهادون نیز در خشکسالی برای ایلام آذوقه فرستاد. این رابطه دوستانه سبب شد که آسورهادون با پندار راحت به مصر یورش برده و آنجا را تصرف نماید. از این زمان است که دیگر مصریان هرگز مفهومی به نام استقلال و صلح را تجربه نکردند. مصر از آنزمان تا 2500 سال بعد در اشغال نظامی – فرهنگی بیگانگان بود. آسورهادون علاوه بر رابطه نیک با ایلامیان سعی کرد کینه بابلیها را از بین ببرد چراکه میدانست بابل همواره آماده همبستگی با دشمن آشور است. در زمان او سعی شد تا ویرانی های پدرش جبران شده و بابل دوباره به زیبایی پیشین بازگشته و مردم آن با آشور همبسته شوند. صلح بین آشوریان و ایلامیان ادامه داشت تا  به جای او بر تخت نشست.   اینکه آسورهادون مرد و آشوربانیپال سرشناس ترین و بزرگترین امپراتور آشور است که از همه دید کشورش را در دوران طلایی قرار داد. او نخست به سمت مصر رفت و به سرکوب شورش آنجا پرداخت، اورتاکو نیز موقعیت را مغتنم شمرده و به بابل یورش برد و آنجا را غارت کرد. اورتاکو چند سال پس از بازگشت از بابل مرد و برادرش تئومان به پادشاهی رسید. تئومان تصمیم داشت شماری از شاهزادگان ایلامی را بکشد، ولی آنها فرار کرده به دربار آشوربانیپال پناه بردند. آشوربانیپال که بسیار سیاستمدار بود آنها را گرامی داشت و برای آنها سپاهی محیا کرد. خود نیز به جنگ با مصر رفت. امپراتور در راه بازگشت از مصر بود که تئومان به گمان اینکه آشوربانیپال در مصر است به بابل یورش برد. ولی در راه یورش به بابل، سپاه آشور را در برابر خود دید. او با فرستادن پیکی به نزد آشوربانیپال قصد خریدن زمان برای قدرت گرفتن و یورش سرسختانه را داشت که آشوربانیپال اسیر حیله پادشاه ایلام نشد و ارتش آشور با شتاب به جنگ با ایلام پرداخت. ارتش ایلام شکست خورد و تئومان که مجروح شده بود به دست یکی از شاهزادگان پناهنده به دربار آشوربانیپال، سرش بریده شده و به نینوا فرستاده شد. آشوربانیپال برادر تئومان به نام ایگاش را پادشاه ایلام کرد و به آشور بازگشت. در این دوران برادر آشوربانیپال در بابل علیه او برخاست. پادشاه ایلام نخست بی طرفی اعلام کرد، ولی هنگامی که آشوربانیپال از او خواست خدای شهر ارخ به نام نانا را به آشور برگرداند، پادشاه ایلام از ترس از بین رفتن حیثیت خود از آن سرباز زد و با برادر آشوربانیپال همپیمان گردید. این همبستگی در حال شکل گیری بود که یکی دیگر از برادران پادشاه ایلام به نام تاماریتو علیه شاه شورش کرد و پادشاه ایلام شد. او یکی از بی آبروترین شاهان ایلام است. تاماریتو به پشتیبانی از برادر آشوربانیپال ادامه داد. او از چیش پیش فرمانروای پارس _همسایه شرقی ایلام_ هم درخواست کمک کرد. سیاست پارسیان در آنزمان عدم دخالت در جنگ ابرقدرتها بود. پس کمکی نفرستادند. شاید همین سیاست درست چیش پیش بود که نه تنها پارسیان را نجات داد بلکه مقدمه ای شد بر امپراتوری آینده آنان. پارسیان عجله به خرج ندادند. آنها تازه میهن خود را یافته بودند. طمع نکردند. صبر پیشه کردند و فرصت دادند تا سه غول بزرگ یعنی ایلام، آشور و ماد همدیگر را نابود کنند و آنوقت در موقع مناسب، جهانی را به ارث ببرند. آشوربانیپال نمیتوانست همزمان با بابل که در دست برادرش بود و ایلام بجنگد. پس فردی از ایلامیان را به شورش علیه شاه ایلام واداشت. بوغاش شاه ایلام را دستگیر و به آشور فرستاد. آشوربانیپال نیز پس از دستگیری شاه ایلام با او به نیکی رفتار کرد و به او پناه داد. واقعا نمیدانیم که این از آینده نگری شاه آشور بود و یا دلیل دیگری داشت. آشوربانیپال سپس به بابل یورش برد و کار برادر خود را یکسره نمود و بار دیگر بابل را ویرانه ساخت. ولی در این زمان بوغاش به دست شاهزاده ایلامی به نام خونبان کالداش کشته شده و ایلام دوباره مستقل گردید. آشوربانیپال از شاه نو ایلام خواست تا کلدانیهایی که در شورش بابل دست داشتند و به ایلام پناه برده بودند را به همراه بت خدای نانا، به آشور برگرداند ولی کالداش این را از نظر حیثیتی برای خود برابر مرگ می دانست. آشوربانیپال نیز شاه پیشین ایلام ماریتو، را به جنگ با کالداش فرستاد. در این جنگ ماریتو با کمک سپاه آشوری موفق به شکست کالداش گشت. امپراتور آشور، ماریتو را به شاهی برگزید، البته زیر نظارت سرداران آشوری. با اینحال ماریتو بار دیگر اشتباه بزرگی کرده و برای کسب استقلال مطلق در خفا تصمیم بر قتل سرداران آشوری گرفت، همان اشتباهی که آشوربانیپال منتظر آن بود تا کار ایلام را یکسره نمود. بنابراین سپاهیان آشوری که بر شوش مسلط بودند، در سال 640 پ.م به دستور آشوربانیپال این شهر را غارت و ویران کردند. ولی به قلمرو پارسیان وارد نشدند. شاه آشور برای تکمیل پیروزی خود فرمان داد که کالداش و ماریتو _هر دو شاه ایلام_ را به ارابه سلطنتی شاه بسته و این ارابه را از شوش تا معبد آشور و ایشتار بکشند. بدین ترتیب ایلامیان برای همیشه منقرض گشتند. آشور بانیپال در مورد سرنگونی آنها در کتیبه خود می گوید: من شوش شهر بزرگ مقدس، جایگاه خدایان و محل اسرار آنها را به خواست آشور و ایشتر » فتح کردم.....در گنجهایش را که در آن زر و سیم و مال فراوان بود گشودم... همه طلا و نقره و ثروت را که شاهان پیشین ایلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور آوردم. من زیگورات شوش را که از آجرهایی با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود، من تزیینات بنا را که از مس صیقل یافته ساخته شده بود شکستم. شوشیناک خدای اسرارآمیز که در مکانهای اسرارآمیز اقامت دارد و هیچ کس ندیده است که او چگونه خدایی میکند، سومودو، لکمر.....این خدایان را با زینت آلاتشان، ثروتشان......به سرزمین آشور آوردم....پیکره گاوهای نر وحشتناکی را که زینت بخش درها بودند از جا کندم، معابد ایلام را با خاک یکسان کردم و خدایان آن را به باد دادم. سپاهیان من به بیشه های مقدس آنان که تا آن هنگام هیچ بیگانه ای از کنار آنها گذر نکرده بود گام نهادند، اسرار آن را دیدند و به آتش کشیدند. من قبرهای شاهان قدیم و جدید آن را.....ویران و متروک کردم. اجساد آنها را در جلوی آفتاب قرار دادم و استخوانهای آنان را به سرزمین آشور آوردم.... همه خاک شهر شوش و شهر ماداکتور و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و در مدت یک ماه و یک روز سرزمین ایلام را به همه پهنای آن جاروب کردم. من این کشور را از گذشتن دام و گوسپند و نغمه های موسیقی بی نصیب کردم و به درندگان و ماران و جانوران وحشی رخصت دادم که آن را فرو گیرند. من در مدت یک ماه و بیست و پنج روز این سرزمین را به بیابان برهوت تبدیل کردم. من در روستاهای آن نمک ریخته و خار کاشتم. من دختران شاهان، همسران شاهان، همه خانواده های قدیم و جدید شاهان، شهربانان، شهرداران شهرها..... ساکنان مرد و زن....چهار پایان بزرگ و کوچک که شمارشان از ملخ بیشتر بود را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور روانه ساختم..... آوای انسان، سم چهارپایان بزرگ و کوچک، فریادهای شادی....به « دست من از آنجا رخت بر بست عهد عتیق درباره ایلام در کتاب ارمیای نبی میگوید : یهوه صبایوت چنین می گوید، اینک من کمان ایلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست. و چهار باد را » از چهار سمت آسمان بر ایلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به طوری که هیچ امتی نباشد که مردم ایلام نزد آنها نیایند. و اهل ایلام را با حضور دشمنان ایشان و با حضور آنانی که قصد جان ایشان کرده اند، مشوش خواهم ساخت. بر ایشان بلا و خشم خویش را وارد خواهم آورد و شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را هلاک سازم. و من کرسی خود را در ایلام بر پا خواهم نمود و « پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم ساخت گویا زمین و زمان همراه و همرای بودند تا پادشاهی و تمدن ایلام یکجا و برای همیشه به وضعی تراژیک از روی کره زمین محو گردد.


علل و ریشه‌ی خصومت «ترک‌ها» با ارامنه

در آغاز جنگ جهانی اول، در ارمنستان غربی که تحت سلطه‌ی عثمانی‌ها قرار داشت، کشتار سازمان یافته‌ی ارامنه، توسط نژادپرستان ترک به اجرا در آمد. زمانی‌که توجه جهانیان به جبهه‌های جنگ بود، آنان در پشت جبهه جنایت هولناکی آفریدند و بیش از یک و نیم میلیون نفر ارمنی را در سرزمین آباء و اجدادی خود ارامنه، به فجیع‌ترین شکلی قتل عام کردند ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدینه ۲۴ فروردین ۱٣٨۶ - ۱٣ آوریل ۲۰۰۷

در آغاز جنگ جهانی اول، در ارمنستان غربی که تحت سلطه‌ی عثمانی‌ها قرار داشت، کشتار سازمان یافته‌ی ارامنه، توسط نژادپرستان ترک به اجرا در آمد. زمانی‌که توجه جهانیان به جبهه‌های جنگ بود، آنان در پشت جبهه جنایت هولناکی آفریدند و بیش از یک و نیم میلیون نفر ارمنی را در سرزمین آباء و اجدادی خود ارامنه، به فجیع‌ترین شکلی قتل عام کردند. اخبار این جنایت در آن زمان گرچه جسته و گریخته منتشر می‌شد، ولی چون تحت شعاع اخبار جبهه‌های جنگ قرار می‌گرفت، توجه چندانی بر نیانگیخت.
متاسفانه با پایان گرفتن جنگ و شکست عثمانی‌ها نه تنها قتل‌عام‌ها پایان نیافت، بلکه آنان تلافی شکست در جبهه‌های جنگ را با تشدید کشتار ارامنه تلافی کردند. و هرآنچه که نفرت قومی و نژادی در خود سراغ داشتند، برسر مردم بی دفاع ارمنی خالی کردند ...

برای بررسی ریشه‌ی دشمنی و علل کشتار ارامنه، بدست «ترک‌های جوان» در اواخر امپراطوری عثمانی‌ها، ابتدا لازم است نگاهی به تاریخ ارامنه و سرزمین کهن ارمنستان بیندازیم و سپس چرا و چگونگی حمله‌ی ترکان و قدرت گرفتن سلجوقیان و عثمانیان را در روم شرقی و ارمنستان مورد بررسی قرار دهیم و در آخر به علل و چگونگی کشتار ارامنه، بدست ترکان بپردازیم.
طبیعی است که در این بررسی، الزاما نگاهی به گوشه‌ای از تاریخ سرزمین‌های مجاور، بخصوص ایران خواهد شد.

سرزمین باستانی اورارتو و منشاء قومی ارامنه:

رحیم رئیس نیا محقق معاصر، در کتاب «آذربایجان در سیر تاریخ ایران» در رابطه با دولت‌های تشکیل شده‌ی کهن در سرزمین‌های مجاور، اشاره‌ای در خور توجه به شکل‌گیری دولت باستانی اورارتو، دارد: «کشوری که در حدود سده‌ی نهم قبل از میلاد در شرق آناطولی و در اطراف دریاچه وان از اتحاد اتحادیه‌های طایفه‌ای پدید آمد، در زبان آشوری اورارتو ودر چهارصد کتیبه به جامانده اورارتویی بی آی نیلی نامیده شده است. این کشور همان است که در زبان عبری و در تورات آرارات خوانده شده و آن نام هنوز هم بر کوه آرارات که در سرزمین اورارتو قرار داشت، باقی مانده است. در متن‌های بحر المیت اورات، در ترجمه بابلی کتیبه بیستون اوراشتو، در ارمنی آئی رارات و در تواریخ هرودت آلاردوی نامیده شده است. در منابع آشوری نخستین بار درسده سیزده قبل از میلاد است که از اتحادیه قبایل اورات نام رفته است و اتحادیه قبیله دیگری نیز هم زمان آن در همان سرزمین‌ها وجود داشته که نامش نائیری بوده است. دولت متمرکر اورارتو در نیمه سده نهم قبل از میلاد از به هم پیوستن همین دو اتحادیه عمده پدید آمد. هسته مرکزی این دولت همان گونه که گذشت، در اطراف دریاچه وان قرار داشت و پایتخت آن، توشپیا، در محل شهر وان فعلی بوده است. قلمرو این دولت در زمان‌های قدرتش تا دریاچه سوان، در ارمنستان شوروی، حوزه‌های رود‌های دجله و بخش علیای فرات در جنوب و دریاچه ارومیه و حتی کوه سهند و زمانی تا نزدیکی‌های کرانه غربی خزر در مشرق گسترش داشته و به عبارت دیگر بخش اعظم آذربایجان ایران را در بر می‌گرفته است.»۱. همچنین گروه شش نفری محققین ارمنی در اتحاد جماهیر شوروی سابق: پرفسور سارگسیان، پرفسور هاکوبیان، پرفسور آبراهامیان، آکادمیسین پرفسور یرمیان، آکادمیسین پرفسورنرسیسیان و دکتر خداوردیان، در کتاب «تاریخ ارمنستان» در مورد تشکیل دولت اورارتو و منشاء قومی ارامنه و زبان و تاریخ ارامنه اطلاعات بسیار با ارزشی را ارائه کرده و چنین می‌نگارند: «اولین قوم از اقوام و مللی که در قلب فلات ارمنستان سکونت داشتند، اهالی اورارتو بودند که تشکیل حکومت دادند. آنها می‌توانند با اتکاء به نیروی رزمی خود، قلمرو خود را گسترش داده، و حکومت سیصد ساله‌شان را بر قسمت اعظم فلات استوار ساخته و یکی از نیرومند‌ترین دول دنیای قدیم گردند. در کتیبه‌های آشور از آرامه بعنوان اولین پادشاه اورارتو یاد شده است.»۲
«ملت ارمنی از ادغام تدریجی قوم‌ها و ملل ساکن در فلات ارمنستان بوجود آمده است. در این پروسه طولانی تاریخی، ملل و اقوام شرکت کننده در بوجود آمدن ملت ارمنی بطور کلی یا جزئی ویژگی‌های انسا‌‌ن‌شناسی، سنن قرن‌ها فرهنگ مادی و معنوی، قسمتی از ثروت کلمات زبان‌های مختلف را داده‌اند که بعدها در تصویر فیزیکی، فرهنگ و زبان ملت ارمنی مشهود می‌گردند. مخصوصا تاثیر اقوام خوری – اورارتو چشمگیر است که در فلات ارمنستان پخش شده بودند، بنابراین هسته مرکزی تشکیل ملت ارمنی را هم بوجود آوردند. لکن تاثیر عنصر خت – لوویا کم نیست. قوم‌های هایاسا نام خود را به ملت ارمنی داده‌اند [در زبان ارمنی، ,,های,, به معنی ارمنی می‌باشد] ... توام با عناصر قومی که نشانگر منشاء زبان ارمنی، ساختمان دستوری و ذخیره لغات می‌باشد، آرمن‌های هند و اروپائی نیز در تشکیل ملت ارمنی نقش داشته‌اند و در جریان مهاجرت عظیم اقوام (به اصطلاح ملل دریا) در قرن دوازده - سیزده قبل از میلاد همراه با هم‌نژادهای تراکیا – پریوگیائی که بر ما شناخته شده بوده و اکنون جزو زبان‌های مرده می‌باشند، رابطه عمیقتری دارند. در همین زمینه مورخین یونانی قرن پنج قبل از میلاد اطلاعاتی می‌دهند و پدر تاریخ نویسی، هرودت، در مورد نزدیکی قومی اجداد ارمنی (که آنها را آرمن نامیده است) و اهالی پریوگیا، شباهت لباس و زبانشان صحبت نموده است. بالاخره، منابع سنگ نوشته بما امکان آشنائی با خطوط کلی تاریخ مهاجرت آرمنها و اسکان آنها در فلات ارمنستان را می‌دهد. منابع سنگ نوشته آشوری قسمتی از اقوام ماقبل ارمنی را که از بالکان مهاجرت کرده بودند، طبق نام ارمن، اورمه و قسمت دیگر را به مناسبت اصل پریوگیائی‌شان موشکو نامیده‌اند ... بدین ترتیب، اجداد هند و اروپائی ارامنه یعنی اقوام ما قبل آنها در قرن دوازده قبل از میلاد در فاصله بین کوه‌های ساسون و فرات اسکان می‌گزینند و در اینجا با اجداد خت – لوی ارامنه، در تماس قرار می‌گیرند. ساکنین این کشورها راه اتحاد در پیش گرفته، اولین مرحله تشکیل خلق ارمنی را آغاز می‌نمایند. قسمتی از منطقه مذکور را آشوری‌ها به مناسبت اسم اورمه – آرمن، سرزمین اورومو می‌نامند، لیکن بعد ها نامگذاری قدیمی شوبریا بکار می‌رود. ولی اورارتوئی‌ها، که در اواخر هزاره دوم با همسایگان‌شان باید در تماس قرار گرفته باشند، این سرزمین را هرگز شوبریا ننامیده‌اند، بلکه به اسم تازه وارد‌ها فقط اورمه یا آرمه نام نهاده‌اند.»٣
پس از انقراض دولت سیصد ساله اورارتو، بطوری‌که در کتیبه‌های بیستون آمده، از آن سرزمین، با نام «آرمینا» یاد می‌شود. محققین یاد شده در همان کتاب، سه انگیزه‌ی مهم را در شکل‌گیری ملت ارمنی دخیل می‌دانند: «ترقی و تکامل داخلی اقوام ساکن فلات که باعث ایجاد روابط مختلف بین آنها شده بود، نیروی سیاسی تسلط سیصد ساله اورارتو - که به پیشرفت فرهنگی اقتصادی – اقوام شتاب داده بود - و بالاخره وجود عنصر قومی ارمنی زبان بعنوان، عامل اتحاد. در حالات مذکور آنقدر که شروع و تسلط زبان ارمنی موثر بود، توسعه فیزیکی اقوام ارمنی زبان به آن اندازه عامل تعیین کننده نبود. ساکنین فلات، و من‌جمله خود اورارتوئی‌ها، تدریجا با آن مانوس می‌شدند، در ابتدا بعنوان زبان دوم و زبان ارتباطی بین قومی، و بعدها، بتدریج باید به مرحله کاربرد آن بعنوان زبان بین مردمی ملت ارمنی جدیدالتشکیل از عناصر مختلف انسانی، می‌رسیدند.»۴
در آن دوران ماد و بابل برای متلاشی کردن امپراطوری آشور متحدا اقدام می‌کنند، که به نابودی آشور می‌انجامد. در این کار، ارامنه به رهبری بارویر رئیس قومشان فعالیت زیادی می‌کنند. آنها مادها را در بر‌انداختن آشور یاری نموده‌اند، و به این علت هم بارویر از طرف پادشاه مادها تاجگذاری کرده و اولین پادشاه ارامنه گردیده است.
البته ارمنستان به عنوان هم‌پیمان ماد زیاد دوام نمی‌آورد. ماد در صدد تصرف ارمنستان بر می‌آید. گرچه آن سرزمین بصورت پادشاهی ارمنی، باقی می‌ماند ولی مجبور به دادن خراج، سپاه کمکی شده و از داشتن قلعه‌های نظامی محروم می‌شود. مرزهای پادشاهی ارمنی در جنوب شرق با ماد و در شمال غربی با مناطق مسکونی خالدها در تماس بود.
از اطلاعات بدست آمده از کوروش‌نامه (نوشته گزنفون مورخ یونانی در آخر قرن پنجم و اول قرن چهارم قبل از میلاد) چنین بر می‌آید که، «پادشاهی ارمنستان آنقدر قوی بوده است که پس از چندی خراج را قطع کرده و از انجام تعهدات دیگر سرباز می‌زند. این حکومت دارای چهل هزار سرباز پیاده و هشت هزار سواره نظام و ثروت هنگفتی بود. نام پادشاه ارمنی ذکر نمی‌شود ولی نام فرزندانش، تیگران و ساباریس (و نیز نام یک سردار ارمنی، آمباس) یاد شده و از تیکران بعنوان دوست کوروش موسس سلسله هخامنشی ذکر می‌گردد... چنانکه مشهود است، کوروش هخامنشی در اواسط قرن ششم قبل از میلاد حکومت ماد را از بین برده و به جای آن حکومتی قوی‌تر بر پا می‌سازد که تمام آسیای مقدم را در بر می‌گیرد... ارمنستان که در زمان کوروش بایستی جزء حکومت او در آمده باشد، بعنوان یک پادشاهی نیمه مستقل در هنگام کسب قدرت داریوش به همراه سایر کشورهای تحت تسلط هخامنشیان شورش می‌کند»۵
داریوش موفق به سرکوبی قیام می‌شود. ارمنستان بصورت یکی از ساتراپ‌نشین‌های حکومت هخامنشی در می‌آید. «این وضعیت تا دو قرن ادامه می‌یابد. مطابق منابع یونانی ارمنستان به دو ساتراپ‌نشین مختلف تقسیم شده بود. لیکن در منابع پارسی، در سنگ نوشته‌های پادشاهان هخامنشی بصورت یک کشور واحد از آن یاد می‌شود... مرزهای ارمنستان در این دوران همان مرزهای دوران اورارتو بود و در جنوب از جلگه دجله می‌گذشت، در شمال با هایک علیا و منطقه گوگارک، در غرب با فرات و در شرق توسط دریاچه ارومیه بطرف جلگه سفلای ارس و رود کر محدود می‌شد.»۶
پس از فتح ایران بدست اسکندر مقدونی که منجر به فروپاشی پادشاهی هخامنشیان شد، ارمنستان به دو منطقه تقسیم شد: هایک کوچک تحت حکومت اسکندر قرار می‌گیرد و ارمنستان اصلی (هایک بزرگ) که بصورت پادشاهی مستقل حاکمیت می‌یابد. پس از اسکندر نیز مبارزه‌ی ارامنه با جانشینان وی ادامه می‌یابد. حکام و ساتراپ‌های ارمنستان، چه در زمان هخامنشیان و چه بعد از آن، پادشاهان مستقل و عمدتا از یک خاندان ارمنی بودند که اکثر آنها در تاریخ "یرواند" ذکر شده‌اند.
پادشاهی کهن ارمنی، اگرچه اندکی پس از شکل‌گیری، تحت سلطه‌ی مادها و بعد هخامنشیان قرار می‌گیرد و بصورت یکی از ساتراپهای هخامنشیان در می‌آید، با این وجود به سبب داشتن مردم متشکل و دارای فرهنگ و تمدن غنی، توانست اتحاد قلمرو خود را حفظ نماید.
«زبان ارمنی از زمینه‌های مهم فرهنگ معنوی باستانی ارمنی می‌باشد. زبان نه تنها مهمترین معیار برای منشاء یک ملت می‌باشد، بلکه انعکاس صحیح تاریخ مابعد را نیز متبلور می‌سازد، بخصوص تماس‌های آن را با ملل دیگر، درجه و ماهیت آن بوسیله طبقه بندی ذخیره لغت. زبان ارمنی با بهره گیری از ذخیره لغات زبان ما در هند و اروپایی هنوز در دوران قدیم به ذخیره چنین اقشاری نایل گشته بود. بعنوان مثال بخش خوری – اورارتویی زبان ارمنی، شامل ده - بیست درصد از ذخیره لغات این زبا‌ن‌ها که بر ما روشن هستند، می‌شود... زبان ارمنی اسامی مکا‌ن‌های زیادی را از اورارتو گرفته است. مثلا بیاینیلی - وان، توشپا - توسپ، آبلیانی - آبغیانک، سوپا - سوپک، اربونی - ایروان و اسامی مختلف دیگر. تمام اینها گواه مکمل و مطمئنی برای تماس‌های دیرینه عنصر ارمنی زبان با اورارتو و بالاخره تبلور اورارتوئی‌ها و فرهنگشان بعنوان یکی از عناصر تشکیل دهنده زبان و ملت ارمنی هستند. بعلاوه، در زبان ما لغات متعددی از زبان خوری - اورارتو وجود دارند که هنوز ناشناخته باقی مانده‌اند. در زبان ارمنی مجموعه‌ای از لغات زبان‌های ختی (زبان نیسی، لوی، ختی هیروگلیف، زبان بالایی و غیره) و نیز آشوری وجود دارند، که ثمره تماس‌های طولانی با این ملل می‌باشند. متاسفانه برای ما هنوز زبان‌های اقوام دیگر فلات ارمنستان من جمله هایاسا، دیااوخی، اتیونی، مانا و غیره نامعلوم مانده‌اند که عناصرآنها باید به وفور وارد زبان ارمنی شده باشند... طبق تشریح گزنفون، ارمنستان در مرز قرون چهارم و پنجم قبل از میلاد کشور پیشرفته کشاورزی بوده است. در اینجا انواع حیوانات شاخدار خرد و بزرگ، خوک‌ها، و پرندگان خانگی را پرورش می‌دادند. اسب‌های ارمنی در دنیای قدیم دارای شهرت فراوان بودند. هرودت، مورخ یونانی قرن پنجم قبل از میلاد، مخصوصا به وفور حیوانات در ارمنستان اشاره نموده است. غلاتی چون گندم و جو، باغداری بخصوص نگهداری تاک و زیتون را ترویج می‌نمودند. گزنفون در مورد غذاهای تهیه شده از گوشت؛ انواع نان، حبوبات، روغن‌ها، شراب‌ها و آبجوها اشاراتی دارد. در زمینه روابط تجاری دوجانبه میان بین النهرین و ارمنستان از طریق فرات، اشارات هرودت و نیز سکه‌های یونانی پیداشده از قرن ششم و پنجم قبل از میلاد، گواه بر مناسبات تجاری ارمنستان در دوران بسیار قدیم می‌باشند.»۷
ارمنستان در زمان سلوکیان نیز نه تنها یکپارچگی و هویت خود را حفظ کرد، بلکه با زوال سلوکیان قدرت و عظمت چشمگیری یافت. در قرن اول قبل از میلاد، هنگامی که ارمنستان سرگرم اصلاحات داخلی در سرزمین پهناور خود بود _ روم تازه قدرت یافته، به مرزهای ارمنستان نزدیک می‌شد. نبردهای پونت و روم در نهایت به شکست پونت انجامید و مهرداد پادشاه پونت به ارمنستان فرار می‌کند. تیگران پادشاه ارمنستان از استرداد مهرداد به رومی‌ها اجتناب می‌کند. همین امر بهانه بدست رومی‌ها می‌دهد که جنگ علیه ارمنستان را شروع کنند.
روم با سازماندهی نیروهای رزمی کارآزموده، وارد کارزار شده بود. تیگران پادشاه ارمنستان پس از شکست از رومی‌ها، و مهرداد پادشاه شکست خورده پونت، با شتابزدگی به جمع‌آوری سپاه جدید پرداختند. آنها به دنبال هم‌پیمان قدرتمندی بودند که به فرهاد پادشاه پارت، رجوع می‌کنند. فرهاد از دادن کمک خودداری می‌کند. تیگران و مهرداد نبرد سرنوشت‌ساز خود را بر علیه روم ادامه می‌دهند. علیرغم پیروزی‌های چشم‌گیر و متلاشی شدن سپاه روم؛ به علت خیانت و شورش "تیگران کوچک" برعلیه پدرش تیگران دوم، که به کمک فرهاد پادشاه پارت انجام شد، ورق برمی‌گردد و تیگران با شکست قطعی روبرو می‌شود.
تیگران دوم علیرغم شکست، با دور‌اندیشی با سردار رومی که خطر آتی پارت‌ها را احساس می‌کرد، قرار داد صلح می‌بندد. ولی ظهور دو رقیب نیرومند روم و اشکانیان پارت‌تبار و سیاست‌های کشورگشایانه‌ی این دو، سبب می‌شود که ارمنستان فقط با حفظ استقلال ظاهری بین این دو، دست بدست شود.
ارمنستان با حفظ هویت ارمنی خود، از قرن سوم قبل از میلاد به مدت شش قرن، همانند روم و ایران، تحت تاثیر فرهنگ غنی هلنیستی قرار می‌گیرد. شهرها دوره‌ی ترقی و پیشرفت خود را طی می‌کنند و شهرهای جدیدی ساخته می‌شود. فرهنگ معنوی و خدایان ارامنه نیز، ترکیبی بود از فرهنگ اساطیری بومی، ایرانی و رومی- یونانی. هایک، خدای قدیمی و اساطیری‌شان در کنار خدایان جدید قرار گرفته و شکل و قیافه‌ای انسانی و تاریخی به خود می‌گیرد، و زبان یونانی و آرامی بجای ارمنی قدیم زبان کتابت می‌شود.
در دوران هلنیسم، بخش عمده‌ی اراضی، اراضی سلطنتی بود ولی در قرن سوم و چهارم سازمان اراضی درباری از هم می‌پاشد و ارمنستان جزء جوامع پیشرفته فئودالی می‌شود. "ناخارارها" همان فئودال‌های قدرتمند ارمنی، دارای امتیازات موروثی می‌گردند. با رشد زمینداری فئودالی، شهرها از رونق می‌افتند و بجای آنها دهات و قصبه‌ها در اراضی فئودالی رشد می‌کنند.
از قرن دوم و سوم، مسیحیت توسط مبلغین مذهبی که از سوریه و کپدوکیه وارد ارمنستان می‌شدند، رواج می‌یابد. ارمنستان اوایل قرن چهارم، با قبول مسیحیت از طرف تیرداد پادشاه پارتی – ارمنی، اولین کشوری می‌شود که مسیحیت را بعنوان دین رسمی، می‌پذیرد. 
دو رقیب قدرتمند یعنی ایران و روم بالاخره ارمنستان را در قرن چهارم میلادی بین خود تقسیم می‌کنند. بخش بزرگ و غربی، از آنِ دولت روم و بخش شرقی، تحت سلطه‌ی ایران در می‌آید. رومی‌ها که خود نیز مسیحیت را دین رسمی خود قرار داده بودند، پس از مدتی ارمنستان غربی را تبدیل به یکی از استان‌های رومی می‌کنند.
در اوایل قرن پنجم یزدگرد اول پادشاه ساسانی که مسیحیت روم و ارمنستان را خطری برای خود تلقی می‌کرد، در صدد همکیش کردن ارمنستان تحت سلطه‌ی خود بر می‌آید. برای ارمنستان مرزبان تعیین می‌شود. پس از وی بهرام پنجم، سیاست ضد مسیحی را شدت می‌بخشد. جنگ ایران با روم، ارمنستان را صحنه جنگ و ستیز می‌کند.
در همین زمان، مسروپ ماشتوتس خط جدید را که زبان و ادبیات غنی ارمنی بدان نیاز داشت، اختراع می‌کند. قبل از آن حروف زبان ارمنی، "حروف دانیل" بود که کفاف نیاز‌های هجایی ارمنی را نمی‌کرد و به همین دلیل رواج چندانی نیافته و فقط برای کتابت بین مغ‌ها باقی مانده بود. ارامنه از چهار قرن قبل از میلاد، برای کتابت از زبان و خط آرامی و یونانی، استفاده می‌کردند، که بعدا زبان‌های آشوری و پارسی باستان نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد. «اختراع حروف محکم‌ترین پایه‌‌ها را برای استحکام پیروزی‌‌های زبان ارمنی، که قرن‌ها از زبان به زبان گشته بود، و برای استواری و تداوم آن مهیا ساخت. نتایج آن در کوتاه و بلند مدت، در زمینه فرهنگی و سیاسی متعدد و غیر قابل تمجید هستند. بلافاصله پس از آن کتاب‌نویسی ارمنی با حروف مسروپ معمول و در جریان چند دهه با دوشاخه ترجمه و ادبیات دینی به اوج ترقی خود رسید و به همراه آنها ارزش‌های متعدد فرهنگی جهانی و منحصر بفرد در زمینه علمی، فلسفی و ادبیات هنری به ملت ارمنی داد که با همان پیدایش خود یک ردیف تالیفات حیرت‌انگیز تاریخ‌نویسی مثل کتاب‌های کوریون، آگاتاگفوس، پاوستوس بوزاند، یغیشه، غازارپارب و بالاخره کتاب پدر مورخین ارمنی، موسس خورناتسی و همچنین نمونه‌‌های متعدد علمی و فلسفی - دینی منتسب به خود ماشتوتس، یزنیک کوغبی، داوید کراگان و غیره به ارمغان آورد. بغیر از وقایع مربوطه به عصر خود موارد مختلف فرهنگ مذهبی قبل از ماشتوتس و قبل از مسیح در آنها جای گرفته‌اند. کاربرد حروف ماشتوتس تمام فرهنگ را پر ثمر گردانید و دوران شکوفایی خود را گذراند و فرهنگ یکی از وسایلی گردید که به کمک آن، ملت توانست در طول قرون ویژگی‌های خود را حفظ نماید.»٨
از اواسط قرن پنجم، تلاش و فشار بیش از حد برای تغییر مذهب ارامنه، تبدیل کلیساها به آتشکده و افزایش مالیات از طرف ساسانیان، سبب قیام‌های گسترده‌ی توده‌ای می‌گردد. اسپهبد وارتان مامیکنیان رهبری قیام را به عهده می‌گیرد. در گرجستان و اران (جمهوری آذربایجان فعلی) نیز که ساسانیان در صدد تغییر مذهب مسیحی به زرتشتی بر آمده بودند، قیام‌هایی صورت می‌گیرد. در نبرد نابرابر آوارایر، فرمانده دلیر ارامنه و بسیاری از یارانش به "شهادت" می‌رسند. قشون ارمنی محروم از فرمانده، با عقب نشینی به مناطق غیر قابل دسترس، جنگ را بصورت پارتیزانی ادامه می‌دهد. ساسانیان مجبور به تعدیل سیاست می‌گردند. آنهاییکه مجبور به تغییر مذهب شده بودند، دوباره به کیش مسیحی بر می‌گردند. نبرد آوارایر، "نبرد مقدس" نامیده شده و وارتان مامیکنیان و همرزمانش نام „شهدای وطن“ به خود می‌گیرند.
هنوز ده سال از نبرد آوارایر معروف به "نبرد وارتان"، نگذشته بود که فیروز پادشاه جدید ساسانی، سیاست قبلی را با شدت بیشتر پیش می‌گیرد. ارامنه تصمیم به مبارزه‌ی یک‌پارچه می‌گیرند. واهان مامیکنیان در رهبری مبارزه قرار می‌گیرد. آنان بدون درگیری رو در رو، سپاه ساسانی را به دامنه‌های کوه ماسیس می‌کشانند. ایرانیان با دادن تلفات سنگین عقب نشینی می‌کنند. پیروزی این نبرد صفوف مبارزات مردمی ارامنه را فشرده‌تر می‌کند. جنگ‌های رهایی بخش ارامنه تا اواخر قرن پنجم ادامه می‌یابد.
در همین موقع که ساسانیان درگیر جنگ با ارامنه بودند، هون‌ها از قسمت شرق دریای کاسپی به ایران حمله می‌کنند. فیروز پادشاه ساسانی در جنگ با هون – هپتال‌ها کشته می‌شود. ولاش برادر فیروز به پادشاهی می‌رسد. او با دیدن ناکامی‌های یزدگرد، بهرام و فیروز در ارمنستان، به دنبال جلب محبت و دوستی بر می‌آید. فرستاده‌ی پادشاه ایران برای بستن قرارداد صلح وارد ارمنستان می‌شود. در ده نوارساک (حوالی خوی فعلی در آذربایجان) پیمان صلح، بسته می‌شود و ارمنستان با حفظ استقلال داخلی به حیات خود ادامه می‌دهد. 
در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم، رابطه‌ی بین ایران با بیزانس رو به تیرگی می‌رود و در داخل ایران دودستگی و جنبش‌های مردمی بوجود می‌آید. پس از جنگ بین ایران و روم شرقی (بیزانس) صلح برقرار می‌شود. با بسته شدن قرارداد صلح، ساسانیان بار دیگر ارمنستان شرقی را به مرزبانی تبدیل می‌کند. در نیمه‌ی دوم قرن ششم نهضت جدیدی در ارمنستان شرقی تحت رهبری کارمیر وارتان به وقوع می‌پیوندد. در گرجستان و اران نیز شورش و قیام بر علیه ساسانیان شکل می‌گیرد. بیزانس به حمایت از ارمنستان بر می‌آید. جنگ بین ایران و بیزانس بیست سال به طول می‌انجامد. در اواخر قرن ششم، طبق قرارداد صلح با بیزانس بخشی از ارمنستان شرقی به روم واگذار می‌شود.
در ارمنستان غربی تحت سلطه‌ی روم شرقی نیز، کمابیش فشار‌هایی نطیر فشار‌های ساسانیان بر ارامنه اعمال می‌شد، ولی چون ارامنه مانند بیزانسی‌ها، مسیحی بودند کمتر سر به شورش و قیام بر می‌داشتند. در آنجا نیز هر موقع که دولت بیزانس در صدد نابودی استقلال داخلی بر می‌آمد، ارامنه دست به قیام می‌زدند.

ظهور اسلام:

"دین اسلام" در دهه‌ی اول قرن هفتم میلادی، توسط "محمد پیامبر اسلام" از قبیله‌ی قریش در شهر مکه – در صحرای خشک و سوزان شبه‌جزیره عربستان، به ظهور رسید. شهر مکه به دلیل وجود کعبه، که بتکده‌ی تمامی مردم بت پرست آن دیار بود، شهرت به سزایی داشت. قبیله‌ی قریش پرده‌دار بتکده (کعبه) بودند. در ماه ذیحجه بت‌پرستان از سرتاسر آن دیار رو به مکه و بتکده می‌آوردند و برای بت‌هایشان گوسفند و شتر قربانی می‌کردند.
محمد که در جوانی برای تجارت به سرزمین روم (شام) می‌رفت، تحت‌تاثیر مسیحیت و یکتا‌پرستی مسیحیان قرار گرفته بود. از آن گذشته در خود شبه جزیره، به ویژه در شهر یثرب (مدینه بعدی) قبایل متعدد یهودی زندگی می‌کردند که از تمدن بالایی برخوردار بودند. آشنایی محمد با مسیحیان، و بخصوص با یهودیان مدینه- شهری که در هر سفر تجارتی‌اش، از آن گذر می کرد- او را به یکتاپرستی رهنمون می‌کرد و او قرابتی میان خود با مسیحیان و یهودیان احساس می‌کرد و مانند آنان به بت‌پرستی به دیده‌ی حقارت می‌نگریست.
محمد در آغاز "رسالت" خود، برای پذیراندن اسلام وظایف بسیار ساده‌ای را خواستار بود: خدای واحد را بپرستید، نه بت‌ها را؛ زنا نکنید؛ برای پولی که به دیگران قرض می‌دهید، ربا نگیرید؛ از یتیمان و تنگدستان دستگیری کنید. و... وی همچنین مخالف اشرافیت قبیله‌ای بوده و مردم خود را دعوت به زهد و پرهیزکاری می‌نمود. آیاتی که وی از زبان خدا، در سیزده سال "پیامبری" خود در مکه بیان کرد، نزدیکی و قرابت فراوانی با دستورات اخلاقی مسیحیان دارد. اما تلاش وی در مکه نه تنها دست‌آوردی نداشت بلکه قبایل متعدد از جمله قبیله خود وی یعنی قریش را بر آن داشت که در صدد قتل او بر آیند.
محمد از روی ناچاری رو به شهر یثرب نهاد. آن شهر، شهری آباد بود و سه قبیله‌ی ثروتمند یهودی و دو قبیله متمول عرب داشت. آنان به دلیل مخالفتی که با قریش و شهر مکه داشتند، پذیرای محمد شدند و قول حمایت از وی را دادند. محمد که تا آن زمان در مکه هیچ مخالفتی با مراسم حج ماه ذیحجه و زیارت کعبه نداشت، و فقط منکر بت پرستی بود، در شهر یثرب برای نزدیکی با یهودیان آن شهر، بیت المقدس را که برای یهودیان و مسیحیان مقدس بود، قبله مسلمین قرار داد. وی در صدد آن بود که یهودیان یثرب و مسیحیان پراکنده شبه جزیره را به دین خود جذب کند.
ناکامی در یثرب، فقر و تنگدستی، محمد و عده‌ی معدود یارانش را، وادار کرد که به کاروان‌هایی که از شام عازم مکه بودند، حمله کند. در بین قبایل عرب، در هشت ماه از سال جنگ و راهزنی عملی مقبول و جاافتاده‌ بود، به جز "چهار ماه حرام".
با توجه به آن‌که "اسلام" تا آن زمان دینی مبتنی بر زهد و پرهیزکاری و رأفت و ملایمت بود، روآوری‌اش به جنگ و غارت و چپاول، باز گشتی به سنت‌ جاهلیت محسوب می‌شد. در واقع محمد و نزدیکان معدودش اولین مسلمانانی بودند که راه "ارتداد" از اسلام را برگزیدند. بدین سان شمشیر و قتل و خونریزی راه را بر قدرت هموار کرده و سه قبیله‌ی یهود که از حامیان مسلمانان بودند، تارو مار گشتند و دو قبیله‌ی عرب ساکن یثرب، منکوب شدند. قبله از بیت‌المقدس به مکه برگشت.
محمد پس از سال‌ها دوری از زادگاهش، با قدرت به مکه بازگشت. با قبول تمامی مراسم و مناسک حج بت‌پرستان، فقط بدون وجود بت‌ها، کعبه همان بتکده‌ی سابق را بجای بیت‌المقدس قبله مسلمین قرار داد. و بدین‌سان راه سازش با اشرافیت مکه را برگزید و به زیارت کعبه رفت.
از آن زمان اسلام دینی گشت آغشته به همان جهالت و خرافات بدویان و آلوده با قهر و خشونت صحرا نشینان شمشیر بدست. محمد که در آغاز کار، مسیحیت و یهود را برابر و در کنار دین خود تلقی می‌کرد، همین‌که قدرت گرفت، مدعی شد که هیچ دینی به جز اسلام پذیرفتنی نیست! و یثرب مرکز قدرت گردید و نام ،،مدینته المنوره" بر خود گرفت.

حمله‌ی اعراب مسلمان به ایران، روم شرقی و ارمنستان:

در نیمه‌ی اول قرن هفتم، با تثبیت قدرت مسلمانان در شبه جزیره عرب، سپاهی عظیم تحت نام "جهاد با کفار" از جنوب وارد روم شرقی (سوریه) و ایران (عراق فعلی) گردید. جنگ طولانی بین ایران و روم، هر دو کشور را در موقعیت ضعیف نظامی قرار داده بود.
چشم طمع به ثروت و جلال و شکوه دو امپراطوری ایران و روم، و بطور کلی دلبستگی به غنائم و اسرای زن و کودک، بزرگ‌ترین انگیزه‌ی صحرانشینان تهی دستی بود که تا آن زمان در صحرای خشک و سوزان به زحمت قادر به سیر کردن شکم خود بودند. همین انگیزه بعلاوه باور به بهشت در صورت "شهید" شدن، از این بدویان قدرت مخوف و مخربی ساخته بود که قدرتمند‌ترین دولت‌های آن زمان را یارای مقابله با آنان نبود. سرزمین‌های آباد فتح شده‌ی ایران و روم و ارمنستان برای اعراب بهشت زمینی بود که پیامبرشان، در آن دنیا وعده داده بود. برای این صحرانوردان کشته شدن و یا پیروزی یک دست آورد داشت: "بهشت".
ارمنستان که از نیمه‌ی دوم قرن هفتم مورد تاخت و تاز مسلمانان قرار گرفته بود، در زمان معاویه برای نجات میهن از ویرانی بیشتر، قراردادی بین تئودوروس سردار ارمنی و مسلمانان بسته می‌شود که به موجب آن: ارمنستان تحت سلطه‌ی اعراب در می‌آید، به این شرط که سه سال از پرداخت مالیات معاف بوده؛ در شهرها و دژ‌های آن کشور قشون عرب حضور نداشته باشد؛ کارگزاران عرب به ارمنستان فرستاده نشوند. چند دهه بیشتر از آن نگذشته بود که محمد ابن مروان تمام سرزمین ارمنستان را از دم تیغ می‌گذراند. از اواخر قرن هفتم مسلمانان به مدت یک و نیم قرن بر ارمنستان حکومت می‌کنند. اعراب از پایگاه‌های نظامی مستقر در ارمنستان، برای حمله به بیزانس استفاده می‌کردند. در اوایل قرن نهم در زمان هارون اخذ مالیات بصورت غارت مردم در آمده بود. نهضت‌های رهایی بخش گاهی با موفقیت‌هایی همراه بود. خلیفه با دادن امتیازاتی به پاره‌ای از ناخارهای ارمنی در بین زمین‌داران بزرگ ارمنستان دودستگی ایجاد کرده بود. ناخارهای با نفوذ باگراتونی اغلب با گرفتن امتیازاتی در مقابل ناخارهای مامیکنیان و مردم قرار می‌گرفتند.
بین قرن هفتم و نهم در ارمنستان غربی تحت سلطه‌ی بیزانس نیز اوضاع سخت‌تر شده بود. دیگر جامعه‌ی آزاد روستایی وجود نداشت. دهقانان به زمین‌داران وابسته شده بودند. کار بصورتی برده‌وار انجام می‌شد.
پس از فتح ایران ساسانی، اغلب ایرانیان برای رهایی از مالیات مظاعف (جزیه که از غیر مسلمانان در یافت می‌شد) خیلی سریع به قبول اسلام گردن گذاشته بودند. زمین‌داران و اشراف ایرانی نیز با پشت کردن به مردم خود، به خدمت خلفای عباسی در می‌آیند. بخصوص برمکیان که مقامات بالایی در دستگاه خلافت داشتند و راه و روش کشورداری را به اعراب آموختند. برمکیان در زمان هارون‌الرشید به اتهام خیانت، نه تنها از دستگاه خلافت رانده می‌شوند بلکه مورد قتل عام قرار می‌گیرند. از طرفی عباسیان که اشراف عرب را طرفدار بنی‌امیه می‌دانستند و اعتمادی به آنان نداشتند، به دنبال نیرویی بودند که جایگزین ایرانیان بکنند. ترک‌های نومسلمان که در جنگجویی و بیرحمی بر خود اعراب نیز برتری داشتند، خیلی زود نه تنها جذب "سپاه اسلام" شدند، بلکه در دستگاه خلافت عباسیان صاحب مقام شدند، تا جایی‌که خلفای پس از مامون آلت دست ترکانی گشتند که در بغداد بر سر قدرت خون هم‌دیگر را می‌ریختند.

منشاء قومی ترک‌ها و ورود آنان به جهان اسلام:

خاستگاه اولیه‌ی ترک‌ها و مغول‌ها، مغولستان فعلی می‌باشد. اقوامی که بین دریاچه‌ی اورال و کوه‌های آلتایی زندگی می‌کردند. ویلیام اسپنسر در کتاب ,,سرزمین و مردم ترکیه,, می‌نویسد: «ترک‌ها در اصل از مردم ناحیه اورال – آلتائی بودند و بصورت قبایل و دودمان‌های پراکنده در آسیای مرکزی زندگی می‌کردند. گاه بگاه چندین قبیله جمع می‌شدند و مهاجرت‌های عظیمی را آغاز می‌کردند، و از میان آنان رهبران برجسته‌ای نظیر چنگیز خان پیدا می‌شدند.»۹ ترک‌ها و مغول‌ها از نظر شباهت ظاهری و آداب و رسوم و مذهب، چنان بهم نزدیک بودند که فقط خودشان تفاوت‌ها را می‌شناختند. از طرف دیگر خود مغول‌ها و ترک‌ها، از قبایل و گروه‌های کوچک‌تری تشکیل یافته بودند که دائما بین آنان، جنگ‌های خونینی بر سر مرتع و یا غارت و چپاول هم‌دیگر، در جریان بود.
سکونت‌گاه آنان دارای تابستان‌های گرم و سوزان و زمستان‌های سرد و طاقت فرسا بود. این اقوام دام‌دار و بیابان‌گرد برای یافتن مرتع دائم در صدد نفوذ به سرزمین‌های دیگر بر می‌آمدند. از نظر شکل ظاهری بنا به نوشته تاریخ نگاران، دارای قامتی کوتاه، تنومند و ورزیده بودند. سربزرگ و گونه‌های برجسته و چشمانی ریز داشتند. آنان بر اسبانی قوی و کوتاه سوار بودند. در شمسیرزنی و تیر‌اندازی بر روی اسب از مهارت بالایی برخوردار بودند. از نظر دین و آئین شمن پرست (شامانیست) شناخته شده‌اند. بر اساس باور‌های دینی و اسطوره‌ای‌شان، خود را از نسل گرگ می‌دانستند. گرگ از نظر آنان حیوان مقدسی به شمار می‌رفت و همچو گرگ درنده بودن را لازمه‌ی زندگی خود می‌دیدند. در حمله و یورش پرچم‌هایی با نقش سر گرگ خاکستری حمل می‌کردند.
پروفسور واسیلی ولادیمیر بارتولد شرق‌شناس روسی، در استانبول چند سال پس از تشکیل ,,جمهوری ترکیه,, به یک سلسله سخنرانی‌ها پرداخت که بعدا بصورت کتابی بنام ,,تاریخ ترک‌های آسیای میانه,, در آمد. در این کتاب در مورد تاریخ ترک‌ها و آثار بجا مانده چنین می‌خوانیم: «از جمله نادرترین آثار تاریخی باقیمانده از اقوام ترک، که برای ترک‌شناسان و مورخان تاریخ ترکان اهمیتی یکسان دارد، در درجه اول باید از قدیمی‌ترین اثر تاریخ باقیمانده به زبان ترکی یاد کرد که همان کتیبه‌های ارخون است. این کتیبه از قرن هشتم میلادی باقی مانده و در نیمه دوم قرن نوزدهم یافت شد و راز و رمز زبان و خط آن کشف و خوانده شد. این اثر به مردمانی تعلق دارد که برای اولین بار در تاریخ خود را ,,ترک,, نامیده‌اند. این قوم در قرن ششم در عرصه تاریخ ظاهر می‌شود... کتبیه ارخون این دیدگاه را تائید می‌کند: خان‌ها از دودمان ترک‌های اوقوز یا توقوز – اوقوز هستند، و بر ضد اوقوزها (یعنی افراد ایل خودشان) و دیگر ایلات ترک جنگ‌های پراکنده و دراز مدت را رهبری می‌کنند. این جنگ‌ها با تفصیلی بیشتر از جنگ‌هائی که همین ترکان با چینی‌ها و دیگر کشور‌های متمدن کرده اند، در کتیبه ارخون توصیف شده است.»۱۰
پرفسور بارتولد در رابطه با دین و باور شمن‌پرستی ترک‌ها و مغول‌ها چنین می‌گوید: «ادیان در مرحله توسعه‌ای که همزمان با شمن‌پرستی است متکی بر هیچگونه اعتقاد اخلاقی نیستند. اعتقاد به زندگی در دنیای دیگر مستلزم اعتقاد به روز داوری نهائی و احساس مسئولیت در دنیای دیگر نیست. در اینگونه ادیان انسان برای اقدام به قتل دیگری از هیچگونه مجازات در دنیای دیگر واهمه ای ندارد. چنین انسانی، بر عکس بر این اعتقاد است که هرچه تعداد افرادی که به دست او نابود شده اند بیشتر باشد، سرنوشت او پس از مرگ بهتر خواهد بود.»۱۱
تا زمان ساسانیان از مرزهای شمالی ایران بشدت حراست می‌شد، تا صحرانوردان ,,ترک و تاتار,,، امکان نفوذ به داخل ایران را نداشته باشد. از جمله استحکاماتی در دربند، بین کوه‌های قفقاز و دریای کاسپی ساخته شده بود که ترکان آن را دمیر قاپی (در آهنین) می‌نامیدند. «همچنین در دوره پیش از سلطه‌ی اعراب برای جلوگیری از هجوم اقوام ترک دیواری در ناحیه شمال شرقی سغد برپا شده بود»۱۲
متلاشی شدن امپراطوری ساسانی، فرصت مغتنمی بود برای صحرانوردان اورال آلتایی که به درون مرز‌های ایران نفوذ کردند. در برخورد سپاه عرب و ترکان، درگیری چندانی رخ نمی‌دهد و ترکان با گردن نهادن به اسلام به ,,جهان اسلام,, راه یافتند و در صف جنگجویان اسلام در آمدند.

جنبش‌های رهایی بخش ارامنه بر علیه خلفای عباسی:

توده‌ی مردم ارمنی که در تاریخ حیات خود، حاضر به قبول سلطه‌ی بیگانه نبود، در اواسط قرن هشتم قیام‌های مسلحانه‌ی عظیمی را بر علیه کارگزاران عرب و آن بخش از اشراف و فئودال‌های ارمنی که با اعراب به سازش رسیده بودند، آغاز کردند. «نه تنها اراضی کارگزاران عرب بلکه زمین‌های فئودال‌های ارمنی را نیز ویران می‌گردند... قیام با عدم موفقیت روبرو شده، و بالاخره سرکوب گردید. خلافت شروع به تصفیه حساب با ناخارها و مردم شرکت کننده در شورش می‌کند. مامیکنیان‌ها که مقام اسپهبدی و فرمانروایی داشته و متمایل به بیزانس بودند از این مقام‌ها محروم شده این وظایف به باگراتونی ها داده می‌شوند... در اوایل قرن نهم در پایتاکاران، آلبانیا و در آترپاتکان جنبش نیرومند بابکیان بوجود آمد که حدود سی سال خلفا را در ترس و لرز نگهداشت. این جنبش دهقانی – رهاییبخش، گرچه در خون خفه شد ولی پایه‌های حکومت اعراب را متزلزل نمود. نهضت بابک انعکاس خود را در بیشتر سرزمین‌های تحت تسلط خلفا من جمله در ارمنستان پیدا نمود.»۱٣
ترک‌ها که حتی در دارالخلافه بغداد، بنام خلیفه حکمرانی می‌کردند، خودشان بر سر قدرت، سخت بجان هم افتاده بودند. هریک از سرداران ترک در صدد بود که یکی از بستگان خلیفه را، بنام خلیفه جدید بر مسند بنشاند و خود حکومت کند. در سرزمین تحت سلطه‌ی عباسیان نیز وضع بر همین منوال بود. حکومت‌های ترک غزنویان، خوارزمیان و بالاخره سلجوقیان، با استفاده از ضعف قدرت خلیفه، به قدرت می‌رسند و ظاهرا بنام خلیفه حکومت می‌کنند.
از طرفی درهم ریختگی در مرکز خلافت، راه را بر جنبش‌های رهایی‌بخش باز می‌کند. «حکومت جهانگشا تدریجا به دولت‌های کوچک یعنی به امیر نشین‌ها‌یی تقسیم می‌شود که اکثر آنها طالب استقلال کامل بودند. در سال‌های چهل قرن نهم حکام ارمنی نیز خود مختار شده، مخصوصا باگراتونی‌ها به غیر از تایک و تارون بر شیراک، آرشارونیک و نواحی مجاورشان مسلط شدند. باگراتونی‌ها با کسب لقب ,,حاکم حکام,, از خلفا، عملا فرمانروای عالی ارمنستان می‌گردند و با استفاده از تضعیف خلافت، از پرداخت خراج امتناع می‌ورزند.»۱۴
جنبش‌های رهایی‌بخش ارمنستان با دیگر بلاد، یک فرق اساسی داشت: در حالی‌که اکثر بلاد تحت سلطه‌ی مسلمانان، خود مسلمان شده بودند و زبان عربی را زبان دینی می‌دانستند؛ ولی ارامنه هرگز نه به اسلام گرویدند و نه به زبان و هویت خود پشت کردند، بلکه آنان با حفظ هویت دینی، فرهنگی و زبانی خود برای استقلال می‌جنگیدند. به همین دلیل خلیفه و سرداران و حکام ترک وی که نمی‌توانستند این وضع را تحمل کنند، مرتب به ارمنستان سپاه می‌فرستادند و با کشتار ارامنه سعی در سرکوب قیام داشتند ولی عملا نتوانستند این مردم سلحشور و از جان گذشته را مرعوب و منکوب کنند. و همانطورکه گفته شد: در اواخر قرن نهم، ناخارهای ارمنی، عملا فرمانروای کشور خود بودند.

ترکان سلجوقی و قدرت گرفتن آنان:

سامانیان ایرانی تبار که با ضعف خلفای عباسی، به قدرت رسیده بودند، در ساحل شمالی جیحون دست به "جهاد علیه ترکان بی‌دین" زدند و با تعصب در صدد مسلمان کردن ترکان صحرانوردی برآمدند که تا آن زمان مسلمان نشده بودند. روسای قبایل شمن‌پرست ترک، اسلام را با آغوش باز پذیرا شدند تا درهای جهان اسلام چهار طاق بر روی آنان باز شود. بخشی از این نو مسلمانان بنام قراخانیان، در نهایت طومار حاکمیت خود سامانیان را برچیدند.
در اواخر قرن دهم گروهی از عشایر و ایلات ترک بنام ,,غز,, تحت فشار عشیره ترک دیگری بنام ,,قبچاق,, به غرب و جنوب غربی سرازیر می‌شوند و یک عشیره از اینها نیز تحت سرپرستی سلجوق به طرف ایران می‌آیند. آنان در حدود ماوراءالنهر سامانی، دست از مذهب شمنی برداشته و مسلمان می‌شوند. و زمانی که بین قراخانیان و غزنویان بر سر تقسیم میراث سامانیان جنگ بود، منزل به منزل جلو می‌آیند و در قلب ماوراالنهر چادرهای خود را برپا می‌کنند و به نفع قراخانیان با غزنویان درگیر می‌شوند. آنان در اثر آشفتگی حاکم بر آن دیار روز به روز قدرت می‌گیرند و بعدها حاکمیت قدرتمند سلجوقیان را بنا می‌نهند.
رنه گروسه محقق فرانسوی در کتاب ,,امپراطوری صحرانوردان,, در مورد سلجوقیان که در ایران و بیزانس به قدرت رسیدند، چنین می‌نویسد: «سلجوقیان این طایفه ,,اوغز,, که گذشته و تاریخی نداشتند و بین قبایل بیابان گردی که بتازگی مسلمان شده بودند از همه بی معرفت‌تر و نادان‌تر بودند ناگهان خود را صاحب و مالک ایران شرقی یافتند... طغرل بیک وقتی که وارد نیشابور شد امر داد تا خطبه بنام وی بخوانند و بدین ترتیب نشان داد که فاتح نیشابور سنن و شعایر مسلمانان را پذیرفته است. ولی کشور ستانی و لشکر کشی بهمان اسلوب مرغزاری ادامه یافت و هر یک از افراد این خاندان کوشش می‌نمودند که بحساب و سود خودشان محل و موضعی را تصرف کنند... ابراهیم بن اینال در ری مستقر شد ولی چون طبع بیابان گردی بر سایر عواطف او غلبه داشت عمال و متجنده او بحدی فجایع و فضایح مرتکب شدند که خود طغرل بیک ناچاربرای استقرار نظم و امنیت به ری آمد...»۱۵
در این زمان بارگاه خلافت و خود خلیفه در بغداد از یک طرف در معرض دسیسه‌ی سرداران ترک بودند و از طرف دیگر مورد تحقیر پادشاهان دیلمی قرار داشتند که ,,بنام امیر الامراء,, کنار خلیفه می‌نشستند، القائم بالله خلیفه عباسی در اواسط قرن یازده از طغرل بیگ سلجوقی برای تحکیم پایه‌های لرزان خلافت خود مدد می‌جوید و بپاس این خدمت عنوان ,,سلطان شرق و غرب,, را از خلیفه می‌گیرد. «... ترکان [سلجوقی] با اینکه تازه متدین شده بودند (برخلاف ایرانیان که متهم به ,,رفض,, بودند) خود را مروج تسنن نشان می‌دادند، نباید پنداشت که ترکان متعصب بودند. نخستین سلاطین سلجوقی که فرزندان یبغوهای بیدین بودند بحدی از مبادی تمدن بدور و خام بودند که این مباحث معنوی را درک نمی‌کردند. ولی برای تسلط و تسخیر ممالک غرب بسهولت متوسل ببهانه دیرین یعنی ,,جهاد,, و جنگ‌های مقدس دینی شدند و ببهانه توسعه اسلام کشورگشایی کردند. چون ترکان بموقع و در فرصت مناسب رسیدند موفق شدند که تقریبا بدون تعارض عظیم و بهر حال بدون خشونت شدید خود را بر جامعه خسته آن زمان تحمیل کنند و بدون آنکه امپراطوری عرب را از بین ببرند مافوق آن قرار بگیرند و با نیروی تازه خویش آنرا حمایت نمایند و سند مشروعیت خود را از آن کسب کنند.»۱۶
آلب ارسلان سلجوقی در نیمه دوم قرن یازدهم، پس از به خاک و خون کشیدن بستگان خود که هر کدام در گوشه‌ای از ,,بلاد اسلامی,, داعیه‌ی قدرت داشتند، با استفاده از دودستگی در امپراطوری بیزانس، در پیکار ملاذگرد (مانتزیگریت) واقع در ارمنستان قوای امپراطوری روم شرقی را درهم شکست و رومن چهارم امپراطور نیز اسیر وی گشت. پس از امضای قرارداد صلح و واگذاری ارمنستان و بخشی از بیزانس به سلجوقیان، مخالفین امپراطور زمام امور را در روم به عهده می‌گیرند.
آلب ارسلان برای اداره فتوحات خود در ایران و ارمنستان، خواجه نظام الملک را به وزیری برگزید. پس از مرگ آلب ارسلان در جنگ با قراخانیان در ماوراالنهر، پسرش سلطان ملکشاه به قدرت رسید. با آنکه عملا اداره امور فتوحات ملکشاه در دست نظام الملک بود، ولی نه تنها وی بلکه خود ملکشاه سلجوقی نیز قادر نبود اتباع صحرانورد خود را وادار به اطاعت کند.
در دهه نهم قرن یازده یعنی ده سال پس از جنگ ملاذگرد و از دست دادن ارمنستان و بخشی از بیزانس به سلاجقه‌ی ایران، رجال بیزانس که هنوز بر سر قدرت باهم در افتاده بودند، صحرانوردان را بر رقبای متمدن خود ترجیح می‌دهند و از سلیمان فرمانده بخشی از سلجوقیان کمک می‌طلبند. آنان نیز وارد آسیای صغیر می‌شوند و ابتدا در شهر نیسه (نیقیه) و پس از مدت زمانی کوتاه در ایکونیوم (قونیه)، با استفاده از درگیری بین دولت‌مردان بیزانسی، به قدرت می‌رسند و روز به روز بر قدرتشان افزوده می‌شود، و در نهایت حکومت سلاجقه روم را در بخش اعظم سرزمین بیزانس، تشکیل می‌دهند که تا اواخر قرن چهاردهم بطول می‌انجامد.
سلاجقه‌ی روم که مستقل از سلجوقیان ایران بودند، از انسجام برخوردار نبود. رنه گروسه در این مورد می‌نویسد: «در آسیای صغیر و سرزمین سابق بیزانس که از دهه هشت قرن یازدهم در تصرف آنها افتاد، عده قلیلی از قبایل غز که خود مختار بودند و تحت ریاست روساء درجه دوم مانند سلیمان قرار داشتند یا تحت فرماندهی روساء ترکی بودند که حسب و نسب مهمی ‌نداشتند، حکمروائی می‌نمودند... این ممالک کهن سال متمدن بمقتضای جابجا شدن این طوایف بیابان گرد همانطور که در مرغزارهای قیرقیز معمول بود، بین دستجات مختلف تقسیم می‌شد. همانگونه که بارتولد با کمال بصیرت این وقایع تاریخی را خلاصه نموده ,,دسته‌ای از غزها و ترکمانان مانند غارتگران و برسم راهزنان بابتکار و اراده خودشان و دسته‌ای تحت رهبری روساء خودشان (سلجوقیان) تمام ممالکی را که از ترکستان چین تا ثغور مصر و امپراطوری بیزانس گسترده است با پای خود پیمودند,,. این نکته را نیز بارتولد علاوه می‌کند که سلاطین سلجوقی برای اینکه ,,برادران بیقرار,, خود را طرد کنند و آنها را از تخریب ایران زیبا باز دارند ترجیح دادند که این دستجات غز لجام گسیخته و بی نظم و ترتیب را در خطوط سرحدی آسیای صغیر بگمارند. این مطلب بیان می‌کند که چگونه ایران اصلی و واقعی و خطه پارس از ترک شدن رهایی یافت و آناطولی تبدیل به ترکستان تازه‌ای شد.»۱۷
اما در آسیای صغیر، سلیمان پس از آنکه قسمتی از آن دیار را به چنگ می‌آورد عازم سوریه (شام) می‌شود. در نزدیکی حلب در حین درگیری با برادر ملکشاه کشته می‌شود. توتوش برادر ملکشاه که در صدد تشکیل سلطنت سلجوقی دیگری بود، توسط ملکشاه به عقب رانده می‌شود. «ملکشاه سلجوقی نیز مانند اسلاف خود عمری صرف نمود که بمتصرفات ترک در مغرب زمین سر و صورتی بدهد. این تسخیر و تصرف‌های ترکان باین ترتیب صورت می‌گرفت که دسته‌های کوچک غز داخل قلمرو خلفاء فاطمی یا غیر فاطمی در حدود سوریه یا در ایالات آسیائی یونان در آسیای صغیر می‌شدند آنهم تا خصلت صحرانوردشان چگونه اقتضا کندو آتش نفاق تا چه حد در جامعه عرب یا در جامعه بیزانس مشتعل شده باشد. بهر حال این دسته‌های کوچک همیشه از منازعات داخلی سایرین و نفاق‌های خانوادگی دیگران بحد وفور استفاده می‌نمودند. در ایران وحدت ظاهری در نتیجه حسن اداره وزیری چون نظام الملک بر جای بود و در مشرق سوریه نیز شمشیر ملکشاه از آن وحدت صوری ضمانت می‌نمود. ولی در آسیای صغیر چون نه تدبیر نظام الملک وجود داشت و نه شمشیر ملکشاه بنابر این هرج و مرج غزان حکمفرما بود و بس.»۱٨
پس از مرگ نظام الملک و بدنبال آن ملکشاه هرج و مرج همه جای سرزمین پهناور تحت سلطه‌ی سلجوقیان را فرا می‌گیرد. «... در ایران علی رغم استقرار هسته‌ها و مراکز ترک (در خراسان و آذربایجان و طرف همدان) عمق و متن ساکنان آن چنانکه خواهیم دید ایرانی باقی ماند. در سوریه عوامل ترک چنان مختصر و متفرق و پراکنده بودند که نتوانستند توده عرب را متفرق کنند و فقط در انطاکیه و اسکندرون نفوذ آنها دوام یافت. برخلاف در آسیای صغیر ما فقط شاهد یک تصرف و تسخیر سیاسی مملکت نیستیم بلکه می‌بینیم که تمامی آن سرزمین را عملا و کاملا نژاد ترک مسخر نموده و چوپان ترکمن جانشین زارع بیزانسی شده است...ظاهرا بنظر می‌رسد که تصرف و اشغال این ایالات کهن سال ,,کاپادوکیه,, و ,,فریژی (فریکیه),, از طرف غزانی که از مرغزاران غیر مسکون و دور افتاده آرال بیرون آمده اند، نه فقط این سرزمین‌ها را ترک نمود بلکه آنها را به خارزار و مرغزار نیز مبدل ساخت. وقتی که با عثمانی‌ها متصرفات ترک‌ها تا تراس توسعه یافت مرغزار با آنها بآنجا هم کشیده شد و هرجا که رفتند خارزار هم با آنها همراه و همعنان بود... باید علاوه کنیم که ,,ترک نمودن,, آناطولی بطور کامل از طرف سلسله سلجوقی بعمل نیامد بلکه امراء محلی و حتی ایلات و عشایری که همیشه مطیع سلاجقه نبودند این تحول و انتحال را بسرحد کمال رساندند. مثلا از لحاظ معرفت و فرهنگ سلجوقیان آناطولی مانند بنی عمام خودشان که در ایران بودند بطور صریح و روشن رغبت و اشتیاق بایرانی شدن داشتند. چون در آن اوان زبان ادبی ترک در آسیای غربی وجود نداشت دربار سلاجقه در قونیه زبان فارسی را زبان رسمی خود قرار داد... با این حال نباید تصور کنیم که اقتباس زبان فارسی آن قبایل غز را از ترک نمودن کاپادوکیه و فریژی و گالاتیه باز داشت. آنها بطور جدی و عمیقی آن ایالات کهنسال و آن سرزمین‌های قدیمی را بسرزمین ترک مبدل نمودند.»۱۹

سلجوقیان در ارمنستان:

چنان‌که قبلا گفته شد، ارمنستان که در دهه‌ی چهارم قرن یازده تحت سلطه‌ی بیزانس در آمده بود، پس از مدت کوتاهی در معرض تاخت و تاز‌های سلجوقیان قرار می‌گیرد. آنان اولین حمله‌ی خود را از اواسط قرن یازدهم آغاز می‌کنند و از طریق آذربایجان وارد ارمنستان می‌شوند و پس از کشتار، با غنایم و اسرا بر می‌گردند. پس از حملات و کشتارهای پراکنده، عاقبت آلب ارسلان در دهه‌ی هشتِ قرن یازده به منظور تصرف ارمنستان و بیزانس حمله گسترده را آغاز می‌کند. بطوری‌که قبلا گفته شد در ملاذگرد (مانتزیکرت) شکست بزرگی نصیب سپاه بیزانس می‌شود و امپراطور رومن چهارم به اسارت آلب ارسلان در می‌آید. امپراطور از خانواده اشرافی کاپادوکیه بود و یکی از بهترین سرداران روم شرقی. وی پس از مرگ کونستانتین دهم با ملکه اودکسی که نایب السلطنه بود ازدواج می‌کند و از طرف ملکه به امپراطوری برگزیده می‌شود. همین امر موجب مخالفت عده‌ای از رجال بیزانسی می‌شود و آنان به دسیسه متوسل شده و آلب ارسلان سلجوقی را تشویق به حمله می‌کنند. «نبرد مانازگرد در تاریخ اهمیت سرنوشت سازی داشت. بر اساس قرارداد صلح، مناطق مرکزی ارمنستان، کارین، یرزنکا و نیز برخی از نواحی شرقی آسیای صغیر به سلجوقیان سپرده می‌شوند.بدین ترتیب سلطه‌ی سلجوقیان تقریبا در تمام پهنه ارمنستان مستقر می‌شود.»۲۰

مبارزات رهایی‌بخش ارامنه، از سلطه‌ی سلجوقیان:

پس از مرگ ملکشاه قلمرو وی به چند امیرنشینِ مستقل از هم تجزیه می‌شود، که اغلب با هم درگیری و جنگ داشتند. ارامنه که از وضع وخیم اقتصادی به تنگ آمده بودند، مبارزات رهایی‌بخش خود را شدت می‌بخشند. در گرجستان و ارمنستان مناطقی از تحت سلطه‌ی سلجوقیان آزاد می‌شود. گرجستان نیرومند می‌شود و با همراهی ارمنستان بر علیه امیرنشین‌های سلجوقی وارد کارزار می‌شود. «قشون متحد گرجی – ارمنی به فرماندهی زاکاره، آمبرد، بجنی، دشت‌های آرارات و شیراک، آنی، دوین، کارس، سیونیک، سورماری، باگرواند، کوگوویت، زاغکوتن را یکی پس از دیگری از وجود سلجوقیان پاک می‌نمایند و سپس پیشروی خود را ادامه داده تا به شهر‌های مانازگرد، آرچش و خلات می‌رسند.»۲۱«از نیمه دوم قرن دوازهم تا سال‌های سی الی چهل قرن سیزدهم، در شمال شرقی ارمنستان شاخه‌های اصلی اقتصاد ترقی می‌نماید. کشاورزی متلاشی شده دوباره جان می‌گیرد،... باغداری، کاشت پنبه و برنج توسعه می‌یابد. کشت غلات در دشت‌های آرارات، آلاشگرد و شیراک، باغداری در دشت‌های آرارات و سومارلو و نواحی کاغزوان (آرشارونیک) و معزی (آرویک) کشت پنبه و برنج در دشت‌های آرارات، دامداری در سیونیگ، حوزه دریاچه سوان، تاشیر- زوراکد، واناند وآراگاتسودن معروف بودند.»۲۲
سلجوقیان صحرانورد نه تنها کشاورزی را در ارمنستان به نابودی کشانده بودند، بلکه آنان به هر کجا که پا می‌گذاشتند صنعت، تجارت و زندگی شهری را نیز مختل می‌کردند. برای آنان جز دام‌داری به شیوه‌ی صحرانوردان، چیز دیگری اهمیت نداشت. بخصوص در ارمنستان که مردم بومی از دین و فرهنگ و زبان خود دست نشسته بودند، زندگی اقتصادی از دیگر جاها بمراتب بدتر و وخیم‌تر بود.
در آن بخش از ارمنستان که از دست سلجوقیان رهایی یافته بود، «در قرن‌های دوازده و سیزده حرفه‌ها، روابط کالایی-پولی و تحارت خارجی توسعه می‌یابد. در شهر و در کنار وانک‌ها و ایستگاه‌های جاده‌های کاروانرو، دکان‌های متعددی ایجاد می‌شوند که با اجناس محلی به داد و ستد می‌پردازند. در زمینه تجارت خارجی تغییراتی بوجود می‌آید. تجارت با ایران و کشورهای آسیای صغیر به کمترین درجه می‌رسد. جنگ و جدال مداوم در بین این ممالک امیرنشین سلجوقی، اختلافات گمرکی و توزینی، سدی در راه توسعه تجارت بین‌المللی بود. کشورهای شمالی در میان روابط تجاری – اقتصادی کشورهای ماوراء قفقاز، گرجستان، ارمنستان شمال شرقی و آلبانیا، مکان ویژه‌ای بخود اختصاص می‌دهند. روابط محکمی با بنادر دریای سیاه، لهستان و روسیه بوجود می‌آید. از ارمنستان اساسا کالاهای صنعتی چون پارچه‌های ابریشمی، قالی، رنگ، وسایل فلزی و غیره به روسیه صادر می‌شد. اما مهمترین کالای وارداتی از آنجا را پوست‌های گوناگون تشکیل می‌داد.»۲٣ اما این ترقی رشد تجاری و اقتصادی، چندان بطول نمی‌انجامد که تاخت و تازهای ویرانگر مغول آغاز می‌شود.

ارمنستان تحت یوغ چنگیزیان و تیموریان:

ابتدا لازم است از ترکیب نیروی رزمی مغول به رهبری چنگیز خان مطلع شد: همان‌طور که در منشاء قومی ترک‌ها، اشاره شد، ترکان و مغولان در منطقه وسیعی بین کوه‌های آلتایی (کوه‌های زرد) و دریاچه اورال زندگی می‌کردند. آنان در طول تاریخ برای یافتن مرتع دایما در صدد نفوذ به سرزمین‌های دیگر بودند. بطوری‌که قبلا ذکر گردید، از نظر دین و آئین شمن پرست (شامانیست) بودند. پس از حمله‌ی اعراب ترکان زیادی که مسلمان شده بودند، وارد سپاه اسلام شدند. همزمان با تضعیف خلافت عباسیان، حکومت‌های محلی مسلمان از جمله سامانیان ایرانی تبار در شمال شرقی ایران با قبول خلافت عباسیان، به قدرت رسیدند. سامانیان تحت نام جهاد با کفار به ترکانی که شامانیست مانده و به مناطقی از ایران دست یافته بودند، حمله کردند. سلجوقیان از همین ترکان بودند که مسلمان شده و در روم شرقی و ایران از جمله ارمنستان به قدرت رسیدند.
ولی تعداد کثیری از بیابان‌گردان شامانیست ترک - مغول در منطقه‌ای که امروز ,,مغولستان,, نامیده می‌شود و مرغزاری بیش نبود، زندگی می‌کردند. این شمن‌پرستان که از قبایل و عشیره‌های کوچک تشکیل شده بودند، بدون آنکه مورد تهدید نیروی بیگانه قرار بگیرند، با هم دیگر در حال جنگ و ستیز بودند. تا اینکه تموچین ملقب به چنگیز خان آنان را متحد و رهبری کرده و برای فتح بخش بزرگی از جهان متمدن آن روزگار آماده کرد.
در کتاب ,,امپراطوری صحرانوردان,, رنه گروسه به روشنی به نیروی رزمی ترک و مغول سپاه چنگیز اشاره شده است. «تمامت مغولستان تسلیم گردید و توق چنگیز خان که درفشی سپید رنگ بود با نه شعله، بیرق تمامی قبایل و ملل ترک و مغول شد... چنگیز خان برای اینکه عشایر و قبایل، عروج او را باوج قدرت بشناسند منتظر تسلیم و تمکین تمامی قبایل یا مجازات آخرین مخالفین و مقاومین نشد. در بهاران سال شش قرن سیزده در نزدیکی سرچشمه‌های ,,اونون,, مجلس مشاوره ,,قوریلتای,, [به ترکی تجمع] کبیر را تشکیل داد و تمام ترک و مغولانی را که مطیع نموده بود و عبارت بودند از صحرانوردان و عشایر و ایلات مغولستان خارجی امروزی دعوت نمود. عموم این قبایل مغولی و عشایر ترک در آن مجلس او را بعنوان رئیس عالی خود شناختند... تمامی ملل ترک و مغول اینک در ملت جدید مغول مجتمع و مستحیل شده اند که عبارتست از ,,موقول اولوس یا مونقولجین اولوس,, و من بعد در زیر همین نام ,,مغولان,, ... جملگی ,,نسل‌هائی که زیر چادر‌های نمدین زندگی می‌کنند,, شناخته می‌شوند و همین نام است که بعدها همه آنها بدان افتخار و مباهات خواهند نمود.»۲۴
شامانیسم، همانطور که قبلا از زبان بارتولد اشاره شد، متکی بر هیچ‌گونه اعتقاد اخلاقی نبود. شامانیست‌ها بر این باور بودند که: «آسمان آبی جاویدان چنگیز خان را خاقان جهان اعلام می‌دارد. این تقدیس آسمانی را امپراطور [چنگیز خان] به عنوان اساس و پایه قدرت خویش مورد استفاده قرار داد و خود را خاقان بنا به اراده و امر و قدرت آسمان جاویدان نامید... نظر بهمین ایمان و اعتقاد بود که بعدا بزیارت بآن کوه شتافت و از کوه بالا رفت و بنا بر معمول مغولان و برای اظهار بندگی و خضوع کلاهش را از سر بر داشت و کمربندش را بر روی کتف‌های خود نهاد و نه بار بزانو افتاد...»۲۵
آنان نیز بر این باور بودند که ,,آسمان جاویدان,, آنها را مامور مجازات تمامی کسانی قرار داده که مراتع را خراب کرده و بجایش شهر و خانه می‌سازند. همین پایه‌ی اعتقاد، از چنگیز و مغولان و ترکان شامانیست قدرت مخوف و مخربی ساخت که تاریخ نویسان در کتاب‌های تاریخ از آنها یاد کرده‌اند. 
ارمنستان نیز مانند بسیاری از بلاد از این هجوم‌های بنیاد برافکن در امان نماند. بسیاری از مناطق و شهرهای ارمنستان ویران و خالی از سکنه شد. هنوز خرابی‌های ناشی از حمله چنگیزیان پابرجا بود که تیموریان از راه ‌رسیدند. تیمور که ترک و مسلمان بود و به سال سی و شش قرن چهاردهم در ماوراءالنهر در جنوب سمرقند به دنیا آمده بود، در کشتار و غارت و خرابی، چیزی از چنگیز کم نداشت. او یاسای چنگیزی را با شرایع اسلامی در هم می‌آمیزد. «او جرات نمی‌کند که حق و قاعده تازه‌ای بنیاد نماید و فقط در عمل وضع تازه‌ای بوجود می‌آورد و بجای تسلط مغولان تسلط ترکان و بجای امپراطوری مغول امپراطوری ترک را ایجاد می‌کند. ولی ادعا می‌کند که از لحاظ حقوقی، هیچ تغییر و تحولی روی نداده است و حتی هیچوقت نگفت که یاسای چنگیزی را باطل و ,,شرایع,, اسلامی را بجای آن مجری می‌دارد... امیر تیمور در نظر اهالی و سکنه آسیای مرکزی میل داشت دوام دهنده اصول چنگیز خانی باشد و اصلا چنگیز خانی نوظهور جلوه کند ولی در عمل بر عکس بآیات قرآن استناد می‌نمود امام‌ها و صوفی‌ها تفوق و پیشرفت او را پیش بینی و به جنگ‌های او جمله و عناوین ,,جهاد,, و جنگ‌های مذهبی می‌دهند. اگرچه علیه سایر مسلمین باشد... »۲۶
قشون تیمور لنگ در ارمنستان «تقریبا تمام مناطق کشور را به ویرانی کشاندند. مستبد وحشی در همه جا ظلم‌های غیر معمول اعمال نموده، شهرها و دهات را ویران و غارت کرده، ساکنین آنها را بدون توجه به سن و جنس می‌کشت و اسرا را به نحو ظالمانه‌ای به مراکز حکومت می‌برد در این دوران مناطق بسیاری از ارمنستان خالی از سکنه شد... مستبد بزرگ در سال پنجم قرن پانزده فوت کرد و پس از او هم حکومتش متلاشی شد. با استفاده از این موقعیت، در ارمنستان و کشورهای همسایه، اقوام ترکمن و کوچ‌نشین قره قویونلو و آق قویونلو که از اواخر قرن سیزده در آسیای صغیر و ارمنستان ساکن شده بودند، در ارمنستان و کشورهای همسایه دوباره سربلند کردند، اینها اغلب با خودشان می‌جنگیدند و کشور را ویران و ساکنین را غارت می‌کردند... و تا آخر قرن پانزدهم بر ارمنستان مسلط و حاکم شدند. در اوایل قرن شانزدهم اشغالگران ترک [عثمانی] و ایرانی [صفوی] جای آنها را گرفتند.»۲۷

اشغال ارمنستان توسط ترک‌های عثمانی و ایران صفوی:

دولت عثمانی را ,,عثمان بیگ,, در اواخر قرن سیزدهم در بخشی از آسیای صغیر بنا نهاد، او پس از تجزیه امپراطوری سلجوقیان روم، خود را خلیفه مسلمین اعلام کرد. وی پس از تحکیم پایه‌های قدرتش در آسیای صغیر، به یونان حمله می‌کند. پس از عثمان، پسرش ,,اورخان,, سرتاسر یونان و قسمتی از بالکان را به تصرف خود در می‌آورد. وی به وضع قشون سروسامان می‌دهد و قشون سلطنتی را از ترکان تشکیل داده و از متصرفات بلاد غیر اسلامی نیز قشونی بنام ,,ینی جری,, یعنی سپاه نوین تشکیل می‌دهد. ینی جری بعدها به بزرگترین دشمن امپراطوری عثمانی تبدیل می‌شود. پس از مرگ اورخان پسرش، سلطان مراد به قدرت می‌رسد. وی در طول سلطنت سی ساله‌اش تمام شبه جزیره‌ی بالکان بجز قسطنطنیه را فتح می‌کند.
پس از سلطان مراد، پسرش سلطان بایزید ایلدرم، به حکومت می‌رسد. وی ابتدا برادرش یعقوب را به قتل می‌رساند. وی بر این باور بود که بنا به آیه ,,الفتنته اشد من القتل,, و ,,الفتنته اکبر من القتل,, قرآن، هر پادشاهی حق دارد برای جلوگیری از فتنه رقبای احتمالی خود را بکشد. «تا حدود یک و نیم قرن بعد از فتح قسطنطنیه، قانون برادر کشی از طرف سلاطین و حمایت و تقویت می‌شد. پس از جلوس هر سلطان جدید، برادران در قید حیاط او با زه ابریشم کمان خفه می‌شدند و این طرز اعدام باشخاص عالیمقامی اختصاص داشت که ریختن خونشان گناه بود...»۲٨
بایزید متصرفات عثمانی را در اروپا، تا مجارستان و رود دانوب گسترش داد. وی در جنگ با تیمور لنگ به اسارت تیموریان در آمد و در اسارت جان باخت. پس از او پسرش محمد پس از کشتن برادرانش سلیمان، محمد و عیسی، به قدرت رسید و مجددا متصرفات اروپائی را که همزمان با حمله تیمور، خود را از سلطه‌ی عثمانی‌ها رهانیده بودند، فتح کرد و در جنگی دیگر با اعراب کشته شد.
از زمانی که بیت‌المقدس به اشغال سلجوقیان و سپس عثمانیان در آمد، حق زیارت آنجا، از مسیحیان سلب شده بود. شوق زیارت قبر مسیح و میل رهایی مردم مسیحی اروپا از سلطه‌ی عثمانی‌ها، دلیلی بر آغاز جنگ‌های صلیبی شد، که شکست و کشتارهای وسیعی برای مسیحیان در بر داشت.
در سال اول دهه‌ی شش قرن پانزدهم، سلطان محمد دوم به قدرت رسید. وی ابتدا برادر چند ماهه‌ی خود را بنا به سنت برادرکشی سلاطین عثمانی، کشت و رسم "برادرکشی" را بصورت قانون در آورد و نوشت: «هر یک از پسران من که سلطنت بوی تفویض شود، حق خواهد داشت برادرانش را معدوم کند، تا نظم و نسق جهان پایدار بماند. اغلب علماء بدین کار فتوی دادند. پس بگذار تا آنچنان عمل کنند.»۲۹
در دوران پادشاهی سلطان محمد دوم جنگ‌ها نام «جهاد» به خود گرفت. او در سال ۱۴۵۴ قسطنطنیه را فتح کرد و به سلطان محمد فاتح ملقب گردید. با فتح این شهر امپراطوری بیزانس ساقط شد. کلیسای ایاصوفیه به مسجد مبدل گردید و بر روی قسطنطنیه نام اسلام بول (بندر اسلام) گذاشتند که بعدا به غلط استانبول نامیدند.
بایزید دوم پسر سلطان محمد، تحت فشار و شورش ,,ینی چری,, از سلطنت معزول و پسر کوچک وی، بنام سلطان سلیم، سی و شش سال سلطنت کرد. وی در جنگ مجارستان و اطریش که شکست نصیبش شد، موقع عقب‌نشینی ده هزار اسیر مجاری و اطریشی را قتل عام کرد.
عثمانی‌ها در نوع حکومت و کشورداری، یکی از خون‌خوارترین امپراطوری‌های جهان بودند. در سرزمین‌های تحت سلطه‌ی آنان، که از شبه جزیره بالکان تا مجارستان و از آنجا تا استپ‌های جنوبی روسیه و ارمنستان غربی و در شمال آفریقا تا منتهی‌الیه الجزایر و سواحل عربی خلیج فارس، وسعت داشت، قانونی جز ,,شریعت اسلام,, و بربریت، حاکم نبود. آنان هر جنبش رهایی‌بخش را نه تنها در سرزمین‌های مسیحی‌نشین، بلکه از طرف مسلمانان را هم، به خاک و خون می‌کشیدند.
حدود دویست سال از بنیانگذاری عثمانی گذشته بود که در ایران حکومت صفویه بنیان نهاده می‌شود. و از اوایل قرن شانزدهم، جنگ‌های طولانی بین ایران صفوی و عثمانیان ترک، آغاز می‌شود. صحنه‌ی اصلی این جنگ‌ها، در سرزمین ارمنستان بود. کشتار و خرابی ارمنستان را به ویرانه مبدل می‌کند. بخصوص از طرف عثمانی‌ها، مناطقی از ارمنستان به ویرانه مبدل می‌شود. «ابراهیم پچوی که شخصا در چند جنگ شرکت کرده بود، با افتخار و تکبر، این وحشی‌گری‌ها را – که عثمانی‌ها در ماوراء قفقاز انجام داده بودند – تشریح می‌نماید. مثلا با صحبت راجع به قسمتی از قشون ,,فاتح,, ترک در سال ۱۵۵٣ وارد شوراگیال (شیراک) شده بود پچوی می‌نویسد: ,,این سرزمین بسیار آباد بود و دهات متعددی با زمین‌های تحت کشت داشته است. سرزمین کوهستانی می‌باشد. سپاه فاتح این دهات را خراب و ویران نمود، آبادی‌ها را نابود ساخت و با خاک یکسان نمود سپس قشون ترک، آبادی‌ها، باغ‌ها و بوستان‌های ایروان را تماما به آتش کشید. آتش زده و با خاک یکسان کرد... و روز بیست و هفتم به دشت نخجوان رسید. شهرها و دهات، خانه‌ها و مناطق مسکونی با ترس از سپاه فاتح، چنان خالی از سکنه شدند و مسکن جغدها و کلاغ‌ها گردیدند، که هرکس آنها را می‌دید به ترس و لرز می‌افتاد. ,,آت اوغلان‌های,, تشنه شکار و غنیمت و نیز سربازان دیگر، به قصرهای شاه و فرزندش حمله‌ور شدند، ثروت‌های پنهان شده را غارت کردند، ویران و خراب کرده سنگ روی سنگ نگذاشتند باقی بماند. به جز آن، تمام دهات و مناطق، دشت‌ها و آبادی‌های موجود در سر راه جاده چهار پنج روزه را تا آن حد ویران و خراب کردند که حتی رد پایی از آبادی و موجود زنده باقی نماند.»٣۰ در اواخر قرن شانزدهم، اران، گرجستان و ارمنستان شرقی و همچنین بخش بزرگی از آذربایجان، به اشغال عثمانیان در آمد.
شاه عباس صفوی در اوایل قرن هفده، با استفاده از اختلافات داخلی عثمانی، آذربایجان و بخش بزرگی از قفقاز را به چنگ می‌آورد. ولی همین‌که سپاه عظیم عثمانی به مقابله بر می‌خیزد، شاه عباس برای اجتناب از درگیری با نیروی برتر عثمانی، عقب‌نشینی می‌کند. وی موقع عقب‌نشینی بسیاری از شهرها و روستاها و مزارع ارامنه را خراب می‌کند، تا عثمانی‌ها برای تامین مواد غذایی و علوفه، در مضیقه باشند. ساکنین ارمنی آبادی‌های خراب شده به داخل ایران کوچانده می‌شوند. از سیصد و پنجاه هزار نفر ارمنی که به زور به داخل ایران برده می‌شوند، عده بسیاری زن و کودک و افراد سال‌خورده در موقع عبور از ارس غرق می‌شوند و یا در اثر سختی، جان می‌سپارند.
به سالِ سی و نه قرن هفتم، طبق پیمان صلح، ارمنستان شرقی متعلق به ایران و ارمنستان غربی از آن عثمانی‌ها می‌شود. ارمنستان غربی به پاشانشین‌های ارضروم، کارس، سباستیا، وان و دیاربکر تقسیم می‌شود. ارامنه توسط پاشاها و عمال سرکوبگرش غارت می‌شوند. در ارمنستان شرقی تحت سلطه‌ی صفویه نیز وضع نامطلوبی حاکم بود.
ارامنه که به زیر سلطه‌ی دو دولت مقتدر و غارتگر عثمانی و صفوی و دو جامعه‌ی مسلمان متعصب جانشان به لب رسیده بود و برای رهایی از ستم، از کمک پاپ و دول اروپایی مسیحی، ناامید شده بودند، چشم امید به روسیه‌ی در حال اقتدار می‌دوزند. از آنجا که ارامنه از سه طرف در محاصره مسلمانان بودند و دولت عثمانی ارتباط ارامنه را با غرب و اروپای مسیحی قطع کرده بود، روسیه همسایه‌ی قابل اتکایی برای آنان به حساب می‌آمد. حتی در گذشته نیز ارامنه و روس‌ها دوش بدوش هم با اشغال‌گران سلجوقی جنگیده بودند.
«در کار نزدیکی روابط ارامنه و روس‌ها و اوکرائین‌ها، مهاجرین ارمنی روسیه که قدیمی ترین شهر مورد مهاجرت آنها کیف بود، نقش عمده‌‌ای داشته‌اند... د. ای. میشکو مورخ اوکرائینی، با صحبت در مورد سکنه ارامنه می نویسد: در بین ارامنه صنعتگران خوبی بوده‌اند، که با کار خود اثر مثبتی بر صنعت، تکنیک‌های ساختمانی و ترقی هنر و فنون گذاشته‌اند...»٣۱
از نیمه‌ی دوم قرن هفدهم، روابطی بین نمایندگان ارامنه و دولت روسیه، برقرار می‌گردد. ارامنه بطور جدی - برای رهایی از ستم عمال دولت‌های مسلمان عثمانی و صفویه، و نیز رفتار تحقیر‌آمیز رعایای مسلمانان - از همسایه‌ی روس، تقاضای کمک داشتند.
با حمله‌ی محمود افغان به ایران و خلع شاه سلطان حسین صفوی، عثمانی‌ها در صدد تصرف قفقاز بر می‌آیند. اما روس‌ها برای جلوگیری از نفوذ عثمانی‌ها، سواحل غربی دریای کاسپی را اشغال می‌کنند. پیشروی روس‌ها در قفقاز، امیدهایی را در دل مسیحیان گرجی و ارمنی بر می‌انگیزد که منتظر فرصتی برای قیام علیه عثمانی و ایران بودند. ارامنه و گرجی‌ها در دهه سی قرن هیجدهم مبارزات آزادی‌بخش را آغاز می‌کنند. عثمانی‌ها سپاهی را برای سرکوبی قیام، اعزام می‌کنند. نبرد سنگینی در اطراف قلعه هالیزور، آغاز می‌شود. ارامنه با عده‌ای قلیل به رهبری داویت بیگ، شکست سنگینی بر عثمانی‌ها وارد می‌آورند. ارامنه علیرغم پیروزی‌های بزرگ و وارد آوردن ضربه‌های مکرر بر عثمانی‌ها، به دلیل برتری قدرت تهاجمی ترک‌ها، ایروان را که بیش از دوماه در محاصره بود، از دست می‌دهند و ده هزار نفر از ارامنه قتل عام می‌شوند. 
ارامنه که تمام آرزو و تلاش‌شان، یک‌پارچگی و رهایی از زیر یوغ دولت‌های مسلمان ایران و عثمانی بود، با اعزام نمایندگانی به مسکو در صدد جلب حمایت و کمک موثر بر می‌آیند. هنوز روسیه به درخواست ارامنه جواب قطعی نداده بود که ارمنستان و گرجستان دچار مصیبتی بزرگ می‌شوند. در آخر قرن هیجده با به قدرت رسیدن آغامحمد خان قاجار، یورش به ارمنستان و گرجستان با سپاهی عظیم، در همه جا مرگ و ویرانی به بار می‌آورد. بیش از بیست هزارنفر قتل عام می‌شوند و هزاران اسیر روانه‌ی بازارهای برده فروشی می‌گردند.
گرچه ظلم و تجاوز شاهان از آن جمله قاجار، روی تمامی آحاد مردم بود ولی جنایات و فجایعی که بر علیه غیر مسلمانان اعمال می‌شد، بحدی شدید بود که ارامنه و گرجی‌ها در جنگ بین ایران و روسیه تزاری دوش بدوش سالدات‌های روس برای رهایی از سلطه‌ی قاجار و عمال مسلمان و ستمگرشان، جنگیدند. اگر حمله‌ی روسیه به قفقاز برای مسلمانان قفقاز مصیبتی بود، برای مسیحیان جان به لب رسیده از جمله ارامنه، سربازان روس فرشته‌ی نجات بودند. البته ارامنه خواهان الحاق به روسیه نبودند ولی ستم مضاعفی که آنها در زیر یوغ حاکمیت اسلامی قاجار تحمل می‌کردند باعث شد تا زیر بیرق روسیه رفتن را بپذیرند.
جنگ ایران و روس تازه به اتمام رسیده بود که جنگ روسیه با عثمانی شروع شد. روس‌ها پاشانشین کارس را از دست عثمانی‌ها در آوردند. در پیشروی بطرف دیگر شهر‌های ارمنستان تحت سلطه‌ی عثمانی‌ها، گروه داوطلبان ارمنی در ارتش روسیه برای آزادی سرزمین خود جنگیدند. ولی روس‌ها که قادر به پیشروی بیشتری نبودند، بر اساس پیمان صلح، بخشی از ارمنستان غربی که توسط تزار فتح شده بود، دوباره از آن عثمانی کردند. از جمله شرایط ختم جنگ، دادن اجازه‌ی مهاجرت به ارامنه بود. نود هزار نفر ارمنی با رهاکردن دارایی‌های غیر منقول خود به ارمنستان تحت سلطه‌ی روسیه مهاجرت کردند. روس‌ها به درخواست ارامنه، همین شرط را نیز در پیمان صلح با قاجار، گنجانده بودند و چهل هزار نفر از ارامنه‌ی تبریز، ارومیه، خوی، ماکو و سلماس و از دیگر مناطق ایران به روسیه مهاجرت کردند.

پایان قسمت اول

در قسمت دوم وضع ارامنه در ارمنستان غربی که همچنان تحت سلطه‌ی عثمانی باقی ماند، بررسی خواهد شد. چرا و چگونگی کشتار و آزار ارامنه و قتل عام یک و نیم میلیون ارمنی، به اختصار مورد توجه و بررسی قرار خواهد گرفت.