سلسله جنگ های سناخریب با شورشیان بابلی و عیلامی

«سِنّاخِریب» (یه اکدی سین-اَهه-اِریبا؛ 705 - 681 ق.م) فرزند «سارگُن دوّم» بود و پس از او بر تخت شاهی آشور نشست. دوران پادشاهی سناخریب بر خلاف نیاکانش، لشکرکشی های نظامی زیادی در پی نداشت بلکه بیشتر طرح های ساختمان سازی را دنبال می نمود. او پایتخت آشور را از شهر تازه پدرش «دور-شاروکین» به شهر کهن «نینوا» برد.

با این حال سال های نخست پادشاهی سناخریب نیز دستخوش ستیز با اقوام ناآرام گشت. نخستین لشکرکشی او ( که در سال 702 ق.م روی داد)، بخشی از مبارزه طولانی بود که آن پادشاه علیه عیلام به انجام رساند و در واقع جنبه یک تظاهر جنگی را در جناح عیلام داشت و هدف دیگر از آن جلوگیری از نفوذ عیلام در سرزمین ماد بود.

«مرودک بلدان» کلدانی بازگشته و سلطنت بابل را در اختیار گرفته بود و در این بین از حمایت کلدانیان، آرامیان و حکومت عیلام نیز برخوردار بود و پنداشته می شود که برای جلب حمایت «حزقیا» پادشاه یهودیه، سفیرانی را نزد وی گسیل داشته باشد. از آن بدتر اینکه زمامداران مصر نیز به حمایت از پادشاه کلدانی بابل برخاسته و امیران «سیدون»، «عقرون»، «یهودیه» را نیز به شورش در برابر شاه آشور برمی انگیخت.

این متحدین می خواستند از ناآرامی ناشی از تغییر پادشاهان در آشور استفاده کنند. سناخریب تصمیم گرفت نخست به حساب بابل برسد و بی درنگ به آن سرزمین تاخت. او ارتش خود را دو دسته کرد. دسته ای را به پایگاه نظامی عیلام در شهر «کیش» فرستاد درحالیکه خودش به همراه دسته دیگر رهسپار تسخیر شهر «کوثا» شد. پس از تسخیر شهر کوثا شاه به شتاب برای کمک به باقیانده ارتش خود بازگشت. شورشیان شکست خوردند و مردوخ-بالادان گریخت. بابل گرفته شد، کاخ مردوک-بالادان ویران گشت اما به شهروندان بابلی آسیبی نرساندند. سپس آشوریان به دنبال شاه بابل تا مرداب های جنوب بابل پیش رفتند اما وی را نیافتند. شهرهای بابل از نیروهای شورشی پاکسازی شد و یک درباری آشوری به نام «بِل-اَبنی» را بر تخت شاهی آشور نشاندند.

سناخریب پس از این پیروزی برای نبرد با صحرانشینان و «یاسوبی گالایان» و بقایای کاسی ها (در جنوب الی-پی) که به گفته او فرمانگزار نیاکانش نبوده اند در امتداد جاده کرمانشان کنونی دست به پیشروی زد اما نتوانست در ژرفای کوهستان ها پیشروی کند. با این حال از آن منطقه تعدادی اسب و خر و قاطر و دام های شاخدار و عده ای اسیر گرفت و تمام ناحیه کوهستانی را که درنروده بود جز ایالت «آراپخا» (کرکوک کنونی) ساخت. در یکی از سه دژ اشغال شده اسیرانی را که به ظاهر از بابل آورده بود مسکن داد و در دو دژ دیگر، کاسیانی را که گویا به کوهستان گریخته بودند برگردانده ساکن نمود.

اندکی بعد الی-پی ناآرام گردید. حاکم «خارخار» اعلام کرد که اوضاع در ایالتی که وی بر آن فرمان می راند چندانکه باید آرام است اما «ایشپه-بره» شاه الی-پی [که به عیلام ملحق شده بود] به طور قطع در آستانه جنگ قرار دارد. سناخریب با لشکر خویش به الّی-پی سرازیر شد و دژهای «مرعوبیشتو» و «آکّودو» را اشغال کرد و اسیران فراوان و اسبان و قاطران و خران و شتران و دامهای شاخدار بسیار به غنیمت گرفت. در ضمن ایالت «بیت باروآ» نیز تجزیه شد و اسیرانی را که ازنقاط دیگر آورده بودند در آنجا مسکن دادند و آن سرزمین را به ایالت آشوری «خارخار» ملحق نمودند.

در سال 701 ق.م، شورشی به رهبری «حزقیا» پادشاه یهودیه و به پشتیبانی مصر و بابل علیه امپراتوری آشور صورت گرفت. سناخریب قادر بود تا شهرهای بسیاری را در یهودیه تسخیر کند. او شهر اورشلیم را محاصره کرد، اما طولی نکشید که به نینوا بازگشت و اورشلیم به تصرف آشوریان درنیامد. این رویداد مشهور توسط خود سناخریب، هرودوت و برخی از نویسندگان کتاب مقدس به ثبت رسیده است. [شرح این نبرد را می توانید در اینجا بخوانید.]

یک سال بعد (700 ق.م) «مردوک-بالادان» در صدد برآمد تا شورش دیگری را آماده سازد. این شورش در سرزمین های مرداب گونه جنوب بابل رخ داد که از سوی نیروهای آشوری فرونشانده شد. شگفت آور نیست که مردوک-بلدان دوباره به عیلام گریخت اما در آنجا مرد. سپس، «بل-ابنی» را که به وی بدگمان شده بودند به آشور فراخواندند و سناخریب کوشید تا مسئله بابلیان شورشی با نشاندن فرزند خود «آشور-نَدین-شومی» بر تخت شاهی بابل حل کند. اما این اقدام نیز کمکی ننمود.

شش سال بعد، در سال 694 ق.م، سناخریب بمنظور نابود ساختن پایگاه عیلام در سواحل خلیج فارس، دست به یک لشکرکشی زد و برای انجام این کار از ناو های کوچک فنقیه و سوریه استفاده نمود و از راه رود دجله به سوی خلیج فارس حرکت کرد. آشوریان بر روی رودخانه «اولای» با کلدانیان به نبرد پرداختند و پیروز شدند. «هالوشو-اینشوشیناک» شاه تازه شوش (699 - 693 ق.م) نیز از مشغول بودن نیروهای آشوری در خلیج فارس سود جستند و به شمال بابل تاخت. ساکنان «سیپار» را از دم تیغ گذراند و «آشور ندین شومی» پسر سناخریب را دستگیر و برای اعدام قطعی به عیلام فرستاد. سپس، دست نشانده ای به نام «نِرگال-اوشه-زیب» را بر تخت شاهی بابل نشانید و سراسر ناحیه بابل را به فتوحات خود افزود.

این اقدام واپسین ضربه برای سناخریب بود. او که خشم چشمانش را کور کرده بود با وحشیگری ای بی سابقه دست به انتقام جویی زد و بابل، شهر مقدس جلگه ها را ویران ساخت. نبرد بزرگی در شهر «نیپور» (شهر مقدس بابل) در برابر شورشیان بابلی انجام گرفت که منجر به دستگیر شدن «نرگال اوشه زیب» شد و آشوریان وی را به «نینوا» فرستادند (693 ق.م).

سناخریب خود گزارش پیروزی بر شورشیان بابلی را این چنین شرح می می دهد:

«شهر و خانه هایشان را سراسر ویران کردم، از میان بردم، به آتش کشیدم. دیوارهای درونی و بیرونی، نیایشگاه ها و خدایان ... همه را با خاک یکسان کردم و زباله هایش را به درون آبراه آراهتو ریختم. از میان شهر سیل راه هایی حفر کردم و در آن ها آب انداختم ... . و برای آن که در روزگاران آینده ... اثری از آن شهر در یادها نماند، آن را بطور کامل از صفحه روزگار محو کردم».

سپس، به تلافی قتل فرزندش، سناخریب به لشکرکشی علیه عیلام دست زد. «هالوشو-اینشوشیناک» به کوه ها گریخت و شاه آشور به سبب نزدیک شدن زمستان مجبور به عقب نشینی شد اما پیش از آن، فرزند شاه عیلام را به قتل رساند.

یک رهبر شورشی دیگر به نام «موشه-زیب-مَردوک» ادعای تاج و تخت بابل را کرد و از سوی عیلام نیز پشتیبانی می شد و یا شاید دست نشانده عیلامیان بوده باشد. نبرد بزرگ دیگری در سال 692 ق.م میان آشور و بابل رخ داد که نتیجه قطعی در بر نداشت و «موشه زیب مردوک» دست کم برای دو سال دیگر بر تخت شاهی بابل به جا ماند.

در سال 689 ق.م، ائتلاف بزرگی به رهبری «هوبان-ایمنه» شاه عیلام (693 - 688) و «موشه-زیب-مَردوک» شاه بابل علیه آشور تشکیل شد که کشورهای «الّی پی»، «پارسو(م)آش»، «انزان» و «پاشری» نیز بدان پیوستند. قبایل مختلف آرامی و کلدانی نیز وارد این ائتلاف شدند. لشکریان متحدان در «خالوله» بر روی رود دجله با آشوریان مصاف دادند. نتیجه پیکار قطعی نبود اما متحدان ناگزیر از ادامه جنگ سرباز زدند زیرا که «هوبان-ایمنه» ناگهان بیمار گشت و بدین سبب در سرزمین عیلام مبارزه داخلی درگرفت. آشوریان بابل را تسخیر کردند و این بار هم همانند گذشته، کوششی که برای نجات از زیر یوغ آشور به انجام رسیده بود بی نتیجه ماند.

لشکرکشی های سارگن دوّم

سارگون دوّم در سال 715 ق.م شورش ایالت «خارخار» را که اتحادیه قبایل ماد در به راه انداختن آن نقش داشت، فرونشاند و سال بعد (714 ق.م)، بمنظور پایان دادن به ادعاهای اورارتور در مورد ماننا و سرزمین های پیرامون آن، لشکرکشی همه جانبه ای را علیه «روسای یکم» شاه اورارتو به انجام رساند. در این جنگ آشوریان نیروهای اورارتوییان را تارومار ساختند و نواحی سرسبز و جنگلی اورارتو را ویران کرده و به آتش کشیدند [شرح این جنگ را در رده نبردهای معروف بخوانید].

سارگون دوم در سال 713 ق.م لشکرکشی به خاک ماد را آغاز کرد. ماد ها از سال گذشته چشم براه این حمله بودند و از آن بیم داشتند. بهانه این لشکرکشی شورشی بود که در ناحیه «کارالا» (در یکی از دره های بخش بالای زاب کوچک) رخ داده بود و ساکنان آنجا مردی را که دست نشانده آشوریان بود طرد کردند. سارگون ساکنان آنجا را قلع و قمع کرد و از آنجا رهسپار سرزمین های اتحادیه قبایل ماد و الی-پی گشت و پس از ورود به الی-پی، «تالتا» پادشاه آن را بر سریر سلطنت الّی-پی تحکیم بخشید و این اقدام بدان سبب بود که تالتا هوادار آشور بود و حتی بزرگان و اعیان آن سرزمین نیز از این رهگذر، از وی ناخشنود بودند. لشکریان آشور از آنجا به درون خاک ماد ها رهسپار شدند. متن منبع آشوری که این لشکرکشی را شرح می دهد چنین می گوید:

«[کشور سیگری]سو، کشور بائیت عان، ایالت ماد که در مرز «الی پی» است، [کشور ... ]، کشور آپساخوتی، کشور پارنوآتی، کشور اوتیرنا، دهکده دیریستانو، [کشور ... ]، کشور اوریاکی، کشور ریمانوتی (؟)، ایالت کشور اوپورئی، [کشور] اویادائوئه، کشور بوستیس، کشور آگازی، کشور آمباندا، کشور دانانو، ایالت دوردست در مرزهای کشور آریبی مشرق و همچنین ایالت مادهای مقتدر که یوغ خدای «آشور» را فروافکندند و به کوه ها و بیابان ها، مانند دزدان، روی آوردند - من هیزم شعله ور به تمام دهکده های ایشان افکندم و سراسر سرزمین ایشان را به تل های ویران فراموش شده مبدل ساختم».

در متن بالا، اصطلاح «کشور آریبی مشرق» به معنی «کشور آریاها» می باشد که از دید آشوریان، در شرقی ترین نقطه سرزمین آنها واقع بوده است. شاید اینان همان قبیله «آریزانتیان» بوده اند. نکته جالب تر آنکه متن سارگن دوم، میان «آریایی های مشرق» و «مادهای مقتدر» تفاوت قائل است و به ظاهر دبیران سارگن، از ترکیب قومی ساکنان پشته ایران به خوبی آگاه بودند و ماد ها (مادای) را از از آریاها (آری-بی)-ی خالص جدا می دانسته اند. البته نباید چنین نتیجه گرفت که در آن زمان، میان «مادای»ها، عنصر آریایی بسیار قوی وجود نداشته است؛ برعکس، نام های نمایندگان مادای به روشنی تمام، حاکی از آن است که چنین عنصر نیرومندی وجود داشته است. ولی به هر تقدیر عنصر مزبور هنوز در میان دیگر عناصر ماد برتری نداشته و حکمفرما نبوده است (بویژه در ایالات باختری و مرکزی).

طبق متون سارگون دوم، وی بر روی هم رفته از 45 نفر از پیشوایان ماد خراج یا هدیه گرفت.

قیامی که در سال 711 ق.م در شهر فلسطینی «اَشدود» برپاشد و مورد پشتیبانی «یهودیه»، «موآب» و «مصر» بود نیز فرونشانده شد و شهر «اشدود»، یک ایالت آشوری گشت.

در سال 710 ق.م، سارگن دوّم که به اندازه بسنده در حکومتش احساس امنیت می کرد، بسوی دشمن قدیمی خود، بابل تاخت. یک دسته از ارتش آشور به سوی «شوتروک-ناخوته دوم» شاه شوش - که حامی «مَردوک-اَپلَ-ایدینا» بود - روانه شد، و دسته دیگر، به فرماندهی خود سارگن، به سوی بابل حرکت کرد؛ سارگن بابل را محاصره کرد و «مَردوک-اَپلَ-ایدینا» (مردوک بلدان) از بابل گریخت. بابل به دست سارگن افتاد و او نیز در همان سال خود را «شاه بابل» خواند و پادشاهی دوگانه آشور و بابل را بازگرداند.

سارگن دوم در بخشی از گزارش خود می گوید که چگونه بر غاصب کلدانی <مَرودَک-بَلدان» پیروز شد و او فرار به عیلام را به نبرد ترجیح داد.

«در دوازدهیم سال سلطنتم، مَدودَک-بَلدان-پسر ایاکینی، پادشاه کلده، که آبادی هایش در ساحل دورافتاده دریای خاوری [خلیج پارس] واقع است ... سوگند خود را زیر پا گذاشت ... به نام خدایان بزرگ متوسل شد و از پرداخت خراج خود امتناع کرد. هومبن-نیکش عیلامی به کمکش درآمد... . او آماده نبرد شد و به سرزمین سوم و اکد [جنوب کشور بابل] هجوم برد و یازده سال، برخلاف خواست خدایان، بر بابل، شهر خدای خدایان، تسلط یافت و بر آن فرمان راند... . من، به فرمان خدای بزرگ مردوک، ارابه های جنگی ام را آماده ساختم، اردوگاهم را مهیا نمودم، و فرمان پیشروی به سوی مردم متخاصم و رذل کلده را صادر کردم... . کسانی که با مَرودَک-بَلدان همداستان شده بودند ... مثل سیل درهم شکستم. به سپاهم اجازه دادم که میوه باغ هایشان را بخورند... . شهرهای سمونه، بابدوری، و دژهایی را که عیلامیان برپا داشته بودند... مثل هجوم توفان درهم شکستم... . مَرودَک-بَلدان در شهر بابل از قدرتی که آشور و مردوک به من برای غلبه بر این شهرها داده بودند آگاه شد؛ ترس از مرگ در کاخش بر او موستولی گشت، و او به همااه همدستان و سربازانش شبانه فرار کرد و به سوی عیلام نهاد».

در همان سال، هفت پادشاه سرزمین «ایا» (قبرس کنونی)، حاکمیت آشور را پذیرفتند.

در سال 709 ق.م، شاهزاده «سناخریب» به ازدواج یک نجیب زاده-بانوی آرامی به نام «نقیه» درآمد و بمنظور آرام ساختن اقوام آرامی و کلدانی فرات پایین و نیز صحرانشینان «سوتی»، در جنوب بابل ماندگار شد. در همین زمان، «میداس» پادشاه فریگیه، که توسط «کیمریان» احاطه شده بود از حکومت آشور درخواست یاری کرد. در سال 708 ق.م «کوموهو» تسخیر و یک ایالت آشوری شد. امپراتوری آشور اینک در اوج قدرت خود بود و قدرت بی رقیب خاور میانه بشمار می رفت؛ اورارتو تقریبا توسط کیمریان از پای درآمده بود، عیلام ناتوان بود، بابل دیگر بعنوان یک دولت مستقل وجود نداشت، و از نفوذ مصر در سوریه بطور موقت کاسته شده بود.

به ظاهر واپسین لشکرکشی آشوریان به خاک ماد در عهد سارگون، در سال 706 ق.م وقوع یافت. «تالتا» پادشاه الّی-پی که خدمتگذار وفادار آشوریان بود در آن زمان درگذشته بود و نابرادری او، «نیبه»، که «به شوتروک ناخونته دوّم» شاه عیلام (717 - 699 ق.م) پشت گرمی داشت، علیه شخصی به نام «اسپبارا» (یا ایشپه-بره) که مورد توجه دولت آشور بود برخاست. سارگون لشکریان هفت تن از رئیسان ایالات را به جنگ «الی پی» گسیل داشت. «نیبه» با 4.500 کماندار عیلامی در دژ «مرعو-بیشتو» در حصار نشست ولی دژ، به دست دشمن افتاد و بعد یک پادگان آشوری در آنجا مستقر ساختند.

با آنکه «الّی پی» به ظاهر استقلال خود را نگاه داشته بود دیگر ممکن نبود چون عامل سیاسی ناوابسته، و هسته احتمالی اتحاد آتی ماد بدان بنگرنند.

در گیرودار لشکرکشی های توان فرسا به دوردست ها، سارگن فرصتی نیز یافت تا ازخود بعنوان سازنده ای بزرگ، نشانی برجای بگذارد. او نخست در شهر نمرود سکونت داشت و در آن جا، کاخ باشکوهی را که آشور نصیر پال بیش از یک سده و نیم پیش برپا داشته بود مرمت و نوسازی کرد. اما سارگن بزودی بر آن شد که کاخ تازه ای در شهر تازه ای که به تمام، از آنِ خود او باشد برپا سازد. در حدود سال 717 پیش از میلاد، شهر «دور-شاروکین» (قلعه سارگن: خرساباد کنونی) را پایه گذاری کرد که در آن هنگام محلی تازه در حدود 24 کیلومتری شمال شرقی نینوا بود.

به هنگام گشایش کاخ در سال 706 ق.م، سارگن این سنگ نبشته را برنوشت:

«برای من، سارگن، که در این کاخ زندگی می کنم؛ باشد که او [خدای آشور] زندگی جاویدان را بعنوان سرنوشتم مقدر گرداند».

اما زندگی شاه، به دور از جاودانگی، سال بعد در جریان لشکرکشی علیه یک گروه شورشی دیگر [کیمریان] پایان پذیرفت. جانشینان او که ترجیح می دادند در نینوای سنتی تر زندگی کنند، دور-شاروکین را رها کردند و این شهرک، کم کم، به ویرانه ای تبدیل شد و از دید ها ناپدید گردید.

مداخله آشور در امور داخلی ماننا

اصلاحات اداری تیگلات پیلصر سوم از آشور امپراتوری بزرگی ساخت و راه را برای استیلای بعدی آن دوبت بر نزدیک به سراسر خاورنزدیک هموار نمود. پس از او، فرزندش «شَلمَنِسِر پنجم»، که در دوران پادشاهی پدرش حکمران «زیمیرّا» در فنقیه بود، به تخت سلطنت آشور نشست که دورا پادشاهی کوتاهی داشت (727 - 722 ق.م) و اطلاعات چندان روشنی درباره او در دست نیست. نام اصلی او «اولویَلو» بود و پس از نشستن بر تخت شاهی، نام خود را به «شلم نصر پنجم» تغییر داد، با این حال هرگاه از خود بعنوان شاه بابل - که در دوران پدرش ضمیمه خاک آشور شده بود - یاد می کرد، همان نام «اولویَلو» را بکار می برد. تنها چیزی که به یقین از دوران سلطنت او دانسته شده این است که شورشی در شهر «سامریه» در فلسطین کنونی رخ داد و او بهنگام محاصره آن شهر، در دوازدهم ماه تِبِت سال 722 ق.م درگذشت و تاج و تخت آشور به دست «سارگُن دوّم» رسید.

روشن نیست که آیا «سارگُن دوّم» (به سریانی: ܣܪܓܘܢ، به اکّدی: شَرو-کینو؛ 722 - 705 ق.م) فرزند «تیگلات پیلصر سوّم» بوده و یا غاصبی بوده که هیچ وابستگی به خاندان سلطنتی نداشته است. در سنگ نبشته هایش او خود را مردی تازه می نامد و به ندرت به نیاکانش اشاره می کند. با این حال نام «شَرو-کینو» (شاه راستین) را به خود گرفت که پیشتر، عنوان «سارگن اکدی» بود که بیش از 1.600 سال پیش از او، امپراتوری اکد را پایه گذاری نمود.




هنگامی که سارگن وارث تاج و تخت آشور گردید، با مسئله نگاهداری و گسترش سازمان ایالتی در زاگرس، و مبارزه با نفوذ پادشاهی اورارتو در شما و خاور روبرو بود. امپراتوری آشور در آن زمان، در تاریخ جهان، از همه پادشاهی ها گسترده تر بود؛ تمام مسیر رودخانه های دجله و فرات را تحت کنترل داشت، در زنجیره کوه های زاگرس در شرق، اورارتو (ارمنستان کنونی) در شمال، آناتولی در شمال غربی، نفوذ کرده بود، و در کرانه خلیج فارس و دریای مدیترانه، روزن هایی داشت. اما باید تأکید کرد که این امپراتوری، گرچه بسیار گستردگی داشت، همواره ناپایدار و در معرض فروپاشی بود. این از سویی به خاطر نگاهداری تسلط بر چنین سرزمین ها و اقوام متعدد و گوناگونی بود که هر یک، سنت ها و بلندپروازی های خود را داشتند؛ و از سوی دیگر، سیاست ها و روش های خشن و سرکوبگرانه آشوریان بود که باعث می شد اقوام تابع، بارها و بارها سر به شورش بردارند. به همین دلیل، تاریخ سیاسی سلطنت سارگن دوّم، آکنده از مبارزه بی امان با چنین شورش هایی بود.

سارگن دوّم که در آغاز دوران پادشاهی خود با مشکلاتی روبرو بود، با «مَردوک-اَپَل-ایدینا-ی کلدانی» (مردوخ بالادان) پیمان صلح بست و نیز همه نیایشگاه ها و ساکنان شهرهای آشور و حرّان (دو شهر مذهبی میان دو رود شمالی) را از پرداخت مالیات معاف ساخت. در همین زمان که سارگن در کوشش برای پیدا کردن پشتیبان در آشور بود، «مردوخ بالادان» به یاری «هوبان-نوگاش» شاه عیلام، بابل را تسخیر کرد و در سال 721 ق.م با عنوان «شاه بابل» تاجگذاری نمود.

سال بعد (720 ق.م) سارگن بسوی عیلام تاخت. سپاه آشور در نزدیکی شهر «دِر» با عیلامیان مصاف داد. طبق سنت، او در گزارش خود ادعای پیروزی بزرگی کرد؛ اما متون بابلی حقیقت را آشکار می کند: سارگن شکست خورد. پس از آن سال، سارگون با یک ائتلاف سوری در شهر قرقر نبرد کرد که بموجب آن، کنترل شهرهای «آرپاد»، «سومورو» و «دمشق» را بدست گرفت و همین طور بر شاه غزه (در جنوب فلسطین کنونی) که با همیاری یک سپاه کوچک مصری سر به شورش برداشته بود پیروز گشت.

در متون آشوری «سارگن دوّم» بارها گفته شده است که «ماننا» تابع دولت آشور بوده و این خود، علت مداخلات مکرر آشور در امور داخلی ماننا قلمداد گشته است ولی این گفته با حقیقت مطابق نیست و آشوریان مگر در موارد اندک که وضع ماننا مساعد نبود، با دولت مزبور نه چون کشور تابع، بلکه مانند متحد و همکار (گرچه متحد کوچک) رفتار می کردند.

به ظاهر نخستین بار آشوریان به خواهش «ایرانزو» در سال 719 ق.م در امور داخلی ماننا مداخله کردند. در آن سال سرکرده ای با نام ایرانی «متاتی» از سرزمین «زیکرتو»، بومیان را برمی انگیخت تا بر «ایرانزو» شاه ماننا بیرون شوند. دو دژ ماننایی به نام «شو-آن-داخول» و «دور-دوکّا» از تحت فرمان ایرانزو پادشاه آن کشور بدر شدند. پیادگان و سواران «متاتی» شاه «زیکرتو» نیز به آنها در این امر کمک کرده بودند. گذشته از این، سه دژ «سوکا»، «بالا» و «آبی-تیکنا»، با «روسای یکم» پادشاه اورارتو پیمان بستند. سارگن دوّم نیز (به درخواست شاه ماننا) دسته هایی برای محاصره دژها به کمک ایرانزو گسیل داشت. دژها تسخیر گشتند و طبق رسم بسیار کهن خاورزمین که در مورد اتحاد های نظامی رعایت و اجرا می شد عمل شد؛ یعنی ساکنان دژ و اموال منقول را به آشور بردند و زمین و حصار تحویل «ایرانزو» گشت.

این وقایع در زمان زندگانی «ایرانزو» که به احتمال پیر شده بود رخ داد و مقدمه پیش آمدهای پرخطرتری به شمار می رفت که بعد از مرگ او، در بحبحه مبارزه ای که به خاطر تاج و تخت میان فرزندان وی درگرفت وقوع یافت.

شاه آشور در سال 717 ق.م بخش هایی از کوهستان زاگرس و نیز شهر هیتیایی کرکمیش را تسخیر کرد.

در سال 716 ق.م، در ماننا، پس از مرگ ایرانزو، پسرش «آزا» بر سریر سلطنت ماننا نشست. «متاتی» فرمانروای «زیکرتو»، و «تِلوسینا» فرمانروای «آندیا» و «باگداتو» فرمانروای «اوئیشدیش» (که هر سه دارای نام ایرانی و حاکمان گماشته شده از سوی ماننا بودند) علیه «آزا» خروج کردند. به ظاهر اتهام ویژه «آزا» این بود که با «سارگن دوّم»عقد اتحاد بسته بود. «آزا» دستگیر و کشته شد و جنازه او را در کوه «اوآئوش» (سهند کنونی) افکندند. سارگُن دوّم بیدرنگ مداخله کرد و موفق به دستگیر کردن باگداتو شد و فرمان داد پوست از تنش برکنند و لاشه وی را در معرض تماشای مانناییان قرار داد و پسر دیگر «ایرانزو» را که «اولوسونو» نام داشت بر تخت سلطنت ماننا نشاند.

اما دانسته شد که فشار اورارتو بسیار زیاد است و اولوسونو که در میان افراد و دار و دسته ضد آشوری محصور بود بزودی از آشور جدا شد و کوشید تا با اورارتو عقد اتحاد ببندد. وی 22 دژ را که به ظاهر در منطقه هم مرز با آشور قرار داشت به «روسا» پادشاه اورارتو داد و فرمانروایان دره های بخش بالای زاب کوچک را به اقدام علیه آشور وادار کرد.

سارگن دوّم نیز که هنوز به آشور بازنگشته بود، شهر «ایزیرتو» پایتخت ماننا و دو دژ مهم مرکزی آن، یعنی «زیبیه» و «آرمائیت» را تصرف کرد. اولوسونو خود را تسلیم شاه آشور نمود و چون گویا براستی به دار و دسته طرفدار آشور وابسته و تا آن زمان مجبور به پیروی از نزدیکان خود بود، پادشاهی ماننا به وی بازگردانده شد. آشوریان همچنین دو ناحیه مرزی «نیک-سامّا» و «شورگادیا» را نیز تصرف کرده از ماننا جدا ساخته و به ایالت آشوری پارسوآ ملحق ساختند. آن گاه سارگن به سوی جنوب و نواحی که نظارت ماننا بر آن ها ضعیف بود لشکر کشید. نخست دژ مهم «کیشه سو» در مسیر بالای قزل اوزن اشغال گشت و فرمانروای آن که به نام آشوری-بابلی «بل-شَر-اوسور» (بلشصر یا بالتازار) خوانده می شد اسیر گشت. نام دژ را به «کارین-اورتا» یا «کار-اوریگالی» تغییر دادند و لوحی با تصویر سارگن در آنجا برپا داشتند و یک پادگان نظامی در آن ناحیه مستقر نمودند. بدین شیوه ایالت تازه آشوری «کیشه سو» ایجاد شد و نواحی «بیت ساگبات» و «بیت خیرمامی» و «بیت اومارگی» و دژهای «خارخوبارا» و «کیلامباتی» و «آرمانگو» که اظهار انقیاد کرده بودند، جزو آن گشتند.

در همین زمان، ساکنان دژ «خارخار» خداوند ده خویش را که «کیبابا» نام داشت اخراج کردند و از «تالته» شاه «الّی پی» درخواست کردند تا آنها را به تابعیت خویش بپذیرد. «الی پی» یکی از پادشاهی های کوچک ماد جنوبی بود که میان آشور و عیلام (در کرمانشاه کنونی) قرار داشت.

این رویداد سبب شد تا سارگن دوّم لشکرکشی به سوی جنوب را دنبال و «خارخار» را اشغال کند و ساکنان آن محل را به اسارت ببرد. سپس، به جای اهالی پیشین، مهاجرانی را سکونت داد که به احتمال زیاد اسرائیلیانی بودند که در سال های 732 - 721 ق.م سر به اطاعت نهاده بودند. او خارخار را سخت مستحکم نمود و آن را مرکز یک ایالت آشوری قرار داد.

ایجاد این پایگاه جنگی نیرومند در پشت سر ماننا نمی توانست تأثیر عمیقی در سیاست دولت مزبور نداشته باشد و نتیجه این وضع در طی سال های بعد و لشکرکشی های «سارگون دوم» به سوی خاور (715 - 713 ق.م) نمایان است.

اصلاحات تیگلات پیلصر سوّم




«تیگلات پیلصر سوم» (به اکدی توکولتی-اَپلی-اِشَرَ - 745 - 727 ق.م)، یکی از بزرگ ترین و کشورگشاترین پادشاهان آشور بود. نام «تیگلَت-پیلِسِر» در آشور یک نام سلطنتی بود که هنگام نشستن شاه بر تخت پادشاهی به او داده می شد و نامی نبود که شخصی را هنگام به دنیا آمدن به آن موسوم کنند. نام اصلی وی «پولو» بود و سمت امیر ارتش آشور را داشت. او در سنگ نبشته هایش، خود را پسر اَدَد-نیراری سوّم می نامید هر چند درست بودن این ادعایش مشکوک است. او تاج و تخت پادشاهی را در 13 ایار 745 ق.م به دست گرفت.

تیگلت پیلسر سوّم به محض نشستن بر تخت شاهی، اصلاحاتی چند را در بخش های مختلف حکومت آشور برقرار ساخت که به برتری آشور در خاور نزدیک جان تازه بخشید.

تیگلات پیلصر که فرمانروایی زیرک، پرتحرک، و مبتکر بود، به درستی استدلال می کرد که اگر امپراتوری بدون اصلاحات اداری و نظامی به خود واگذاشته شود، نمی تواند دوام آورد؛ این بود که در انجام این اصلاحات درنگ نکرد. روی هم رفته، تغییرات اداری به منظور افزایش اقتدار دستگاه مرکزی نسبت به افراد و نواحی مختلف، چه داخلی و چه خارجی، طراحی شد.

نخستن این اصلاحات آن بود که با قدرت مقامات رسمی عالی رتبه آشور، که در دوره پادشاهی نیاکانش به اندازه زیادی افزوده شده بود، به مخالفت پرداخت. مهمترین آنها «شَمشی-ایلو» بود که عنوان «تورتانو» (سردار یا سپهسالار) داشت و فرمانده کل قوا بود و از زمان اَدَد-نیراری سوّم به این سمت برجسته دست یافته بود. او گهگاه لشکرکشی هایی را هرهبری می کرد و استوانه های یادبودی به نام خود برپا می ساخت بدون آنکه حتی شاه را از این موضوع آگاه کند.

تیگلات پیلسر همچنین برای کاهش قدرت مقامات عالی رتبه، مرز های ایالات آشور را (که به دلیل تسخیر سرزمین های تازه بزرگ شده بود) کاست و آنها را به ایالت کوچک تر بخش بندی کرد تا حکمرانان آنها از منابع کمتری برای برپا کردن شورش برخوردار شوند. بدین ترتیب ایالات کوچکتر و حکمرانان بیشتر با اختیارات و قدرت کمتری (که بیشتر از خواجگان بودند) بوجود آمد.

در عرصه نظامی، سپاهی را که از قدیم به طور عمده از مردان آشوری ای تشکیل می شد که برای یک دوره معین (بطور معمول تابستان) به خدمت فراخوانده می شدند، با یک نیروی حرفه ای دایمی به طور عمده مرکب از اهالی ایالات جایگزین کرد. او بر حجم ارتش نیز به طرز چشم گیری افزود، اگر چه تعداد دقیق آن ناشناخته است. نیرویی که از ایالت تسخیر شده آشور وارد ارتش می شد (و روشن است که آشوری نبودند) را در پیاده نظام به خدمت می گرفت و نیروهای بومی آشور سواره نظام و ارابه ران بودند. با این اصلاحات نظامی، امپراتوری آشور به ارتش گسترده بزرگی تجهیز گشت که می توانست در سرتاسر سال به جنگ بپردازد.

همچنین، تیگلت-پیلسر سوّم و جانشینان وی نسبت به سرزمین گشوده شده رفتاری جز آنچه شاهان پیشین آشور داشتند پیش گرفتند. پیش از آن، بخش بزرگی از ساکنان ناحیه تسخیر شده را سر می بریدند و تنها عده کمی را از افراد کارآمد را، برهنه کرده طوق و زنجیر بر گردنشان نهاده به بردگی می بردند. اما از زمان تیگلت-پیلسر سوّم، تشخیص دادند که این شیوه نامناسب، و از لحاظ دستاوردهای بدست آمده برای حکومت آشور کم سود است. از آن پس، چون توانسته بودند سرزمین گشوده شده را جزو خاک آشور سازند، مردم آن سرزمین را در محل به جا گذاشته، مالیات های سنگین بر ایشان وضع می کردند و یا - در بیشتر موارد - ایشان را، به شیوه ای متشکل، با بخشی از لوازم خانه و کودکان و غیره، به نقاطی که پیش از آن بر اثر لشکرکشی های آشور ویران و غیر مسکون شده بود، تبعید می کردند و به جای آن، ساکنان نقاطی را که در دیگر مرزهای پادشاهی خویش تسخیر کرده بودند، متمکن می ساختند. بدین شیوه، بهره برداری خردمندانه تری از سرزمین های امپراتوری آشور تأمین می شد و تغییر محل مردم، امکان تبانی و درایستادن در برابر دست اندازان را برای مردم دشوار می ساخت.


آغاز دور دوم تاخت و تاز آشور

دور تازه تاخت و تاز آشور در سال 744 ق.م با حمله به «نامار» آغاز گردید. در آن زمان، لشکریان آشور که به ظاهر از سال پیش آماده سفر جنگی خویش گشته بودند، به سوی بخش بالای دیاله حرکت کرده وارد سرزمین «پارسوآ» (زاموآی جنوبی پیشین) شدند. آنها چند دولت بسیار کوچک داشتند و سالنامه هایشان را به ظاهر به نام پایه گذاران دودمان هایشان می خواندند همچون: «بیت زاکی»، «بیت کاپسی»ریال «بیت سانگی» و ... (بیت به معنای خانه). با نزدیک شدن لشکریان آشور، طبق آن چه که در آن زمان رسم بود، ساکنان محل در کوه ها پنهان شدند و در موارد نادر، به دژها پناه برده کوشیدند محاصره را تحمل کنند و درایستند و آشوریان نیز دهکده ها و نقاط مسکونی را که به تصرف درمی آوردند سوزانده، و هر چه و هر که به دستشان می افتاد ضبط و اسیر می کردند. آشوریان برخی فرمانروایان را نیز اسیر کردند (برای نمونه «کاکی» شاه بیت زاتی و «می تاکی» شاه بیت سانگی را). دیگر شاهان توانستند با خویشان خویش در کوه ها پنهان شوند. چنانچه اسیران به گروه هایی که سخت با آشوریان دشمنی می ورزیدند منتسب می بودند، ایشان را با سخت ترین شکنجه ها می کشتند و بر نیزه می نشاندند. بخشی از سرزمین گشوده شده، جزو خاک آشور گشت و حاکم نشین پارسوآ نامیده شد و مرکز آن را دژ «نیکور» قرار دادند.

چنین می نماید که این لشکرکشی «تیگلت پیلسر سوّم» با لشکرکشی های دیگر پادشاهان آشور در سده نهم ق.م تفاوتی نداشته باشد. اما با این وجود ویژگی های تازه ای، این لشکرکشی را ممتاز می سازد. «تیگلت پیلسر» در «بیت زاتی» که ناحیه ای بود در پارسوآ، عده ای از اسیران را آزاد کرد ولی پیش از آن کار، انگشتان ایشان را برید تا به کار جنگ نخورند ولی در ایالت های نوبنیاد آشور به منزله کارگر مورد استفاده قرار گیرند. «تیگلت پیلسر» کوشید تا حتی در سرزمین هایی که به طور مستقیم جزو متصرفات آشور نشده بود نیز استثمار و بهره کشی منظم از مردم را روبراه نماید؛ یعنی خراج سالیانه ای بر ایشان وضع کند. برای نمونه در «بیت کاپسی» چنین کرد و «باتتانو» شاه آنجا، داوطلبانه پرداخت خراج و مالیات و عوارض را به عهده گرفت و در عوض «تیگلت پیلسر» به دژ وی به نام «کارکاریخوندیر» متعرض نشد.

متأسفانه، سالنامه های «تیگلت پیلسر سوّم» به صورت ناقص و بریده بریده به دست رسیده است. از روی همین سالنامه ها می توان چنین پنداشت که شاه آشور به تصرف خاک پارسوآ بسنده نکرد و به درون سرزمین اتحادیه قبایل ماد رخنه نمود. با جملات بریده بریده ای از تصرف دهکده «اِرنزیاش» یاد شده است و اینکه مردم این محل علیه «بی سی خادیر» فرمانروای «کیشه سو» خروج کرده بودند. سپس، سخنی از گریز «راماتئا» فرمانروای «آرازیاش» رفته و در ضمن گفته شده است که در دهکده های وی، گذشته از اسبان و دام های شاخدار، ذخایر سنگ لاجور باختر (باکتریا) نیز به چنگ تاخت و تازگران افتاد. به طوری که در این متن آمده است، واپسین نقطه لشکرکشی، به ظاهر، دژ مادی «زاکروتی» بود. مشخص می شود که «آرازیاش» جزو اتحادیه قبایل ماد نبوده است - همچنانکه در دوران «اَدَد-نیراری» نیز از اتحادیه مزبور بیرون بود - وگرنه آن دهکده را نیز آشوریان مادی می خواندند. سپس آشوریان راه بازگشت پیش گرفتند و ان گاه، از اظهار انقیاد «تونی» فرمانروای «سوموروزو» (در جنوب خاوری دیاله) و کشته شدن سپاهیان وی و الحاق «سومونزو» و «بیت همبان» (در دره دیاله) به یکی از ایالت آشور، سخن رفته است.





تیگلات پیلصر سوّم در حال محاصره یک شهر

این لشکرکشی از تمام مصائبی که ماد ها در ظرف نیم سده تحمل کرده بودند، ویران کننده تر بود و «تیگلت پیلسر سوّم»، پس از آن خواست تا «خداوندان دهکدهای کوهستان»، یعنی سران گروه های سراسر «کشور مادهای نیرومند» تا کو «بیکنی» (دماوند) به طور منظم، به شرح زیر به وی خراج بپردازند: 300 تالانت (9 تن) سنگ لاجورد و 500 تالانت (15 تن) دست سازهای مفرغی. این ارقام بیشتر از آزمندی او حکایت می کند و کمتر از درک مسائل اقصادی و حال آنکه، «تیگلت پیلسر سوّم»، یکی از شایسته ترین شاهان آشور بود.

دلایل واقعی حمله «تیگلت پیلسر» به مرزهای ماد گوناگون بود. نخست اینکه پایه اصلاحات وی این بود که ارتش همیشه در حال عملیات جنگی باشد و با غارت و دزدی، ثروت اندوزد. بدین سبب، توسعه مرزهای آشور به وسیله لشکرکشی امری ضروری بود. دیگر اینکه اصلاحات «تیگلت پیلسر» مستلزم آن بود که جای خالی ساکنان نواحی ویران شده را به طور دایم با مردم سرزمین های گشوده شده پر کند و سرزمین های آن ها را نیز با ساکنان سرزمین های تازه گشوده شده دیگری مسکون سازد. بنابراین وجود یک عده افراد آماده برای مهاجرت و انتقال، همیشه ضرورت داشت.

اما علت مهم و حتی مهمترین علت لشکرکشی این بود که ثروت های مادها را تصاحب کند و خود توانگر شود و بویژه اسبان فراوان به دست آورد زیرا سازمان ارتش آشور، نو شده بود و برای ارابه های جنگی و به ویژه سواران، نیاز مبرمی به اسب داشت و در آن روزگار، پرورش اسب تنها در نقاط کوهستانی - یعنی ماد و اورارتو و آسیای کوچک - با موفقیت پیشرفت می کرد.

سرانجام لشکرکشی علیه قبایل ماد ممکن بود به منظور تأمین جناح، در مبارزه جدی آتی با اورارتو باشد. در واقع، لشکرکشی سال 744 ق.م، مقدمه حمله به «ساردوری دوّم» شاه اورارتو (753 - 735 ق.م)، و جنگ درازمدت آشور با متحدان سوری اورارتو بود که به پیروزی آشور بر اورارتو، و قلع و قمع اورارتوییام منجر گشت.

نخستین نتیجه لشکرکشی «تیگلت پیلسر» به خاک اتحادیه قبایل ماد همانا ایجاد دو ایالت تازه در پادشاهی آشور بود؛ یعنی «پارسوآ» و «بیت همبان». این دو ایالت، تا پایان جزو آشور باقی ماندند. مردم ایالت پارسوآ به مرور زمان، به کلی آشوری شدند حتی مدت ها بعد - به گفته بطلیموس، سرزمین مزبور را «سوری مادی» می خواندند (یونانیان آشور را سوری می نامیدند؛ در پارسی کهن آسورستان خوانده می شد؛ بر همین پایه نام سوریه برگفته از نام آشور است - نگارنده وبلاگ).

سالنامه های «تیگلات پیلصر سوّم»، از تسخیر شهر «آرپاد» در سوریه کنونی پس از سه سال محاصره، و وادار کردن ایالت حمات سوریه به پرداخت خراج در سال 740 ق.م، و پیروزی بر «اوزیا» شاه یهودیه در سال 739 ق.م خبر می دهد.

در سال 737 ق.م، «تیگلت پیلسر سوّم» دوباره به سرزمین ماد لشکر کشید. اگر براستی می پنداشت که خراج گزافی را که بر مادی ها تحمیل کرده خواهند پرداخت، این اقدام وی اشتباه بود و چنین می نمود که بدون غارت و راهزنی تازه نمی تواند خراج خود را بگیرد. حتی نواحی ای که به ظاهر در 744 ق.م بطور کامل مطیع شده بودند، ناگزیر این بار دوباره تسخیر گشتند و از آن جمله بود - برای نمونه - «بیت کاپسی».

لشکریان آشور از «بیت سانگی» و «بیت تازاکی» که در سال 744 ق.م تسخیر شده بودند گذشتند. دهکده های بسیاری که «ایشتار» (نیایشگاه خدابانو ایشتار-خدای آشوریان) مرکزشان بود و مردی به نام «با» بر آنها حکومت می کرد، به تسخیر آشوریان درآمد. آشوریان در این مکان پرستش نیزه مقدس »نیوزتا» - خدای آشور و بابل - را متداول ساختند. سران سرزمین های نقاط دورتر، به شیوه مرسوم، در کوه ها پنهان شدند. برای نمونه «اوپاش» فرمانروای «بیت کاپسی» چنین کرد. بدین شیوه آشوریان تا دژ «سیبار» (نزدیک زنجان کنونی) پیش رفتند و آنجا را تسخیر نمودند. این ناحیه در گذشته، توسط شَمشی-اَدَد پنجم و در سال 820 ق.م، به تسخیر آشوریان درآمده بود. این سرزمین در سالنامه های تیگلت-پیلسر، جزو اتحادیه قبایل ماد شناخته شده است.




نقشه ای که فتوحات تیگلات پیلصر سوّم و تبعید اسرائیلی ها را نشان می دهد

باقی شرح لشکرکشی به صورت بریده بریده باقی است. چنین می نماید که آشوریان سپس وارد خاک اصلی اتحادیه قبایل ماد شده از غارت نواحی «نیششا» (جلگه کنونی قزوین؟)، «آریام» و «ساکسوکنو» یاد شده است. از سنگ نبشته های «تیگلت پیلسر سوّم» چنین برمی آید که آشوریان به نزدیک به سرتاسر خاک اتحادیه قبایل ماد را درنوردیدند و به مکان ناشناخته ای به نام «کشور طلا» (شاید شیکراکّی باشد) رسیدند و به کوه «روآ» (به ظاهر در خاور تهران کنونی) و «بیابان نمک» (دشت کویر) دست یافتند. از انجا به ظاهر از راه ناحیه «اوشکاکان» (که به احتمال دژ قره سو می باشد) بازگشتند و در راه بازگشت وارد ناحیه «بیت ساگ بیت» و ساکنان این محل در «دژ بابلیان» پنهان شدند. آشوریان موفق به تسخیر این دژ گشتند. آنجا مرکز پرستش مَردوک، خدای بابلیان بود و «تیگلت-پیلسر» برای وی قربانی کرد. سپس، از راه نواحی «بیت زوآلزاش»، «بیت ماتی»، و دره رود دیاله، به خاک خود بازگشتند.

در بین راه، پادشاهی «اِلّی-پی» (نزدیک کرمانشاه کنونی) هدایایی برای جلب عنایت آشوریان به آنان تقدیم نمود.

پس از سال 737 ق.م، یک لشکرکشی دیگر نیز از سوی سرداری به نام «آشور دانی نانی» به خاک ماد صورت گرفت که متون آشوری در این باره شرحی نمی دهند و به این بسنده می کنند که وی 5000 اسب و تعداد بیشماری افراد انسانی و دام های بزرگ شاخدار گرفت.


لشکرکشی های آتی «تیگلت-پیلسر سوّم» متوجه جبهه باختر بود. ارتش آشور در 733 ق.م فلسطین را در ساحل مدیترانه تسخیر کرد، دمشق را در 732 ق.م ویران نمود و در همان سال بیشترینه خاک اسرائیل را تصرف کرد بطوریکه مناطق شمالی آن سرزمین یک ایالت آشوری گشت. بر پایه سنگ نبشته «تیگلات پیلصر سوّم»، بسیاری از اسرائیلیان را از سرزمینشان به بخش های دیگر امپراتوری آشور تبعید کردند.

و در جبهه جنوب، در بابل، در اکتبر سال 729 ق.م، «تیگلات پیلصر سوم» با غلبه بر «نَبو-موکین-زِری» (731 - 729 ق.م)، سرزمین بابل را تصرف نمود و آن را ضمیمه امپراتوری آشور کرد.

قبایل ماد هرگز دچار چنین شکستی نشده بودند. این، نتیجه نفاق و پراکندگی و جنگ های داخلی بود. ناامیدی و سرگشتگی، به ظاهر، مدتی میان پادشاهان - از اورمیه گرفته تا بیابان نمک، حکمفرما بود. 27 یا 28 تن از فرمانروایان نواحی مختلف ماد و پارسوآ، پیش از آنکه پادشاه آشور از گردنه کوه «کولار» به سرزمین خویش بازگردد، هدایای فراوان به او دادند.

این لشکرکشی از سه جهت برای آشور اهمیت داشت. یکم، جلوگیری از امکان اتحاد میان مردم ماننا و ماد از یک سو، و اورارتو که نیرو گرفته بود از سوی دیگر؛ دوّم، غارت مردم و گرفتن برده؛ و سوّم، تدارک یک لشکرکشی علیه بابل، که در آن زمان «نامار» را تحت فرمان خویش درآورده بود.

عملیات جنگی بعدی (819 ق.م) متوجه بابل بود و بیشتر در خاک «نامار» جریان یافت. آشوریان در سالهای بعد به امور داخلی میان دو رود سرگرم، با این حال، مادها را نیز از یاد نبرده بودند.

«شَمشی-اَدَد پنجم» در سال 810 ق.م درگذشت و «اَدَدنیراری سوّم»، که کودکی خردسال بود، وارث تاج و تخت آشور گردید، و در واقع، این شهبانوی بیوه وی، «شَمو-رَمَت» (که در تاریخ به نام سمیر-امید یا سِمیرَمیس شناخته شده است) بود که امور کشور را اداره می کرد. بی شک حکومت یک زن، در میان اقوام پیرامون که به نظام های دوران پدرشاهی خو گرفته بودند، تأثیر عمیقی نمود.

در دوران حکومت شَمو-رَمَت و پسرش اَدَد-نیراری سوّم (810 - 783 ق.م) - که از سال 805 ق.م به طور مستقل به اداره امور پرداخت، بارها علیه مادها و ماننایی ها لشکرکشی شد. در سال های 809 و 807 ق.م (علیه ماننا )، 806 ق.م (علیه ماننا)، و سال های 800، 799، 797 ق.م (علیه نامار)، و در سال های 793، 792 و 788 ق.م، به ظاهر آشوریان قصد داشتند تا سرزمین ماد را به کلی مطیع خویش سازند.

آشوریان در سال 802 ق.م، مدعی فرمانروایی بر «اِلّی-پی» (در نزدیکی کرمانشاه امروزی) و «خارخار» و «آرازیاش» (در شمال همدان)؛ و «مِسّی» و کشور مادها و سراسر «گیزیل-بوندا» و «آبدادان»، تا «آندیا» و دریای کاسپی (مازندران) بودند. وقایع بعد از سال 802 ق.م بر ما مجهول است. شهبانو و فرزندش پس از آن تاریخ پنج بار به خاک ماد لشکر کشیدند. به گفته «کتسیاس» (تاریخ نگار یونانی)، شَمو-رَمَت به نقطه های دوردست خاور، تا باکتریا (باختر) لشکرکشید و جنگ کرد. گرچه اعتماد به گفته های وی دشوار است، ولی به احتمال تا حدی روایت موثقی را نقل کرده است؛ زیرا در فاصله سال های 802 تا 788 ق.م، آشوریان پیشرفت مهمی به سوی خاور کردند، گرچه گمان نمی رود به سرزمین اصلی باختر دست یافته باشند.

به هر تقدیر روایتی که درباره تسخیر ماد توسط شَمو-رَمَت و پسرش، در میان مردم شایع بود و کتسیاس آن را بازگو کرده است، به طور اساسی درست است، گرچه او به رسم خودش، بر آن پایه، افسانه درازی ساخته و پرداخته است.

از تاریخ آشور در چند سال آتی چیز زیادی شناخته نشده است. «شلمنصر چهارم» (783 - 773 ق.م) که پس از پدرش ادادنراری سوّم بر تخت سلطنت نشست با اورارتو پیکارهایی داشت. همچنین، اختیارات فرمانروایی وی نیز بوسیله نفوذ فزاینده مقامات عالی رتبه آشور، بویژه «شَمشی-ایلو»، فرمانده کل قوا، به شدت محدود شده بود. پس از او، دیگر فرزند آدادنیراری، با عنوان «آشوردان سوم»، پادشاه آشور شد (773 - 755 ق.م). دوران پادشاهی او، دوران سختی برای آشور بود. اختیارات فرمانروایی او نیز بوسیله نفوذ مقامات عالی رتبه دربار، محدود گشته بود. در سال 765 ق.م، بیماری طاعون در آشور شایع شد. در سال 763 ق.م، آشور با شورشی روبرو گشت که تا 759 ق.م ادامه یافت. همزمان با پایان یافتن شورش، طاعون بار دیگر سرزمین آشور را فراگرفت.

جانشین او، دیگر برادرش، «آشور نیراری پنجم» بود(755 - 745 ق.م). او وضع دشواری را از نیای خود به ارث برد. اختیارات فرمانروایی او تحت نفوذ «شَمشی-ایلو»، فرمانده کل قوای آشور قرار داشت. در سال های 751 و 750 ق.م، مجبور شد تا در «نَمری» پیکار کند. در 746 ق.م، شورش دیگری رخ داد که در ادامه آن، تاج و تخت آشور به دست شخصی افتاد که با عنوان «تیگلَت-پیلِسِر سوّم»، خود را شاه آشور خواند.