قتل عام آشوریان

نسل کشی آشوریان (به سُریانی: ܩܛܠܥܡܐ ܕܐܬܘܪܝܶܐ) به کشتار جمعی آشوریان در دولت عثمانی گفته شود. این نسل‌کشی تحت حکومت ترکان جوان و نیروهای کرد صورت گرفت. آسوریان شمال میانرودان بویژه منطقه حکاری و ارومیه توسط نیروهای ترک و کرد میان سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ مورد کوچ اجباری و قتل‌عام واقع شدند.
دلایلی که برای این کشتارها ارائه می‌شود متفاوتند، از جمله:
  • سرکوبی و ستم بر مسیحیان در آناتولی.
  • آسوریان و ارامنه خواستار خودمختاری بودند و بر ضد عثمانیان با ارتش روسیه همکاری می‌کردند. (حکومت ترکیه از این نظر حمایت می‌کند).
بنا بر ادعای ترکیه‌ای‌ها، مردم دو قوم ارمنی و آشوری تهدیدی برای عثمانی‌ها بشمار می‌آمدند و به این علت شمار زیادی از آنها به صحرای سوریه منتقل شدند. در این جابجایی انسان‌های فراوانی از بی‌آبی و گرسنگی تلف شدند. ترکیه این مسئله را اتفاقی و ناخواسته عنوان می‌کند.
به نقل از منابع آشوری در سال ۱۹۱۸ در منطقه خوی در شمال غربی ایران نیز گروه‌های کرد و عثمانی به کشتار آسوریان دست زده‌اند.




شاهدان عینی و منابع


نویسنده ایرانی، محمدعلی جمال‌زاده که در آن زمان از برلن رهسپار بغداد بوده این رویدادها را از نزدیک دیده و مشاهدات خود را ثبت کرده است.
همچنین عبدالحسین شیبانی وحیدالملک در کتاب خود به نام خاطرات مهاجرت (ص ۸۷) مشاهدات عینی خود در این باره را باد کرده و از کوچاندن اجباری مردم مسیحی از سوی عثمانیان و بدرفتاری و تلف شدن زنان و کودکان در بیابان شمال سوریه گزارش می‌دهد.




: نسل‌کشی آشوریان

میسیونرهای مذهبی

فعالیت میسیونرهای مذهبی در ارومیه دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۱۸ برگرفته از تارنمای آذرپادگان داود قاسم‌پور مقدمه در قرن نوزدهم و بیستم میلادی ایران عرصه فعالیت سیاستمدارانی بود که هر یک در راستای هدفی خاص، به شیوه خاصی فعالیت می‌کردند. روسیه و انگلیس از بازیگران اصلی عرصه سیاسی ایران بودند و جمله معروف ناصرالدین شاه که «اگر به جنوب بروم روسیه اعتراض می‌کند و اگر به شمال بروم انگلیس» نشان از این نفوذ دارد. غیر از این دو کشور، ممالک غربی دیگر نیز درصدد تامین منافع خود در ایران بودند. برخی از این دول که نتواسنته بودند در عرصه سیاسی ایران به نیرویی تاثیرگذار تبدیل شوند، سعی می‌کردند از راه دیگر به جبران مافات پرداخته در تامین منافع خود بکوشند. کشورهایی چون فرانسه، آمریکا،‌ آلمان و... از این دست بودند. این کشورها از یک طرف بر اهمیت نفوذ در ایران واقف بودند و از طرف دیگر با دو قدرت سنتی در ایران- روس و انگلیس- مواجه بودند؛ از این رو برای یافتن جای پایی در ایران به فعالیت در عرصه فرهنگ روی آوردند. یکی از راه‌های نفوذ از رهگذر فرهنگی، اعزام مبلغان دینی به ایران بود. آنان ابتدا در قالب هیأت‌های تبشیری به اعزام هیأت‌‌های مذهبی مسیونری- به ایران اقدام و اعلام می‌‌کردند که هدفشان از این اقدام، نه تبلیغ در بین ایرانیان مسلمان که تبلیغ در بین مسیحیان ایران می‌باشد. به این دلیل دولتمردان ایران با حضور آنان در کشور موافقت کردند. یکی از مراکز سنتی مسیحی در ایران، ارومیه و روستاهای اطراف آن بود که سکونتگاه اقوام مسیحی چون آشوری و ارمنی بود که البته با وجود اشتراک در مذهب، هر یک آیین جداگانه‌ای داشتند. آشوری‌ها که از آنان به عناوینی چون کلدانی و نصرانی نیز یاد می‌شد، پیرو آیین نسطوری بودند که به زعم مسیحیان کاتولیک و حتی پروتستان، انحرافی در دین مسیحیت بود. نسطوریوس از زعمای مسیحیت بود که در روزگار ساسانیان و در راستای رهانیدن مسیحیان ایران از اتهام تبانی و همکاری با رومیان مسیحی- که همواره با ایران در حال نبرد بودند- دست به بدعتی زد و جدایی مسیحیت ایران را از مسیحیت روم اعلام کرد. پس از آن آنان همواره در بین همتایان زردشتی و سپس مسلمان خود می‌زیستند و همکاری و تعامل خوبی هم با همدیگر داشتند. مسلمانان نیز به آنان به عنوان اهل کتاب نگریسته، حضور آنها را در کنار خود به رسمیت شناخته بودند. ارامنه نیز به سان آشوریان نسطوری به زندگی در میان ایرانیان عادت داشتند و تعامل خوبی هم با مسلمانان داشتند. در آغاز قرن نوزدهم، مسیونرها و یا مبلغان تبشیری مسیحی به ایران آمدند. ارومیه از اولین مکان‌هایی بود که آنان در آنجا مستقر شدند و به فعالیت‌های تبلیغی پرداختند. ابتدا آمریکایی‌ها و سپس فرانسوی‌ها در ارومیه مستقر شدند و بین مسیحیان ارومیه به تبلیغ پرداختند. در این میان حمایت حکومتگران ارومیه از جمله ملک قاسم میرزا- حاکم وقت ارومیه- در گسترش فعالیت آنان موثر بود. در اثر موفقیت آنان در جلب مسیحیان ارومیه، دولت‌های دیگر نیز به اعزام هیأت‌های مذهبی به ارومیه مبادرت ورزیدند که از آن جمله می‌توان به هیأت‌های روسی، انگلیسی، آلمانی و ... اشاره کرد. فعالیت آنان این شهر تا آغاز جنگ جهانی اول با شدت تمام ادامه داشت و پس از آن بود که از دامنه فعالیت هیأت‌های روسی، آلمانی و انگلیسی کاسته شد. ولی هیأت‌های فرانسوی و آمریکایی همچنان در این سرزمین فعال بودند. پس از جنگ جهانی اول و به دنبال روی کار آمدن رضاشاه در ایران تا حدودی از فعالیت‌های آنان کاسته شد؛ هر چند این فعالیت‌ها تا مدت‌ها بعد ادامه داشت. در این پژوهش به فعالیت‌های هیأت‌های مسیونری پرداخته خواهد شد. 1- میسیونرهای آمریکایی پروتستان‌های آمریکایی از اولین هیأت‌های تبشری بودند که به منظور تبلیغ آئین خود و به تبع آن نفوذ در آسیا وارد سرزمین‌های آسیایی شدند. آنان ابتدا در ممالک شرق دور همانند برمه، تایلند و... به تبلیغ پرداختند و سپس راهی ممالک مسلمان خاورمیانه شدند. اولین هیأت میسیونری آمریکایی در سال 1830 میلادی [1209 خ] به ایران فرستاده شد. در آن سال، هیأت مرکزی میسیونرهای خارجی که مقرش در نیویورک بود،2 فردی به نام مریک (j.l.merich) را به ایران اعزام کرد.3 در مورد فعالیت این فرد و اینکه آیا او توانسته بود به ارومیه برود یا خیر، اطلاع دقیقی وجود ندارد. ولی بعید به نظر می‌رسد که او توانسته باشد به این شهر برود. گویا، مریک، گزارشی از اوضاع ایران تهیه کرده بود که امیدوارکننده نبود، ولی این گزارش دلیلی برای توقف فعالیت‌های «هیأت مرکزی میسیون‌های خارجی» نشد؛ چرا که هیأت در سال 1832 [1211 خ]، دو سال بعد از اعزام مریک، دو نفر به نام‌‌های اسمیت و دوایت را به خاور نزدیک اعزام کرد. این هیأت در راستای ماموریتشان در خاورمیانه، پس از گشت و گذار در سوریه، عثمانی و ارمنستان، به ارومیه رسیدند و در آنجا با مسیحیان آشوری آشنا شدند. سپس برای انجام ماموریت میسیونری با آنان دیدار و مذاکره کردند.4 در استقرار این هیأت و هیأت آمریکایی بعدی در ایران، انگلیسی‌ها، به ویژه کشیش انگلیسی در ایران- ژوزف ولف- نقش زیادی داشت. او در دوره فتحعلی شاه، اجازه برپایی یک مدرسه دخترانه را از دولت گرفت و علاوه بر آن، توافقی مبنی بر ترجمه تورات با شاه منعقد نمود.5 به نظر می رسد که ژوزف ولف- که پروتستان بود- به محض اطلاع از حضور هیأت آمریکایی، آنان را در راستای تحقق اهداف خود- که در توافق با شاه به دست آورده بود- مناسب یافت و به حمایت از آنان پرداخت. این هیأت در بازگشت به آمریکا، گزارشی از اوضاع مسیحیان در ایران به خصوص ارومیه ارائه کرد. این گزارش، هیأت مرکزی میسیونرهای خارجی نیویورک را مصمم به اعزام هیأتی برای استقرار در ایران نمود. آنان در بازگشت به آمریکا، یکی از بزرگان آشوری به نام ماریو هانا را با خود به آمریکا برده بودند و او آمریکایی‌ها را در فراهم کردن گزارشی تحت عنوان «پژوهشی در ارمنستان و ایران» یاری کرد. در همین راستا در سال 1833 میلادی [1212 خ] هیأتی به ریاست جاستین پرکینز به ایران اعزام شد.6 همراهان جاستین پرکینز در این سفر عبارت بودند از 1- همسرش 2- دکتر گرانت 3- همسر دکتر گرانت 4- کشیش هاس 5- بانو بلیس 6- ستو دارد 7- دوشیزه مایر و چندین خدمتکار. جاستین پرکیز به محض ورود به ارومیه به ملاقات و دیدار با مسیحیان ارومیه به خصوص آشوریان رفت. پس از آن مصمم شد تا به تأسیس مدرسه‌ای در آن شهر مبادرت ورزد. او در این مسیر از حمایت انگلیسی‌ها برخوردار بود، ولی رقبای قدرتمندی هم داشت که به آسانی نمی‌توانست با آنان مقابله نماید؛ آنان رقیبان همکیش خود وی از کشورهای آلمان و فرانسه بودند. برای غلبه بر آنان یافتن حامی مستحکم و قدرتمند در بین مقامات ایرانی برای او ضروری بود. به این دلیل، به تکاپو افتاد و در نهایت موفق به جلب حمایت ملک قاسم میرزا، حاکم وقت ارومیه، شد. او پسر بیست و چهارم فتحعلی شاه و حاکم ارومیه بود.7 او از طرف برادرش عباس میرزا به حکومت ارومیه منصوب شده و در آن تاریخ چهارده سال بود که حکومت این شهر را در اختیار داشت. به این دلیل، علاقه خاصی به آن شهر پیدا کرده بود،8 ضمن اینکه از دوستداران فرهنگ غرب بوده، به شش زبان فرانسوی، انگلیسی، روسی، ترکی، عربی و هندی مسلط بود و از سرسخت‌ترین حامیان برپایی مدارس نوین در ارومیه به شمار می‌رفت. وی در سال 1250 ه.ق [1213 خ] نزد پرکینز به فراگیری زبان انگلیسی پرداخت.9 در اثر این امر، رابطه دوستانه‌‌ای با او برقرار کرد و متعاقب آن، در 1255 ه.ق [1218 خ] فرمانی از محمد شاه برادرزاده‌اش، مبنی بر آزادی پروتستان‌ها در تبلیغات مذهبی و نیز تأسیس مدرسه‌ای در ارومیه برای نشر علوم و تربیت جوانان مسیحی و مسلمانان در یافت کرد. این فرمان، «مقدمه‌ای برای تبلیغ مبشرین آمریکایی گردید.»10 محمدشاه در این فرمان خطاب به هیأت آمریکایی گفته بود که:11 آن عالیجاه به شوق و میل خود در بلده ارومیه مدرسه ترتیب داده و با سعی و دقت تمام مشغول تربیت و تعلیم جوانان و نشر علوم می‌باشد و این معنی باعث ظهور التفات و مراحم شاهنشاه درباره عالیجاه گشته، به خصوص وفور مرحمت او را به صدور این همایون منشور عنایت قرین عز و افتخار فرمودیم. اگر پیش از آن هیأت آمریکایی با احتیاط به ترویج آیین پروتستان بین مسیحیان دست می‌‌زد، این بار با دریافت فرمان شاه، در تحقق اهداف خود مصمم گردید. اولین اقدام این هیأت در ارومیه، تلاش برای تأسیس مدرسه‌ای دینی بود. او ابتدا از روی نسخ سریانی- نصرانی- الفبای سریانی را آراست و خودآموز انگلیسی را به منظور تعلیم آن زبان به نصرانیان و آشوریان تألیف کرد. بر آن اساس، کتب دینی برای تدریس در مدارس تدوین شد.12 ولی او در این راه، وی موانعی دیگر داشت. یکی از آن موانع، بی‌اعتمادی و تا حدودی بی‌اعتنایی آشوریان به او و اهدافش بود. یکی دیگر از آن دلایل، مشارکت فرزندان آشوری‌ها در فعالیت‌های روزمره خانواده‌هایشان بود؛ چرا که آشوریان و در کل مسیحیان به کشاورزی اشتغال داشتند و فرزندانشان هم در این کار،‌ یاریگر والدینشان بودند و رفتن هر روزه آنها به مدرسه، انان را از کار بازمی‌داشت. دلیل دیگر این بود که هر چند آشوریان مسیحی بودند، ولی در اثر دوری از مسیحیان دیگر، آموزه‌ها خاصی پیدا کرده بودند13 و به آسانی نمی‌توانستند از آن آموزه‌ها دست بردارند. از طرف دیگر، پرکینز در راه هدف خود مصصم بود. او برای برقراری ارتباط نزدیک با آشوریان، به پوشیدن لباس آنان و تقلید از آداب و رسوم آنان مبادرت می‌ورزید و به این ترتیب موفق به نفوذ در میان آنان شد.14 سپس به منظور تسهیل ورود فرزندان آنان به مدارس دینی، به پرداخت رشوه به خانواده‌‌های فرزندان مبادرت ورزید و با تاکید بر اینکه هزینه آنان را تامین خواهد کرد و خوراک و پوشاک آنان را بر عهده خواهد گرفت، تعدادی از والدین را مجاب به راهی کردن فرزندانشان به مدارس آمریکایی‌ها نمود.15 به دنبال این تلاش‌ها، اولین مدرسه آمریکایی، با هفده شاگرد در سال 1253 ه.ق [1216 خ] در ارومیه افتتاح شد.16 پرکینز این آموزشگاه را در یکی از اتاق‌های محل اقامت خود ترتیب داده و لوازم آن را خودش تهیه کرده بود که اولین مدرسه و به نوعی اولین آموزشگاه در ایران محسوب می‌شد.17 یک سال بعد، همسر دکتر گرانت، مدرسه دخترانه‌ای در ارومیه بنیان نهاد که تنها چهار دانش‌آموز داشت. چند ماه بعد تعداد شاگردان این مدرسه به ده برابر افزایش یافت. ولی مدیر موسسه چندی بعد در گذشت و فدلیا فسیک، بانوی آمریکایی دیگر، عهده‌دار اداره آن مدرسه شد.18 این مدرسه بیشتر بر آموزش مذهبی تاکید داشت. برنامه روزانه آن به این صورت بود: 1-پرستش بامدادی 2- نماز و خواند کتاب مقدس و سرود آشوری 3- صرف صبحانه 4- شروع کلاس‌ها که شامل قرائت قسمت‌هایی از کتاب دانیال، قرائت قسمت‌هایی از زندگانی حضرت عیسی، آموزش زبان آشوری،‌ فیزیولوژی و انشا، نوشتن یا ستاره‌شناسی، درس جغرافیا، تعلیم عهد عتیق و رساله به زبان عبرانی و یا کتاب داوران 5- شام و پرستش شبانگاه و مطالعه.19 با این اقدامات قدم‌های اولیه برای نفوذ هیأت آمریکایی در میان مسیحیان ارومیه برداشته شد. در اثر فعالیت‌های این هیأت در ایران، میسیون‌های نسطوریان در ایران به آن هیأت داده شد و جاستین پرکینز به عنوان کشیش بانفوذ، اداره امور تبلیغ و آموزش آمریکایی‌ها را در ارومیه بر عهده داشت. او علاوه بر فعالیت در ارومیه، فعالیت‌های تبلیغی خود را در نقاط دیگر ایران از جمله تبریز، همدان و ... با گسترش و به اعزام مبلغین به آن شهرها اقدام نمود. در سال 1839 میلادی [1218 خ] تعداد مدارس آمریکایی در ارومیه به 12 آموزشکده افزایش یافت و یک سال بعد در 70 دهکده در اطراف ارومیه آموزشکده دایر بود. هفت سال بعد، این مدارس به 81 مدرسه افزایش یافت و تعداد 530 نفر در آن مدارس به تحصیل می‌پرداختند.20 برنامه درسی این مدارس بیشتر آموزش مبانی آیین و پروتستان و نیز زبان انگلیسی بود. این برنامه به این صورت اجرا می‌شد: 1- قرائت 2 ساعت 2- نوشتن بر روی شن و ماسه و آموختن حساب به وسیله چرتکه 2 ساعت 3- قرائت کتاب مقدس به زبان آشوری، 2 ساعت (پرکینز قبلا بخش‌هایی از کتاب مقدس را به زبان آشوری ترجمه کرده بود) 4- آموزش زبان انگلیسی 2 ساعت.21 فعالیت میسیونرهای آمریکایی تنها بعد آموزشی- تبلیغی محدود نمی‌شد، بلکه در زمینه‌های دیگر نیز فعال بود که از آن جمله می‌توان به فعالیت در امور پزشکی و طبابت اشاره کرد. رهبری این فعالیت بر عهده دکتر گرانت بود. او در سال 1848 [1227 خ] و در جریان بیماری طاعون ارومیه، کمک زیادی به مردم کرد و در کاستن از تلفات آن بیماری نقش زیادی داشت.22 تأسیس چاپخانه از دیگر اقدامات هیأت آمریکایی در ارومیه بود که در آن آثار درسی و نیز دینی به چاپ می‌رسید. آن چاپخانه از بزرگترین چاپخانه‌های ارومیه بود.23 در این چاپخانه، ماهنامه‌ای هم تحت عنوان «زاری ری دی با هرا» یا تابش روشنایی چاپ می‌شد24 که به مثابه ارگان آن هیأت عمل می‌کرد. چنانچه پیشتر گفته شد، این هیأت فعالیت‌های خود را به مرور گسترش داد و در شهرهای دیگر کشور نیز به تأسیس آموزشگاه مبادرت ورزید. در سال 1869 میلادی [1248 خ]، جاستین پرکینز درگذشت و پس از آن، نام هیأت از «میسیون نسطوریان در ایران» به «میسیون آمریکا در ایران» تغییر یافت.25 به این ترتیب گستره فعالتی این هیأت کل ایران را شامل می‌شد؛ ولی با این حال، عمده فعالیت این هیأت در ارومیه بود. در اثر فعالیت‌های این هیأتی، در سال 1895 میلادی [1232 خ]، تعداد مدارس آن هیأت در ارومیه به 117 مدرسه و تعداد دانش‌آموزان به 3410 نفر می‌رسید.26 البته این هیأت همواره با هیأت‌های دیگر میسیونی در ارومیه در درگیری و کشمکش بود که از آن جمله می‌توان به درگیری این هیأت با هیأت میسیونری کاتولیک فرانسوی اشاره کرد. هر چند هیأت فرانسوی پس از هیأت آمریکایی به ایران آمده بود، ولی در اثر فعالیت سفیر فرانسه در ایران و به خصوص بعد از جنگ هرات، از حمایت محمدعلی شاه برخوردار بود و در اغلب دعاوی، شاه طرف هیأت فرانسوی را می‌گرفت. با این حال، به علت نفوذ کم دستگاه سیاسی فرانسه در ایران و نیز نفوذ بیشتر انگلیس، در نهایت انگلستان بر دربار ایران چیره می‌شد و به تبع آن، آمریکایی‌ها که مورد حمایت آنان بودند، آزادی عمل بیشتری می‌یافتند. یکی از این اختلافات آنقدر شدید بود که به داده شدن اولتیماتوم به دولت ایران منجر شد. به این صورت که بعد از نبرد هرات، محمد شاه، به اعطای امتیازات به هیأت فرانسوی مبادرت ورزید و این امر، و اکنش هیأت ارتدوکس روسی و پروتستان انگلیسی- آمریکایی را برانگیخت. پس از آن فشارها به دولت به منظور کاستن ا امتیازهای داده شده به فرانسوی‌ها زیاد شد و روسیه اولتیماتومی به میرزا آغاسی فرستاد. مقاومت آغاسی موجب وخامت اوضاع شد تا اینکه حاکم وقت ارومیه- قاسم میرزا- که در آن مقطع بیشتر حامی فرانسوی‌ها بود؛ عزل و بخشی از اموال کاتولیک‌ها در ارومیه به هیأت آمریکایی واگذار گردید.27 در جنگ جهانی اول، در اثر حمله عثمانی به ارومیه، از نفوذ هیأت‌های مسیحی به ویژه آمریکایی کاسته شد و به ویژه، قیام شیخ عبیدالله در ارومیه- که از طرف عثمانی حمایت می‌شد- ضربات سختی بر هیأت آمریکایی وارد کرد. پس از آن نیز از نفوذ هیأت‌های نام برده در آن شهر کاسته شد تا اینکه در دوره رضا شاه، تقریبا فعالیت این هیأت‌ها تعطیل شد و تنها به مدرسه پزشکی در آن شهر محدود گردید. با این حال، اقدامات این هیأت، تاثیرات زیادی در درازمدت داشت و آن گرویدن تعداد زیادی از مسیحیان ارومیه به آیین پروتستان بود. 2- هیأت میسیونری فرانسوی اولین هیأت سیاسی- مذهبی فرانسوی، در جریان نامه فتحعلی شاه به ناپلئون، بعد از جنگ‌های ایران و روس، به ایرن اعزام شد، به این صورت که پس از شکست ایران از روس [در میانه‌ی نبردهای دوره‌ی نخست‌ روسیه علیه ایران]، فتحعلی شاه با ارسال نامه‌ای به ناپلئون، به وسیله میرزا عسگرخان افشار ارومی- از او استمداد طلبید. [خواستار اتحاد نظامی شد] متعاقب آن، ناپلئون نیز در راستای سیاست‌های استعماری خود که همانا فشار به انگلیس و روسیه و رسیدن به هند بود، هیأتی را به سرپرستی ژنرال گاردن به ایران فرستاد.28 در این هیأت سیاسی- نظامی، دو نفر کشیش نیز راهی ایران شد. آن دو کشیش به احتمال زیاد گزارشی از اوضاع مسیحیان ایران تهیه و به فرانسه ارسال کردند؛ ولی گویا به علت عدم موفقیت هیأت ژنرال گاردن آنان به کشورشان بازگشتند. یکی از آنان «داماد» نام داشت که سعی فراوانی کرد به تختگاه عیسویان در آذربایجان دست یابد، ولی به دلایلی که احتمالا به موقعیت هیأت ژنرال گاردن و عدم موفقیت ان هیأت در ایران مربوط می‌شد، نتوانست به آن هدف خود دست یابد؛ با این حال گزارشی از اوضاع مسیحیان- با یاری مسیحیان ایرانی به خصوص کاتولیک‌ها- تهیه نمود و به زادگاهش برد. اولین هیأت میسیونری فرانسوی در سال 1840 میلادی [1219 خ] به ارومیه وارد شد. آنان که به لازاریست‌ها مشهور بودند؛ مروج آیین کاتولیک بودند و هدفشان تبلیغ آن آیین بین مسیحیان ارومیه بود.29 این هیأت پس از ورود به این شهر به تأسیس مدارس نوین مبادرت ورزید و بدین ترتیب اولین مدرسه فرانسوی‌ها در سال 1841 میلادی [1220 خ] در ارومیه بنیان نهاده شد. آنان بلافاصله اقدامات خود را گسترش دادند و دو مدرسه دخترانه و پسرانه و یک کتابخانه، یک قرائت‌خانه و یک باب چاپخانه در ارومیه دایر کردند.30 سپس مرکز دیگری در حومه سلماس تأسیس نمودند31 و آنجا را نیز به عنوان مقر خود درآوردند. این هیأت در دوره محمد شاه، بر نفوذ و نیز دامنه فعالیتشان افزودند؛ چرا که او از هیأت مزبور حمایت آشکاری می‌کرد. او به دلایلی چند، به حمایت از هیأت فرانسوی می‌پرداخت که یکی از آنها، وجود معلم فرانسوی در دربار او بود. دلیل دیگرف بدبینی‌اش به انگلیس و روسیه بود. به خصوص نبرد هرات و شکست خوردن «شاه غازی» در آن نبردها و از دست دادن هرات، بر این بدبینی افزوده بود.32 دلیل دیگر او در حمایت از مسیحیان، رقابت با دولت عثمانی بود. عثمانی‌ها در آن سال‌ها به سرکوب عیسویان مبادرت ورزیده بودند و از طرف دیگر از مهاجمان به سرحدات ایران به خصوص توسط کردها حمایت می‌کردند. به این دلیل، محمد شاه با میدان دادن به مسیحیان درصدد بود از آنان به صورت سدی در مقابل آن تهاجم‌ها استفاده نماید.33 در اثر این عوامل، محمدشاه در سال 1257 [ق/ 1220 خ] فرمانی تحت عنوان «اصل آزادی اعتقاد» را صادر کرد و به این صورت به همه ادیان و به خصوص عیسویان آزادی اعتقادی داد. به این ترتیب هیأت فرانسوی، بر فعالیت خود در دوره او افزودند. در اثر این فعالیت‌ها تمامی مسیحیان سلماس به آیین کاتولیک درآمدند و بالغ بر 35 مدرسه در اطراف ارومیه توسط آنان تأسیس شد. در این مدارس، زبان فرانسه و تعلیمات دینی و در داخل شهرها، زبان و ادبیات فارسی هم برای علاقه‌مندان تدریس می‌‌گردید.34 این تلاش‌ها موجب شد تا سفارت واتیکان به جای تهران در ارومیه مسقر گردد و هیأت‌های کاتولیکی دیگر در سراسر ایران، دستورات خود را از آن میسیون دریافت می‌کردند.35 چنانچه در مبحث قبل گفته شد، این حمایت‌ها- حمایت محمدشاه از هیأت فرانسوی- موجب حساسیت ویژه دول روس و انگلس شد که در نهایت به کاسته شدن از نفوذ هیأت فرانسوی انجامید. در این میان رفتن دوسرسی، سفیر وقت فرانسه از ایران، تاثیر زیادی در کاستن از قدرت عمل هیأت‌های فرانسوی داشت. او که نفوذ زیادی در دربار ایران به ویژه حاجی میرزا آغاسی داشت از او امتیازاتی به نفع هیأت فرانسوی دریافت می‌کرد و این امر بر قدرت آن هیأت می‌افزود. پس از عزیمت او از ایران روس‌ها و انگلیسی‌ها که از نفوذ او در دربار نگران بودند بر فشارشان بر دربار افزودند و در زمینه فعالیت‌های مسیونی نیز از آمریکایی‌ها حمایت کردند. در اثر این فشارها به هیأت فرانسوی ابتدا سرکشیش دارنی ارومیه دستگیر و زندانی و سپس بخش زیادی از املاک آنان به هیأت آمریکایی داده شد.36 در این میان هیأت فرانسوی، به توجه به رابطه خوب خود با روحانیون، توانست جایگاه و نیز املاک خود را در ارومیه حفظ کند، به این صورت که وقتی ملک قاسم میرزا، حاکم ارومیه و بزرگ‌ترین حامی فرانسوی‌ها، عزل شد، برخی از املاک آنان به هیأت آمریکایی واگذار شد، ولی آنان با توسل به روحانی شهر، -سید عبدالمجید- از او فتوایی به این صورت دریافت کردند:37 پادریان- کشیش- کاتولیک نه تنها به عبادت خدا اشتغال دارند بلکه همه اتهامات وارده به آنان ناشی از جهل [دشمنان شاه] است و اینکه پروتستان‌ها می‌گویند کاتولیک‌ها درصدد گرواندن مسلمانان به آیین کاتولیک هستند دروغی بیش نیست و شایعه‌ای نارواست. چون از من خواسته‌اند پرده از روی حقیق بردارم. شهادت می‌دهم که پادریان فرانسوی هرگز قدمی با مخالفت با اسلام برنداشته و هرگز دست به تبلیغ مسیحیت بین مسلمانان نزده است. این نامه اگر چه تاثیر اندکی بر بهبود اوضاع فرانسوی‌ها گذاشت. ولی بخشی از اموال آنان توسط هیأت‌های آمریکایی غارت و تنی چند از کشیشان فرانسوی دستگیر شدند. البته در این میان کشیش‌های فرانسوی بیشتر از همتایان پروتستان خود مقصر بودند، چرا که آنان را به بی‌دینی متهم می‌کردند. تداوم این اقدامات کشیش‌های فرانسوی بر دامنه اختلافات می‌افزود و در این میان دولت‌های انگلیس و روس نیز که هراس از نفوذ آیین کاتولیک در ایران داشتند، بیکار ننشسته، بر درگیری‌ها دامن می‌زدند. این امر موجب شد تا محمد شاه در اعلانی رسمی به هر دو فرقه فعال تذکر دهد که:38 از این پس مذاهب و ملل مختلفه که در این دولت علیه و در ممالک ما اقامت دارند و از دین خود به کیش و مذهب دیگر عدول ننماید و چنانچه احدی از کشیشان چه از طایفه ارامنه و چه طایفه کاتولیک یکدیگر را به آیین خود دعوت نمایند و به کیش خود درآورند مواخذه عظیم و سیاست شدید خواهند شد و هر کسی که مرتکب چنین عملی شود و به موعظه و نصیحت ملت دیگر را به دین خود درآورد اگر تبعه این دولت علیه است از شغل خود نزول و مورد تنبیه و... خواهد بود و چنانچه انتساب به دول سایره داشته باشد اخراج بلد خواهد گردید.» در اثر این تهدید، تا حدودی فعالیت فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها علیه هم کاهش یافت و اگرچه این فرمان بیشتر به ضرر فرانسوی‌ها بود تا آمریکایی‌ها، ولی این وضع به این منوال نماند. در سال 1844 میلادی [1223 خ] سفیری از فرانسه به نام سارتیژ به ایران آمد. او در راستای رفع محدودیت از فرانسوی‌ها و بازگرداندن اموال آنان تلاش کرد. تلاش‌های او از یک طرف و فتوای مجتهد شهر از طرف دیگر موجب بهبودی اوضاع آنان شد ولی آنان همواره در سایه هیأت‌های آمریکایی بودند. با روی کار آمدن ناصرالدین شاه و در دوره صدارت امیرکبیر، اوضاع آنان تا حدودی بهبود یافت؛ چرا که امیرکبیر تا حدودی نگاه بی‌طرفانه به مسیحیان داشت و از هر دو گروه کاتولیک و پروتستان حمایت می‌کرد.39 امیرکبیر، بر آزادی اعتقادات معتقد بود و بنابراین به محض رسیدن به قدرت اصل آزادی اعتقادی را که در دوره محمدشاه رواج داشت، دوباره به رسمیت شناخت. او که در دوره حضور در آذربایجان به عنوان مربی ناصرالدین شاه- که در آن مقطع ولیعهد بود-از اوضاع و احوال مسیحیان مطلع بود و بر وضعیت آنان اشراف داشت. از مالیات‌های وضع شده علیه کاتولیک‌ها کاست و تلاش زیادی به عمل آورد تا آنان را همطراز مسلمانان قرار دهد. او رسیدگی به دعاوی حقوقی عیسویان را به محکمه عدالت سپرده، خلیفه‌گیری کاتولیک‌های آذربایجان را به «مراشیو» واگذار کرد و به او دستور داد نگذارد کسی به حقوق آنان تعدی نماید.40 در اثر این تلاش‌ها، کاتولیک‌ها آزادی عمل یافتند؛ هرچند رقبایشان نیز به همان میزان آزادی عمل یافته بودند. اوضاع این هیأت روزبه روز در اثر رهبری «پادری کلوزل» رو به بهبود بود. کلوزل، رئیس هیأت لازاریست‌ها در ارومیه، نماینده پاپ در ایران، حاکم [شرع] بین مسلمانان و عیسویان و ملت باشی- مقامی که توسط شاه منصوب می‌شد و به عنوان رهبر کاتولیک‌ها بود- در ارومیه بود.41 او در سال 1299 هجری قمری [1261 خ] درگذشت و پس از او «سالومون» به ایران اعزام گردید.42 در سال 1893 میلادی [1272 خ] درگیری و نبرد، دوباره بین فرانسویان و آمریکایی‌ها شروع شد. به این صورت که این دو هیأت در مورد تسلط بر چهار کلیسای آنه مریم، میوناها، گوری گزوگیورکز در سلمان اختلاف داشتند. آمریکایی‌ها ادعا می‌کردند که این کلیساها، به دلیل اینکه اهالی آن منطقه پروتستان هستند به آنان تعلق دارد. کاتولیک‌ها هم ادعا می‌کردند که در زمان تأسیس آن کلیساها، اهالی ان منطقه کاتولیک بودند. این دعوی به ناصرالدین شاه ارائه شد و او مظفرالدین میرزا ولیعد و مستشار الدوله را مامور رسیدگی به این مسئله کرد. در اثر نفوذ فرانسوی‌ها در دربار، این بار، مظفرالدین میرزا رای به نفع کاتولیک‌ها- فرانسوی‌ها رای داد.43 سه سال بعد از آن جریان، ریاست هیأت فرانسوی‌ها در ایران به فرانسوا آلنه واگذار شد و اولین مدرسه شبانه‌روزی غیردینی در ارومیه توسط او تأسیس شد.44 این هیأت علاوه بر دایر کردن آموزشکده، به انتشار نشریاتی نیز مبادرت ورزیدند که از جمله می‌توان به نشریه «کالا دشرارا» یا صدای حقیقت اشاره کرد.45 فعالیت‌های این هیأت نیز مثل هیأت آمریکایی‌ها در ارومیه، بعد از جنگ جهانی اول کم شد. در سال 1312 هجری قمری [1273 خ] در دوره رضا شاه، اغلب مدارس آنان در ارومیه تعطیل شدند و تنها یک پرورشگاه در ارومیه توسط آنان اداره می‌شد که بعدها به مدرسه پشیداد تغییر نام داد و سال‌ها توسط خلیفه‌‌گری کاتولیک‌ها در ارومیه اداره می‌شد. این هیأت بعدها، مدرسه‌ای دخترانه به نام فرحناز را در ارومیه تأسیس کردند که توسط کاتولیک‌های «مون پیر» اداره می‌شد.46 3- میسیونرهای انگلیسی میسیونرهای انگلیسی، دیرتر از همتایان آمریکایی و فرانسوی خود، به ارومیه آمدند. آنان از مدت‌ها قبل در صحنه سیاست ایران از بازیگران اصلی بودند و به خصوص به منظور حفظ مستعمره پربارشان- هند- در ایران حضوری موثر داشتند؛ از این رو مثل فرانسه و حتی آمریکا خود را چندان نیازمند به حضور فرهنگی و به تبع آن استفاده از آن در راه اهداف خود نمی‌دید. آنان که پیشتر از آن هیأت آمریکایی حمایت می‌کردند، ابتدا با این تصور که با آمریکایی‌ها اشتراک مذهب دارند، از اعزام هیأت مذهبی به ارومیه خودداری و صرفا به حمایت از آمریکایی‌ها بسنده نمودند و چنانچه پیشتر گفته شد دلیل استقرار و نیز گسترش دامنه فعالیت آمریکایی‌ها در ارومیه، حمایت آنان بود. مشاهده نفوذ فرانسه و آمریکا در آذربایجان و به خصوص بین مسیحیان، آنان را بر این داشت تا به اعزام هیأت‌هایی به میان مسیحیان به ویژه مسیحیان ارومیه مبادرت ورزند. در این راستا اولین هیأت انگلیسی در سال 1299 هجری قمری [1261 خ] و در دوره ناصرالدین شاه به ارومیه فرستاده شد. در آن مقطع، آمریکایی‌ها با وجود حمایت انگلستان موفق به نفوذ کامل در منطقه نشده و فرانسوی‌ها یکه‌تاز میدان و در کنار نفوذ مذهبی‌، دارای نفوذ سیاسی- اقتصادی هم بودند. این امر انگلستان را به این خیال انداخت که در صورت حضور گروه‌های انگلیسی بهتر می‌توانند در منطقه نفوذ پیدا کنند از این رو در آن سال هیأتی را به ارومیه فرستاد. آنان سه سال بعد، به منظور حمایت از آشوریان، انجمنی را در لندن بنیان نهادند که هدفش تبلیغ بین آشوریان بود. پس از آن، باب نامه‌نگاری بین آشوریان را گشود. هیأت، چهار سال بعد در سال 1303 هجری قمری [1265 خ] دو کشیش را دارای مقام استادی در دانشگاه کمبریج بودند را به ارومیه فرستاد. هدف آنان این بود که این بار جلوی نفوذ فرانسویان را بگیرند و آشوریان را به سوی خود جلب نماید. آنان همراه با خود چاپخانه‌ای را هم به ارومیه بردند و نشریه‌ای به نام Assyriam mission from Asyria به راه انداختند و سپس به تأسیس مدارس مذهبی اهتمام ورزیدند. در این راستا ابتدا یک مدرسه پسرانه و سپس آموزشگاهی دخترانه را بنیان نهادند. البته آنان در هدف خود موفق نبودند و از این رو در سال 1889 میلادی [1268 خ] عملا مدارس خود را تعطیل کردند.47 ولی همچنان در ارومیه حضور داشتند. این هیأت‌ها که زیر نظر اسقف کانتر بوری اداره می‌شد. علاوه بر ارومیه، در کوچیانس و وان نیز پایگاه داشت و اسقف‌هایی از آنان کلیساها در آن شهرها استقرار پیدا کرده بودند.48 رئیس این هیأت، مدت‌ها بر عهده‌ی «لسنه» بود که مدت سی و دو سال در آن منطقه سکونت داشت.49 آنان در سال 1902 میلادی [1281 خ] دارای پایگاه کوچکی در ارومیه بودند که توسط کشیشی به نام براون اداره می‌شد.50 و خود مرکز و جنوب ایران را به عنوان مرکز تبلیغی خود قرار دادند؛ البته آن هیأت‌ها چندان میلی هم به فعالیت گسترده در منطقه نداشتند؛ چرا که فعالیت آنان به مثابه کاسته شدن از فعالیت آمریکایی‌‌ها بود و این در حالی بود که هر دو به مسیحیان را [به آیین] پروتستانت دعوت می‌کردند و هر دو درصدد اشاعه زبان انگلیسی بودند. علاوه بر آن با کمبود داوطلب برای تحصیل در مدارس خود روبه‌رو بودند؛ به خصوص اینکه مسیحیان ارومیه با آمریکایی‌ها بیشتر مانوس بودند و آنان را در اثر حضور درازمدت در ارومیه و نیز خدماتی که ارائه داده بودند، بیشتر قبول داشتند تا تازه‌واردانی که چیز تازه‌ای برای آنان نیاورده بودند. البته برعکس ارومیه، انگلیسی‌ها در نقاط دیگر ایران موفق بودند و مدارس و پایگاه‌هایی در شهرهایی چون همدان، اصفهان و... داشتند؛ ولی چنانچه گفته شد؛ در توافقی با آمریکایی‌ها، ارومیه را به آنان واگذار کردند؛ بنابراین چندان تمایلی به گسترش فعالیت در ارومیه نداشتند. 4- هیأت‌ میسیونری روسیه روس‌ها هم، مثل انگلیسی‌ها دیرتر از آمریکا و فرانسه وارد ارومیه شدند. آنان بیشتر درگیر مسائل سیاسی بودند تا مذهبی و یا فرهنگی و همراه با انگلیس، امتیازات خود را با فشار مستقیم به دربار به دست می‌آوردند. به عبارت دیگر، ‌اوضاع آنها مثل اوضاع انگلیسی‌ها بود. یکی از مشخصه‌های سیاست روسیه در ایران، رقابت با انگلستان بود؛ به این صورت که هر اقدامی که انگلستان به آن دست می‌یازید، روسیه هم به آن دست می‌زد. عکس این امر هم صادق بود، از این رو وقتی در سال 1303 هجری قمری[1265 خ]، انگلیس به دایر کردن مرکز میسیونی اقدام کرد. بلافاصله روس‌ها نیز به دایر کردن مرکز میسیونی در ارومیه برآمدند. هر چند بیشتر از آن، هیأت‌هایی از طرف کلیسای ارتدوکسی روسی در ایران فعالیت می‌کرد ولی آنان بیشتر نگران نفوذ کاتولیک‌ بودند و علیه آنان فعالیت می‌کردند تا تبلیغ ارتدوکس. طرح اولتیماتوم به محمدشاه در جریان درگیری هیأت‌های کاتولیک با هیأت پروتستان- فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها- هم در این راستا بود. شاید یکی از دلایل دیگر عم حساسیت آنان به تبلیغ بین مسیحیان، اطمینان آنان از طرف ارامنه بود. ارامنه که به طور طبیعی از حامیان منافع روسیه در ایران بودند، براساس بندی از قرارداد ترکمانچای همواره تحت حمایت روس‌ها بودند و هرگونه فشار به آنان از طرف دولت ایران همواره با واکنش روس‌ها مواجه می‌شد. بنابراین چون به وفاداری ارامنه به خود پشت گرم بودند و با توجه به جدایی مذهب ارامنه با دیگر مسیحیان، چندان نگرانی از این بابت نداشتند. با این حال وقتی انگلیس به تأسیس مرکز میسیونی در ارومیه اقدام کردند، آنان نیز وارد منطقه شده،‌ آموزشکده‌هایی را تأسیس کردند. آنان در ابتدا با چند مانع روبه‌رو شدند؛ یکی اینکه قبل از ورود آنها، اغلب مسیحیان، جذب دو گروه آمریکایی و فرانسوی شده بودند. بنابراین داوطلب برای تحصیل در آموزشکده‌های آنها کم بود. دیگر آنکه ایرانیان به دلایلی تاریخی، دلبستگی به نام نویسی در مدارس آنان نشان نمی‌دادند و با آداب و فرهنگ آن دیار ناآشنا بودند. آنان به منظور رفع این موانع به ترفندی دست زدند؛ ‌به این صورت که با پرداخت کمک هزینه به مدارس فرانسوی، از آنان خواستند زبان روسی در کنار فرانسوی در‌ آن مدارس تدریس شود.52 به این دلیل بود که مدارس آنان در سال 1902 میلادی [1281 خ] بسته بود.53 ولی به مرور، نفوذ آنان گسترش یافت، به گونه‌ای که اغلب مسیحیان به روسیه گرایش پیدا کردند و بعضی از آنان به آیین ارتدوکس گرویدند. اوژن اوین، سفیر وقت فرانسه در ایران، در این زمینه می‌گوید:54 تغییر مذهب نسطوری به صورت دسته‌جمعی و ترک تابعیت بعضی از پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها در سال‌های 7-1906 به برکت چشمداشت به نفوذ و ابراز قدرت روس‌ها ناشی شده که به نحو چشمگیری انجمن نوپای ارتدوکس را مورد حمایت قرار می‌دادند. به دنبال یاس و ناامیدی که در دل مردم ایجاد شده بود کم‌کم همه اغنام‌الله دسته دسته به «آغل» آنها سوق داده شده‌اند. از آن هنگام به منظور جلب پیروان جدید یا به اصطلاح در نشریه گرد آوردن و یارگیری جدید ارتدوکس، دخالت در امور روستاها آغاز گردید. این امر نشان از نفوذ میسیون روس‌ها در منطقه بود، ولی این نفوذ نیز چندی نپایید؛ چرا که پس از جنگ جهانی دوم و متعاقب آن وقوع انقلاب سال 1917 [کودتای 1296 خ]روسیه، مذهب ارتدوکس در خود روسیه هم ممنوع شد چه رسد به ممالک همجوار. 5- هیأت‌های میسیونی دیگر در ارومیه علاوه بر هیأت‌های میسیونی ذکر شده در بالا، هیأت‌های دیگری نیز به طور موقت و محدود در ارومیه دست به فعالیت زدند که البته با موفقیت همراه نبود. چنانچه گفته شد کمبود داوطلب تحصیل در مدارس دینی میسیونرها و نیز ناآشنایی به فرهنگ‌ها در عدم موفقیت هیأت‌های دیگر نقش زیادی داشت. یکی از هیأت‌هایی که چندی در ارومیه فعال بود، هیأت آلمانی آلمان- اورینت بود که مرکزیت آن در [شهر] پوتسدام بود و تحت عنوان «واین مایستر اشترا30» موسوم فعالیت می‌کردند. این هیأت در آغاز جنگ جهانی اول گروهی را به ارومیه اعزام کرد که پرورشگاه و نی مدرسه‌ای در ارومیه تأسیس کردند که بیشتر ارامنه در آن مدرسه مشغول تحصیل بودند. چندی بعد از آغاز فعالیت آنان، و به علت شکست آلمان در جنگ، آن هیأت فعالیت‌های خود را تعطیل کرد و به تبع آن کودکان ارمنی در خیابان‌ها رها شد.55 نتیجه: حضور مسیونرهای مسیحی تاثیرات درازمدت و کوتاه مدت زیادی داشت. حضور آنها در کوتاه مدت موجب اختلاف بین گروه‌های مذهبی مسیحی از یک طرف و مسیحیان با مسلمانان از طرف دیگر شد. علاوه بر آن، در رابطه دولت با مسیحیان نیز تاثیر گذاشت. به این صورت که آنان تحت تاثیر القائات مسیونرها دست به اقدامات ایذایی به منظور تهدید تمامیت ارضی کشور برآمدند که ادعای خودمختاری ارومیه از طرف کلدانی‌ها- آشوری‌ها به رهبری ماری شیمون- در سال 1920 میلادی [1299 خ] از آن جمله است. در اثر این اختلافات، ارومیه در طول دو جنگ جهانی اول و دوم، دچار چنان درگیری داخلی شد که به گواه جهانگردان آن زمان، آن شهر به خرابه‌ای مبدل شده بود. حمایت دولت‌های خارجی از مسیحیان در آن نبردهای جهانی آنان را جری‌تر کرد و موجب شد تا در مقابل دولت مرکزی بایستند. از طرف دیگر، اختلافات آنان با کردها و شیعیان سبب ایجاد درگیری‌های خانمانسوز در آن شهر شد که پرداختن به آن در این مجال نمی‌گنجد. حضور مسیونرهای در درازمدت نیز سبب پراکندگی و اختلاف بین مسیحیان شد و این امر مهاجرت گسترده مسیحیان به خارج از مرزهای ایران را سبب گردید؛ به گونه‌ای که در طول سال‌های پس از جنگ جهانی اول و دوم ده‌ها هزار نفر از مسیحیان ارمنی و نیز آشوری به کشورهای روسیه- شوروی سابق- و نیز اروپا مهاجرت کردند. در یک نتیجه‌گیری کلی باید گفت که اگر چه مسیونرهای مذهبی به منظور تبلیغ آیین خود به منطقه آمده بودند، ‌ولی هدفی ورای تبلیغ دین داشتند و آن نفوذ در بین مسیحیان و استفاده از آنان در راستای سیاست‌های دولت‌های خود بود. این مهم در جنگ‌های جهانی اول و دوم رخ نمایاند؛ هنگامی که مسیونرها با تبلیغات خود مسیحیان را ابتدا در مقابل مسلمانان و بعد دولت مرکزی قرار دادند و موجب خونریزی‌های بسیار و مهم‌تر از آن اختلاف بین هموطنان مسلمان و مسیحی شدند. پی‌نوشت‌ها: 1- داود قاسم‌پور، متولد 1353 شهرستان هشترود-آذربایجان شرقی لیسانس تاریخ از دانشگاه تبریز، فوق لیسانس تاریخ ایران باستان از دانشگاه شهید بهشتی تهران، کارشناس معاونت پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی (1385-1380) کارشناشسی اداره کل اسناد و بایگانی راکد قوه قضائیه (84-1383) کارشناس دفتر پژوهش و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی (1384-1381) کارشناس دفتر پژوهش‌های کاربردی معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی (-1384) است. 2-ویدا همراز، «میسیونرها و نخستین گام نفوذ آمریکا در ایران» تاریخ معاصر ایران، کتاب دهم، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی- وابسته به بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1375 ص 13. 3-همان،‌ ص 17.این دو از فرقه پرسبیترین‌ها- منشعب از پروتستان- بودند. 4- آبراهام نسیلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا، ترجمه محمدباقر آرام، تهران، امیرکبیر، 1368،‌ ص 28. 5- هما ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران (1921-1837) با مقدمه فریدون آدمیت، تهران، ‌موسسه فرهنگی هنری، انتشاراتی معاصر پژوهان، 1380، ص 179. 6- آبراهام نسیلسون، پیشین، ص 28. 7- اوژن اوین، (سفیر وقت فرانسه در ایران) ایران امروز 1907-1906، ترجمه و حواشی و اضافات، علی اصغر سعیدی، تهران، زوار، 1362 ص 129. 8- همان. 9-عضدالدوله سلطان احمد میرزا، تاریخ عضدی با توضیحات دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، نشر علم، 1376، ص 207 10- عضدالدوله سلطان احمد میرزا، پیشین،‌ص 208. 11- ویدا همراز، پیشین، ص 26 به نقل از نشریه یادگار شماره 6 و 7. 12-همان. 13-هما ناطق، پیشین، ص 179. 14- ویدا همراز، ص 18. 15- هما ناطق، ص 179. 16- محمد تمدن، اوضاع ایران در جنگ جهان اول یا تاریخ رضائیه، تهران، اسلامیه، 1350، ص 97. 17-همان. 18-هما ناطق، پیشین، ص 180. 19- محمد تمدن، پیشین،‌ص 98. 20-همان. 21- علی دهقان، رضائیه سرزمین زردشت، تهران، ابن سینا، ص 143 و نیز الدر، جان، تاریخ میسیون آمریکایی در ایران، تهران، نور جهان، بی‌تا، صص 29-28. 22- محم تمدن، ص 98. 23- هما ناطق، پیشین، ص 234. 24- اوژن اوین، ص 104. 25- اوژن اوین، پیشین، صص 45-144. 26- محمد تمدن، پیشین، ص 98. آبراهام نسیلسون،‌پیشین، ص 28. 27- همان ناطق، پیشین، ص 178. 28-نک به: ماموریت ژنرال گاردن در ایران. 29-اوژن اوین، پیین، ص 100. 30- محمد تمدن، پیشین، ص 94 زاریست‌ها فرقه‌ای از عیسویان بودند که هوادار و پیرو «سن لازار» بودند که از دوستان حضرت عیسی بود و در روایات عیسوی آمده است که حضرت عیسی او را دوباره جان بخشید. او پس از مدتی به شهر مارسی فرانسه آمده آنجا را به عنوان پایگاه خود قرارد اد و سرکشیش آنجا شد و مدتی بعد در همان جا به شهادت رسید. 31- آبراهام نسیلسون، پیشین، ص 42. 32- هما ناطق، پیشین، ص 174. 33- همان، ص 173. 34- محمد تمدن، ص 95. 35-هما ناطق، ص 215. 36- همان ص 178. 37- همان، ص 185. 38- همان، صص 183-184. 39-فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 1357، صص 439 و 437. 40-همان، ص 215. 41-هما ناطق، پیشین،‌ ص 215. 42- همان. 43-همان، ص 222. 44- هما ناطق، پیشین، ص 229. 45- اوژن اوین پیشین، ص 105. 46-محمد تمدن، پیشین، ص 95. 47-هما ناطق، ص 218. 48-اوژن اوین، پیشین، ص 103. 49- همان، ص 101. 50-هما ناطق، ص 234. 51-حمید صداقت کیش، رابطه ایرانی و آمریکا در دهه 1960، ص 7. 52-هما ناطق، ص 218. 53- همان، ص 235. 54-اوژن اوین، ص 104. 55- ویلهلم لیتن، خاطرات لیتن، ترجمه پرویز صدری، چاپ اول، تهران، انتشارات ایرانشهر، 1368، ص 160. برگرفته از: نقش آذربایجان در تحکیم هویت ایران- به کوشش رحیم نیکبخت- دانشگاه پیام نور- مرکز نقده- زمستان 1387

پیرمرد

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

اسامی پادشاهان آشور

سارگون یکم

سارگون اول یکى از پادشاهان امپراتورى آشور کهن بود و از 1920 - 1881 پ.م. حکومت کرد.

  • (با سارگون بزرگ اکدى اشتباه نشود)

آشوراوبالیت یکم

آشوراوبالیت یکم(Aššur-uballiṭ I)(پادشاهی ۱۳۶۵-۱۳۳۰ (پیش از میلاد)) پادشاه امپراتوری آشور بود. وی با شکست دادن شوت‌تارنای دوم توانست کشور آشور را مستقل گرداند و چندی دیگر به یکی از قدرتهای نیرومند آن روزگار بدل گرداند.

چندی پس از آن با مرگ بورنابوریاش دوم در بابل این سرزمین دچار نافرمانی و آشفتگی شد،آشوراوبالیت به کوریگالزوی دوم پسر یا نواده بورنابوریاش یاری رساند تا به تاج و تخت بابل برسد. این آغاز مداخله‌های آشور در بابل بود.

در نوشته‌های به دست‌آمده در عمارنه نامه‌های(دو نامه) آشوراوبالیت به آمنهوتپ سوم و آخناتون فرعونهای مصر باستان دیده می‌شود که دومی دنباله نامه نخستین است.

پس از آشوراوبالیت یکم انلیل‌نراری به جانشینیش رسید.

تیگلت‌پیلسر یکم

در سال ( ۱۱۱۵ پ. م. )؛ تیگلات‌ پیلسر یکم پادشاه آشور شد. قرن یازدهم پ.م. دوران اعتلاى آشور بوده است. در سال ( ۱۱۱۵ پ.م. )؛ تیگلات‌ پیلسر یکم پادشاه آشور شد. و بابِل را تصرف کرد. در سال ۱۱۰۰ ( پیش از میلاد )؛ تیگلات ‌پیلسر یکم بر هیتی‌ها پیروز شد.

تیگلت‌پیلسر دوم

تیگلت‌ پیلسر دوم پادشاه آشور (۹۶۷) شد. (مرگ ۹۳۵ )

شلمانصر یکم

شلمانصر یکم(Shulmanu-asharidu)(پادشاهی ۱۲۶۳-۱۲۳۳ (پیش از میلاد)) پادشاه آشور بود. او جانشین پدرش اددنراری یکم بود. او چندین بار به جنگ با آرامی‌ها در شمال میانرودان پرداخت و بخش‌هایی از کیلیکیه را به امپراتوری آشور چسباند. او همچنین در مرزهای کاپادوکیه آبادیهای آشوری پدید آورد.

برپایه رخدادنگاری آشور او در نخستین سال پادشاهیش هشت کشور را در شمال غربی آشور به دست آورد. دژ آریننو را ویران نمود و خاکش را به توبره کشید و با خود به آشور آورد. در دومین سال پادشاهیش شات‌توارا پادشاه هانیگالبات(میتانی) را به همراه همپیمانان هیتی و اهلامویش شکست داد. او بازمانده پادشاهی میتانی را به مانند بخشی از خاک آشور درآورد. او همچنین ادعاکرده است که ۱۴٬۴۰۰ دشمن دربند خود را از یک چشم کور نموده است. او از نخستین پادشاهان آشوری است که دشمنانش را بیشتر تبعید می‌کرد تا آنکه بکشد.

او سراسر سرزمینهای میان تایته تا ایریدو را به دست آورد. او کاخهای آشور و نینوا را ساخت و نیایشگاه جهانی آشور را بازسازی نمود. او همچنین شهر نمرود را ساخت. پس از او پسرش توکولتی‌نینورتای یکم به جانشینیش رسید.

آشورناسیرپال دوم

آشور ناسیرپال دوم (یا ناصرپال ، حرف‌نویسی از آشوری: آشورناصراَپلی، Aššur-nâṣir-apli) پادشاه آشور (883 - 859 پ. م. ).

دیاکونوف در کتاب تاریخ ماد از حمله آشور ناسیرپال به بادرود نوشته‌است.

شلمانسر سوم

شَلْمانَسَّر سوم (آوانویسی کتیبه‌ها: Šulmānu-ašarēdu) پادشاه آشور در میان سالهای 858 تا 823 پ.م. بود. وی پسر فرمانروای پیشین آشور یعنی آشورناسیرپال دوم بود. معنی واژه شولانو-آشارِدو "ایزد شولمانو برتر است" است.

شلمانسر سوم طی فرمانروایی طولانی خود همواره در حال لشکرکشی به کشورهای سمت شرق خود بود. برای نمونه ملتهای واقع در میانرودان بابِل، سوریه، کوهسارهای غرب ایران و همچنین کیزّووَدنا و اورارتو. لشکریان او به دریاچه وان و کوه‌های تاروس رخنه کرده، هیتی‌های کارچمیش را ناچار به پرداخت باج کرده و بر پادشاهی‌های هماث و دمشق چیره شدند.

نخستین اشاره به قوم ماد در کتیبه‌ای است که گزارش حمله شلمانسر سوم به سرزمین موسوم به پارسوا، در کوههای سرزمین کردستان، (سال 837 ق. م.) بر آن ثبت شده.

تیگلت‌پیلسر سوم

تیگلت ‌پیلسر سوم (از 745-727 پ. م.) به پادشاهی آشور رسید.

در فرصتی که در نتیجه قطع حملات آشوریان در بین سالهای 788-834 ق.م. پیش آمده بود دولت ماننا که در آن برهه از زمان دولتی مستقل بود ارتباطات خود را با ماد تشدید کرد. شاهان آشور که اتحاد ماننا - ماد را تهدیدی بر علیه خود می دیدند، برای از بین بردن اتحاد شکل گرفته بین ماننا و ماد، از سال 788 ق . م یک سری حملات را به ماد شروع کردند که تا سقوط دولت قدار و تجاوزگر آشور ادامه داشت.

تیگلت پیلسر در سال 744 ق . م حملات مستمری را به ماد شروع کرد که به مدت چند سال دوام داشت، او ایالات "آراز یاش" و "بیت سانگی" و منطقه " اوشکاکان " را تسخیر کرد و تعدای از ساکنین آنجاها را به شمال سوریه و فنیقیه تبعید کرد. او در کتیبه ای اسامی طوایفی را که اسیر برد نام برده است.

۷۴۰ پ. م.؛ تیگلت ‌پیلسر پس از دو سال محاصره بر شهر آرپاد در سوریه کنونی دست یافت. ۷۳۸ پ. م.؛ تیگلت ‌پیلسر به اسرائیل تاخت و مردمان آن سامان را وادار به پرداخت باج نمود.

سلطه تیگلت پیلسر سوم در سرزمین آرامی باعث شد زبان آرامی به زبان واسط در سرزمین های تسخیر شده تبدیل شود.

تیگلت پیلسر در سال 738 دوباره به ماد حمله کرده، همدان را گرفته، و بعد تا کویر نمک پیش رفت و از منطقه "اوش کاکان" در دره رود "قره سو" بازگشت. این بدان معنی است که آشوریان در آنزمان اکثر سرزمینهای ماد را تصرف کرده بودند.

لشکر کشی تیگلت پیلسر به ماد در کتیبه های آشوری ‌ذکر شده است. دیاکونوف اسامی مکانهای جغرافیایی لشکر کشی تیگلت پیلسر به ماد و حاکمان را که آشوریان در کتیبه ها ذکر کرده اند را در کتاب تاریخ ماد ذکر کرده است.

سارگن دوم‌

سارگن دوم ‌امپراتور آشور (۷۲۱-۷۰۵ ق‌م‌.) و بنیان گزار سلسله سارگن‌. در زمان سارگن دوم، دولت آشور که قدرتمند شده بود پیشروى خود را به داخل فلات ایران ادامه داد.

قدیمی ترین مطلب مربوط به شهر تبریز، در کتیبه سارگن دوم پادشاه آشور آمده است که آن را شهری بزرگ و آباد، و دارای باروی تو در تو وصف کرده.

شهر ایزیرتا که سقز کنونی باشد قبل از اولین اتحاد ماد به عنوان پایتخت ماننا شناخته میشده‌است. گفته می‌شود که این شهر با نام ایزیرتا در نخستین اتحاد ماد، پایتخت مادها بود. سرکردگان ماد در اطراف شهر استحکاماتی برای خود ساختند که از آن جمله زیویه(ایزبیا)(ایزیبیا) و قپلانتوی کنونی (آدامائیت) را می‌توان نام برد.

سارگن دوم پادشاه آشور به سرزمین ماد تاخت، مادها شکست خوردند و ایزیرتا، زیویه و آدامائیت را ویران کرد.

مدت زمانی پس از شکست دیاکو شاه ماد از سارگن دوم امپراتور آشور ، فرزند و جانشین او، فرورتیش ، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در 3-672 ق.م. در برابر آشوریها به پا خاست .

همچنین در کتیبه‌ای از زمان سطنت سارگن دوم‌ آمده است‌ که بین سال‌های ۷۲۱-۷۰۵ ق‌م‌. گروه‌هایی از آشوری‌ها در فلات ایران و سرزمین ماد اسکان داده شده‌اند. سارگن دوم در کتیبه ، به تسلیم شدن شاه ماننا اشاره کرده و از بخشیدن او خبر میدهد:

   
سارگن دوم‌
در مقابل اولسنو شاه ماننا میز مهمانی را بگستراندم، تخت و مقام سلطنتی او را نسبت به مقام پدرش بلند مرتبه تر کردم، سرکردگان ماننا را برابر و همردیف با سرکردگان آشور بر سر سفره مهمانی نشاندم، در مقابل خدای آشور و خدایگان سرزمین خودشان به درازی حکمرانی من دعای خیر کردند.
   
سارگن دوم‌


محتوای این کتیبه نشانگر آن است که در آن مقطع زمانی ماننا متحد آشور بشمار میرفت.

سارگن دوم در سال 714 ق . م بعد از تابع کردن ایالت "پارسوا" به منطقه ماننایی "سوری گاش" نیز که در دست اورارتو بود، حمله کرد.

با اینکه شاهان آشوری همیشه ماد را مورد حمله و تجاوز قرار میدادند ولی سارگن دوم بنا به اتحادی که با "اولسنو" بسته بود با ماننا به صورت یک دوست و متحد رفتار میکرد و به قولی که به شاه ماننا داده بود عمل کرده و اراضی غربی ماننا را که در مدت نزدیک به یک قرن در اختیار اورارتو بود گرفته و در اختیار دولت ماننا قرار داد. سارگن دوم که حالا شاه ماننا را مدیون خود کرده بود، چند ماه بعد ماد مرکزی را تصرف کرد و در عوض این کمک، دولت ماننا به آشور در اشغال ماد مرکزی کمک کرد.

دیاکونوف اسامی 26 مکان جغرافیایی و 26 نفر از حاکمان ایالت "پارسوا"ی ماد ( منطقه کرمانشاه امروزی ) را که آشوریان در کتیبه های سارگن دوم ذکر کرده اند را در کتاب تاریخ ماد ( ص 516-517 ) ذکر کرده است.

سنخریب از (704 - 681 پیش از میلاد) جانشین پدرش سارگن دوم شد.

سنخریب

سنخریب (745 - 681 پیش از میلاد) پادشاه آشور (704 - 681 پیش از میلاد) بود. سنخریب جانشین پدرش سارگن دوم‌ شد.

سنخریب هومبان-نیمه‌نا پادشاه عیلام را در جنگ هالوله (۶۹۱ پیش از میلاد)؛ شکست‌داد و بابل را (۶۸۹ پیش از میلاد)؛ تاراج ‌کرد.

اسرحدون در میان پسران سنخریب هواخواه دسته کاهنان و بازرگانان بود. پدرش وی را نامزد پادشاهی پس از خود نمود، ولی برادرانش کوشیدند وی را بی‌اعتبار کنند. پس پدرش او را به جایی در جنوب ترکیه کنونی راند ولی جایگاه جانشینیش را از او نستاند. سنخریب در (ژانویه ۶۸۱ پیش از میلاد) کشته شد و می‌نماید که اسرحدون در مرگ پدر نقشی داشته‌است. اسرحدون (۶۸۱پیش از میلاد) پادشاه آشور شد. آشوربانیپال جانشین پدرش (۶۶۹ پیش از میلاد) اسرحدون

اسرحدون

اسرحدّون یا آسرحدّون (ریخت یونانی و توراتی:Esarhaddon یا Asarxaddon؛به اکدی:Aššur-aha-iddina،معنا:آشور برادری به من داد.) پادشاه آشور میان سال‌های ۶۸۱ تا ۶۶۹ (پیش از میلاد) بود. او کوچک‌ترین پسر سنخریب پادشاه آشور و همسر دومش آرامیش شهبانو نقیعه بود.

آشور بانیپال

آشور بانیپال (۶۶۹-۶۲۷ ق م) آخرین پادشاه مقتدر آشور بود. آشوربانیپال جانشین پدرش (۶۶۹ پیش از میلاد) اسرحدون شد.

او سلطانی مقتدر و مخوف اما حامی دانش و ادبیات بود و خود می‌توانست بخواند و بنویسد. اطلاعاتی که به دستور وی گرد آمده و بر الواح بسیار نقر شد، منبع آگاهی تا چندین هزاره پیش از میلاد است.

در زمانی که آشور بنی پال پادشاه نیرومند آشور بر سر قدرت بود جنگی بین مادها و آشوری‌ها در نگرفت ولی جنگ‌های آشور و عیلام تا نابودی دولت عیلام در سال ۶۴۰ ق م ادامه یافت. آشور بنی پال در سال ۶۲۷ ق م در گذشت. دولت هووخشتره در این فاصله قدرت خود را مستحکم تر کرد.

نبردهای خونین ایلام و آشور

هزاره نخست پ.م مهمترین هزاره تاریخ ایران و حتا تاریخ جهان باستان میباشد. آسیا میان اقوام آریایی و سامی نژاد بخشبندی شده است. آشور در دوران پادشاهی آشورنصیرپال دوم نخستین امپراتوری تاریخ را کلید زد. او بود که به تقلید از ایلام ارتشی منظم و حرفه ای  البته در ابعادی بزرگتر_ برپا کرد و همچنین به تقلید از کاسی ها و دیگر اقوام آریایی، نیروی سواره نظام را به ارتش افزود. حالا هیچکس جلودار آشور نبود. او فینیقیه را به خاک و خون کشیده و به دریای مدیترانه دست یافت و بومیان منطقه را به نابودی کشاند. او کودکان را در آتش سوزانده و اسیران را پس از بریده شدن - گوش و بینی شان، میکشت و به این امر افتخار میکرد. تنها استثناء موجود پادشاهی کوچک اسرائیل 722-1000 پ.م) بود که این پادشاهی هم در پایان به دست سارگون دوم سلطان آشور از بین رفت و پایتخت آن سامریه ویران شده و یهودیان آنجا تبعید شدند. هرچند حکومت کوچک یهودیه به پایتختی اورشلیم استقلال خود را دربرابر غولی به نام آشور نگاه داشت. آشور مدت زیادی بر اقوام سامی خاورمیانه حکمرانی کرد. ولی هرگز نتوانست آنها را به نابودی بکشاند و پس از نابودی امپراتوری، این اقوام دوباره سر بلند کردند. آشور را باید یکی از مهمترین دلایل راه اندازی کشور ایران دانست. چراکه اگر خوی مهاجم و متجاوز و خونریز آنان نبود هرگز قبایل ایرانی اندیشه همبستگی را به ذهن خود راه نمیدادند. آریایی های غرب ایران به دلیل اینکه به اندازه نیاز زمین داشتند، دلیلی برای جنگ و دعوا با هم نداشتند. بنابراین اندیشه راه اندازی پادشاهی را نمیکردند. حتا گزارشی از برخورد اینها با پادشاهی ایلام هم نداریم و میتوانیم بگوییم که چه بسا برخورد چندانی هم وجود نداشته است. اگرچه در همین زمان قطعا درگیری ها میان آریایی های ایرانی و آریایی های بیرون ایران بر سر مرزهای شرقی ایران موجود بوده است که تاریخ مدونی درباره آن نداریم. ولی در غرب هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد به جز جلادان سنگ دل و بی رحم آشوری که از ابتدا چشم طمع به ایران داشتند. بدین ترتیب است که ایرانیان تصمیم به همبستگی و تشکیل پادشاهی آنهم فقط با هدف پدافند در برابر دشمن سامی نژاد یعنی آشور میگیرند. دشمنی، که خود سامی ها از یهودی و بابلی گرفته تا مصری و فینیقی، امید به نابودی اش دارند تا بتوانند نفس بکشند. در این بخش به جنگهای ایلام و آشور در دوره ایلام نو، میپردازیم. در همین زمان است که ایرانیان آریایی، مستقل از ایلامیها، برای نخستین بار موفق به تشکیل دولت میشوند. دولت ماد که کمترین ارتباطی _نه جنگ و نه همکاری_ با پادشاهی ایلام نداشته است. به همین جهت ابتدا برخورد پادشاهی ایلام با آشور را مرور میکنیم و سپس در بخش بعد تاریخ ماد از آغاز تا پایان را مورد بررسی قرار میدهیم. - همزمان با به قدرت رسیدن یکی از سرشناس ترین پادشاهان آشور یعنی سارگون دوم ( 705 - 722 پ.م)جنگهای میان پادشاهان ایلام و آشور آغاز شد. سارگون که ماشین جنگی آشور را روشن نموده بود، به ایلام یورش برد و آنها را شکست داد. در آن دوره آشوریان از دید قدرت و تسلیحات جنگی از ایلامیان برتر بودند و همین امر باعث پیشروی سارگون و تلفات زیادی ایلامیان گردید. ولی ایلامیان که تجربه زیادی را در این چند دوره در جنگاوری یافته بودند با همه توان در برابر آشور ایستاده و با بهره گیری از کوهستانها که ارتش آشور با آن مشکل داشت، مانع پیشروی بیشتر آشور گشتند. سارگون که از فتح ایلام ناامید گردیده بود، با توجه به این موضوع که ایلامی ها هنوز توان یورش به آشور را نداشتند، آهنگ مصر نمود. پس از مرگ او پسرش سِناخریب  فرمانروای نوین آشور گشته و بابل را فتح کرد. در همین فاصله زمانی ایلامیان به بازسازی خود پرداخته و ارتش خود را مجهز تر و منظم تر نمودند و به فرماندهی کال لوداش بابل را مورد یورش قرار دادند. یکی از نقاط ضعف ایلامیان در ابتدا در این بود که هرگز مناطقی که تسخیر می نمودند را در اختیار نمی گرفتند و در واقع موقعیت و قدرت خود را تحکیم نمی کردند. از این روی مدام با مناطق کوچک نیز درگیریهای پراکنده داشتند و در هر جایی که وارد می شدند تنها به غنیمت گیری اکتفا کرده و سپس به سرزمین اصلی باز می گشتند. کال لوداش پس از فتح بابل در زمان بازگشت به ایلام به دلیل بد رفتاری با مردم ایلام با شورش عمومی مواجه گردید. بدین ترتیب مردم او را به هلاکت رساندند. سناخریب نیز از همین درگیریهای درونی بهره برداری کرده و به ایلام یورش برد. او بر سر راه خود هر چه می دید ویران می کرد. مردم ایلام با شتاب برای خود پادشاهی به نام کودورنان خوندی برگزیدند تا آنها را در مبارزه با آشور رهبری نماید. ولی او در بخش کوهستانی سرزمین ایلام برجای ماند و هیچ کاری نکرد. آشوریان نیز در مسیر حرکت در کوهستان به برف و باران برخورد کردند و همین امر باعث عقب نشینی و بازگشت آنها به سرزمینشان گردید. مردم ایلام نیز پس از خروج آشور علیه شاه بی لیاقت خود بر خاسته و او را کشته و پادشاه دیگری به نام اومان مینانو را برای خود برگزیدند. او با شتاب ارتش ایلام را نظم داد و به دلایل استراتژیک با بابل همپیمان گردید. مردم بابل اگرچه دشمنی دیرین خود با ایلامیان را فراموش نکرده بودند ولی دشمن امروز آنان آشوریان بودند. پس آنان صلاح خود را همبستگی با ایلام دیدند. شاه ایلام پس از اطمینان از بابل با قدرت به آشور یورش برد و یکی از جنگ های بزرگ دوران باستان را برپا کرد. در این نبرد با وجود تلفات بسیار هیچ کدام از دو سو پیروز نگردیدند و هر دو به سرزمین خود بازگشتند و شاه ایلامی نیز که دلیرانه جنگیده بود، در این جنگ کشته شد. سناخریب نیز در بازگشت به ترمیم ارتش آشور پرداخت و خیلی زود برای انتقام از بابل به آنجا یورش برد. در این زمان پادشاه ایلام نتوانست به یاری سلطان بابل بیاید و سناخریب توانست بابل را فتح کند. او خیابانهای بابل را از کشت هها انباشه کرد و همه کاخها را به ویرانی کامل کشانده و بر روی ویران هها آب بست. پادشاه آشور پس از این فتح مرد و آسورهادون به پادشاهی رسید. در زمان تغییر پادشاهی آشور، ایلامیان به سرکردگی کال لوداش دوم به میانرودان یورش برده و تا شهر سیپار نیز پیش رفتند ولی نتوانستند موفقیت خاصی پیدا کنند و تنها به غارت بسنده کرده و بازگشتند. پس از زمان کوتاهی کال لوداش دوم نیز مرد و حکومت به دست برادر او به نام اورتاکو افتاد. اورتاکو با آشوریان رابط های دوستانه برقرار نمود و خدایانی که کال لوداش از آشور غارت کرده بود را به آشوریان بازگرداند و در پاسخ محبت او، آسورهادون نیز در خشکسالی برای ایلام آذوقه فرستاد. این رابطه دوستانه سبب شد که آسورهادون با پندار راحت به مصر یورش برده و آنجا را تصرف نماید. از این زمان است که دیگر مصریان هرگز مفهومی به نام استقلال و صلح را تجربه نکردند. مصر از آنزمان تا 2500 سال بعد در اشغال نظامی – فرهنگی بیگانگان بود. آسورهادون علاوه بر رابطه نیک با ایلامیان سعی کرد کینه بابلیها را از بین ببرد چراکه میدانست بابل همواره آماده همبستگی با دشمن آشور است. در زمان او سعی شد تا ویرانی های پدرش جبران شده و بابل دوباره به زیبایی پیشین بازگشته و مردم آن با آشور همبسته شوند. صلح بین آشوریان و ایلامیان ادامه داشت تا  به جای او بر تخت نشست.   اینکه آسورهادون مرد و آشوربانیپال سرشناس ترین و بزرگترین امپراتور آشور است که از همه دید کشورش را در دوران طلایی قرار داد. او نخست به سمت مصر رفت و به سرکوب شورش آنجا پرداخت، اورتاکو نیز موقعیت را مغتنم شمرده و به بابل یورش برد و آنجا را غارت کرد. اورتاکو چند سال پس از بازگشت از بابل مرد و برادرش تئومان به پادشاهی رسید. تئومان تصمیم داشت شماری از شاهزادگان ایلامی را بکشد، ولی آنها فرار کرده به دربار آشوربانیپال پناه بردند. آشوربانیپال که بسیار سیاستمدار بود آنها را گرامی داشت و برای آنها سپاهی محیا کرد. خود نیز به جنگ با مصر رفت. امپراتور در راه بازگشت از مصر بود که تئومان به گمان اینکه آشوربانیپال در مصر است به بابل یورش برد. ولی در راه یورش به بابل، سپاه آشور را در برابر خود دید. او با فرستادن پیکی به نزد آشوربانیپال قصد خریدن زمان برای قدرت گرفتن و یورش سرسختانه را داشت که آشوربانیپال اسیر حیله پادشاه ایلام نشد و ارتش آشور با شتاب به جنگ با ایلام پرداخت. ارتش ایلام شکست خورد و تئومان که مجروح شده بود به دست یکی از شاهزادگان پناهنده به دربار آشوربانیپال، سرش بریده شده و به نینوا فرستاده شد. آشوربانیپال برادر تئومان به نام ایگاش را پادشاه ایلام کرد و به آشور بازگشت. در این دوران برادر آشوربانیپال در بابل علیه او برخاست. پادشاه ایلام نخست بی طرفی اعلام کرد، ولی هنگامی که آشوربانیپال از او خواست خدای شهر ارخ به نام نانا را به آشور برگرداند، پادشاه ایلام از ترس از بین رفتن حیثیت خود از آن سرباز زد و با برادر آشوربانیپال همپیمان گردید. این همبستگی در حال شکل گیری بود که یکی دیگر از برادران پادشاه ایلام به نام تاماریتو علیه شاه شورش کرد و پادشاه ایلام شد. او یکی از بی آبروترین شاهان ایلام است. تاماریتو به پشتیبانی از برادر آشوربانیپال ادامه داد. او از چیش پیش فرمانروای پارس _همسایه شرقی ایلام_ هم درخواست کمک کرد. سیاست پارسیان در آنزمان عدم دخالت در جنگ ابرقدرتها بود. پس کمکی نفرستادند. شاید همین سیاست درست چیش پیش بود که نه تنها پارسیان را نجات داد بلکه مقدمه ای شد بر امپراتوری آینده آنان. پارسیان عجله به خرج ندادند. آنها تازه میهن خود را یافته بودند. طمع نکردند. صبر پیشه کردند و فرصت دادند تا سه غول بزرگ یعنی ایلام، آشور و ماد همدیگر را نابود کنند و آنوقت در موقع مناسب، جهانی را به ارث ببرند. آشوربانیپال نمیتوانست همزمان با بابل که در دست برادرش بود و ایلام بجنگد. پس فردی از ایلامیان را به شورش علیه شاه ایلام واداشت. بوغاش شاه ایلام را دستگیر و به آشور فرستاد. آشوربانیپال نیز پس از دستگیری شاه ایلام با او به نیکی رفتار کرد و به او پناه داد. واقعا نمیدانیم که این از آینده نگری شاه آشور بود و یا دلیل دیگری داشت. آشوربانیپال سپس به بابل یورش برد و کار برادر خود را یکسره نمود و بار دیگر بابل را ویرانه ساخت. ولی در این زمان بوغاش به دست شاهزاده ایلامی به نام خونبان کالداش کشته شده و ایلام دوباره مستقل گردید. آشوربانیپال از شاه نو ایلام خواست تا کلدانیهایی که در شورش بابل دست داشتند و به ایلام پناه برده بودند را به همراه بت خدای نانا، به آشور برگرداند ولی کالداش این را از نظر حیثیتی برای خود برابر مرگ می دانست. آشوربانیپال نیز شاه پیشین ایلام ماریتو، را به جنگ با کالداش فرستاد. در این جنگ ماریتو با کمک سپاه آشوری موفق به شکست کالداش گشت. امپراتور آشور، ماریتو را به شاهی برگزید، البته زیر نظارت سرداران آشوری. با اینحال ماریتو بار دیگر اشتباه بزرگی کرده و برای کسب استقلال مطلق در خفا تصمیم بر قتل سرداران آشوری گرفت، همان اشتباهی که آشوربانیپال منتظر آن بود تا کار ایلام را یکسره نمود. بنابراین سپاهیان آشوری که بر شوش مسلط بودند، در سال 640 پ.م به دستور آشوربانیپال این شهر را غارت و ویران کردند. ولی به قلمرو پارسیان وارد نشدند. شاه آشور برای تکمیل پیروزی خود فرمان داد که کالداش و ماریتو _هر دو شاه ایلام_ را به ارابه سلطنتی شاه بسته و این ارابه را از شوش تا معبد آشور و ایشتار بکشند. بدین ترتیب ایلامیان برای همیشه منقرض گشتند. آشور بانیپال در مورد سرنگونی آنها در کتیبه خود می گوید: من شوش شهر بزرگ مقدس، جایگاه خدایان و محل اسرار آنها را به خواست آشور و ایشتر » فتح کردم.....در گنجهایش را که در آن زر و سیم و مال فراوان بود گشودم... همه طلا و نقره و ثروت را که شاهان پیشین ایلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور آوردم. من زیگورات شوش را که از آجرهایی با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود، من تزیینات بنا را که از مس صیقل یافته ساخته شده بود شکستم. شوشیناک خدای اسرارآمیز که در مکانهای اسرارآمیز اقامت دارد و هیچ کس ندیده است که او چگونه خدایی میکند، سومودو، لکمر.....این خدایان را با زینت آلاتشان، ثروتشان......به سرزمین آشور آوردم....پیکره گاوهای نر وحشتناکی را که زینت بخش درها بودند از جا کندم، معابد ایلام را با خاک یکسان کردم و خدایان آن را به باد دادم. سپاهیان من به بیشه های مقدس آنان که تا آن هنگام هیچ بیگانه ای از کنار آنها گذر نکرده بود گام نهادند، اسرار آن را دیدند و به آتش کشیدند. من قبرهای شاهان قدیم و جدید آن را.....ویران و متروک کردم. اجساد آنها را در جلوی آفتاب قرار دادم و استخوانهای آنان را به سرزمین آشور آوردم.... همه خاک شهر شوش و شهر ماداکتور و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و در مدت یک ماه و یک روز سرزمین ایلام را به همه پهنای آن جاروب کردم. من این کشور را از گذشتن دام و گوسپند و نغمه های موسیقی بی نصیب کردم و به درندگان و ماران و جانوران وحشی رخصت دادم که آن را فرو گیرند. من در مدت یک ماه و بیست و پنج روز این سرزمین را به بیابان برهوت تبدیل کردم. من در روستاهای آن نمک ریخته و خار کاشتم. من دختران شاهان، همسران شاهان، همه خانواده های قدیم و جدید شاهان، شهربانان، شهرداران شهرها..... ساکنان مرد و زن....چهار پایان بزرگ و کوچک که شمارشان از ملخ بیشتر بود را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور روانه ساختم..... آوای انسان، سم چهارپایان بزرگ و کوچک، فریادهای شادی....به « دست من از آنجا رخت بر بست عهد عتیق درباره ایلام در کتاب ارمیای نبی میگوید : یهوه صبایوت چنین می گوید، اینک من کمان ایلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست. و چهار باد را » از چهار سمت آسمان بر ایلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به طوری که هیچ امتی نباشد که مردم ایلام نزد آنها نیایند. و اهل ایلام را با حضور دشمنان ایشان و با حضور آنانی که قصد جان ایشان کرده اند، مشوش خواهم ساخت. بر ایشان بلا و خشم خویش را وارد خواهم آورد و شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را هلاک سازم. و من کرسی خود را در ایلام بر پا خواهم نمود و « پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم ساخت گویا زمین و زمان همراه و همرای بودند تا پادشاهی و تمدن ایلام یکجا و برای همیشه به وضعی تراژیک از روی کره زمین محو گردد.