آشور در سراشیبی زوال

خواندیم که آشور، با یک ویرانسازی مفرط و دهشتناک، عیلام را به معنای واقعی کلمه از پهنه زمین محو کرد. اما شگفت آن که این رخداد مهم، نقطه عطف بزرگی برای امپراتوری آشور بود، و آغازی برای پایان ناگهانی و نهایی خودش نیز شد. در اواخر سال 639 پیش از میلاد، یعنی همان سالی که عیلام موجودیت خود را از دست داد، گزارش های شاهانه آشوربانیپال نیز در خاموشی فرو رفت و دوازده سال آخر پادشاهی او را، دست کم از منظر آشور، در تاریکی محض قرار داد. منابع پراکنده خارجی می گویند آمیزه ای از تهاجم ها، شورش ها و درگیری های داخلی، در مقیاسی گسترده تر از آنچه آشوریان در گذشته تجربه کرده بودند، امپراتوریشان را در کام خود فرو برد. شاید نزدیک شدن فروپاشی ناگزیر بود. به هر حال، حقیقت این بود که هر یک از دولت های تابع آشور و همسایگان خارجی، از آشور متنفر بودند و از نابودی آن، سود می بردند.

در حدود قلمرو امپراتوری آشور، شمار آرزومندان نابودی آن دولت بسیار بود. کسانی که با پیشگویی های ناحوم - یکی از مردم اسرائیل - آشنا بودند باید آرزو کرده باشند که تحقق آن را ببینند:



هر که تو را ببیند از تو فرار کرده، فریاد خواهد زد: «نینوا به کلی ویران شده است!» ولی هرگز کسی از سرنوشت تو تأسف نخواهد خورد... آتش تو را می بلعد و شمشیر تو را قطعه قطعه می کند... همه کسانی که از سرنوشت تو باخبر شوند از شادی دست خواهند زد، چون کسی را نمی توان یافت که از ظلم و ستم تو در امان بوده باشد.



مردم سراسر خاور، آرزومند نابودی آشور - «کنام شیران» - و سقوط نینوا - «شهر خون» - بودند. نمایندگان و افراد قبایل مرزی و دور دست که هنوز تحت انقیاد آشور درنیامده بودند، و بردگان دولت که از میهن خویش به جاهای دیگر کوچانده شده بودند و افراد «آزاد» جماعت ها، و نمایندگان محافل برده دار کشورهای خارج از آشور، همه در این آرزو شریک بودند. این را هم بگوییم که در میان برده داران آشور نیز پیوسته مبارزه داخلی، بین دسته های بازرگانان و کاهنان از یک سو، و نظامیان از دیگر سو، جریان داشت.

در چنین شرایطی بهتر است کمتر، از سبب نابودی آشور، و بیشتر، از علتی که موجب ادامه یافتن حیات وی گشت سخن گفت. علت اصلی جان سختی آشور، نبود وحدت لازم و نیروی جنگی بسنده، در صف مخالفان آن بود.

ولی موفقیت های پیاپی آشور موجب شد که طبقه حاکمه آن کشور، خطر خارجی را کوچک انگارد و اختلاف و جدال میان دسته های مختلف آن، شدیدتر شود. اما صفوف ارتش آشور، پر از افراد و عناصر بیگانه بود که از میان اقوام مغلوب گرفته بودند و سرانجام، روحیه خصومت آمیز تمام مردم، ممکن نبود در ارتش و میزان آمادگی جنگی آن منعکس نشود و آن را ناتوان نسازد.

پس از درگذشت آشوربانیپال (بین سال های 631 تا 627 ق.م - پس از 42 سال پادشاهی)، دو تن از پسرانش، «آشور-اِتیل-ایلانی» (آشور، قهرمان خدایان) و «سین-شار-ایشکون» (خدا سین شاه را منصوب کرد)، بر سر تاج و تخت با یکدیگر به نبرد برخاستند. از قرار معلوم، «آشور-اِتیل-ایلانی» که درباره اش تقریبا هیچ چیز نمی دانیم، در این رقابت پیروز شد و برای حدود چهار سال فرمانروایی کرد (631 - 627 ق.م)، شخصی با عنوان «سین-شوم-لی-شیر» که یکی از سرداران «آشور-اِتیل-ایلانی» بود برای مدت اندکی ادعای تاج و تخت پادشاهی آشور را کرده در بابل به تخت نشست (626 ق.م) این که آیا «آشور-اِتیل-ایلانی» در نبرد کشته شد یا به علل طبیعی مرد و یا به قتل رسید نامشخص است؛ آنچه مسلم است این که برادرش «سین-شار-ایشکون»، در 627 ق.م پادشاه آشور می شود.

در حالی که آشور بر اثر درگیری ها و ناآرامی داخلی رو به ضعف می رفت، در همان زمان، خود را با تهدید های خارجی پیوسته رو به افزایش روبرو می دید. در سراسر خاور میانه، اتباع و خراجگذارانش از گرفتاری های آن استفاده کردند، یا پیوندهای خود را با قدرت های مرکزی در نینوا گسستند و یا صرفا آن را نادیده گرفتند.

نبردهای آشور و عیلام

«هوبان-نوگاش» پادشاه دست نشانده آشور در ماداکتو، مدت هشت ماه به آشوربانیپال وفادار ماند و هنگامی که «شمش-شوم-اوکین» برادر آشوربانیپال و پادشاه بابل، علیه برادر خود قیام کرد (652 ق.م)، فرمانروای ماداکتو بیدرنگ آشوربانیپال را فروگذاشته، آرامیان را برمی انگیخت تا به پشتیبانی از بابل برخیزند و سردارانش را به جلگه های بابل فرستاد. وی همچنین به «اونداسی» پسر دیگر «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» اصرار می ورزید که انتقام خون پدرش را بگیرد.

آشوربانیپال، هوبان-نوگاش و دیگر عیلامیانی را که از پیمان شکنی آنها آگاهی داشت هشدار داد. وی سرنوشت «سیمبورو»، سردار عیلامی که آشور را در نبرد «تل توبا» فروگذاشته بود و به خاطر فعالیت های ضد آشوری کشته شد، را به آنان یادآور می شد.

در نبردی که میان نیروهای آشور و عیلام (که از شمشوموکین در بابل حمایت می کرد) در شهر «دِر» درگرفت، نیروهای عیلام شکست خوردند. شکست عیلامیان از ارتش آشور موجب شد تا شهرهای عیلامی شورش کرده و علیه «هوبان-نوگاش» بپاخیزند. «نبو-بعل-شوماته» که در بطایح به وفاداری از آشور وانمود می کرد خبر یافت که شهرهای عیلام بر پادشاه خویش بیرون آمده اند. «هوبان-نوگاش» به شتاب در پی آن بود تا در جایی متحدی بجوید اما این بار نه به آشور، بلکه به برادرش «تاماریتو» در «هیدالو» روی آورد. وی و پسرش به شهر هیدالو وارد شدند و در آنجا به مردم پارسوماش برخوردند که پیک هایی از سرزمین «راشی» و نیز سفیر شمش-شوم-اوکین همراه آنها بودند. سرانجام شورشیان پیروز شدند و هوبان-نوگاش فرمانروای ماداکتو توسط شخصی به نام «تاماریتو» که برادرزاده هوبان-هالتاش دوّم بود [با برادر خود هوبان-نوگاش اشتباه نشود]، از پادشاهی برکنار گردید.

اما تغییر پادشاهان سبب دگرگونی سیاست نگردید. تاماریتو (651 - 649 ق.م) نیز مانند نیای خویش در پی آن بود که از «شمش-شوم-اوکین» در بابل پشتیبانی کند.

در سال 651 ق.م، «نبو-بعل-شوماته» حاکم بطایح نیز که در گذشته از وفاداران آشور بود، به مخالفت با دولت آشور برخاست و به دربار «تاماریتو» در ماداکتو گریخت و آشوربانیپال حاکم تازه بطایح - به نام «بل ابنی» - را مأمور دستگیری نبو-بل-شوماته کرد.

فرمانروای عیلام که از این رویداد بیمی به خود راه نداده بود سپاهش را به جنبش درآورد و تهدید کرد که «نیپور» را در مرکز بابل به تاراج می دهد (649 ق.م). آشوربانیپال کوشید تا با فرستادن یکی از سردارانش (مردوک-شار-اوسور) به عیلام بر او پیشدستی کند. در همین زمان به وی توصیه کرد که تاماریتو را از کمک ناحیه «هیدالو» محروم سازد. مردم پارسوماش و در رأس ایشان «چیش پش پارسی» به فرستاده آشوربانیپال گفتند که برای کمک به عیلامیان حرکتی نخواهند کرد. اما تاماریتو مصرانه از ایشان درخواست می کرد که به یاری وی برخیزند.

چنانچه نیروهای آشوری تحت فرمان «مردوک-شار-اوسور» به سرعت پیشروی می کردند سرزمین عیلام به تصرف ایشان درمی آمد، اما در این روزها هیچ آشوری وارد سرزمین عیلام نگردید و در عوض، یکی از سرداران محلی به نام «ایندابیگاش»، در رأس شورشی بر ضد تاماریتو قرار گرفت. آغاز شورش که همزمان بود با حکومت «نبو-بل-شوماته» در هیدالو، به برکناری «تاماریتو» از پادشاهی و نشستن «ایندابیگاش» بر تخت شاهی عیلام (در ماداکتو) منجر گشت.

نشستن «ایندابیگاش» در ماداکتو دگرگونی غیرمنتظره ای در اوضاع پدید آورد. آشوربانیپال به ایندابیگاش نامه ای نوشت تا از نگرش وی نسبت به دولت آشور آگاه گردد و ضمن آن که منتظر جواب بود، به مردوک-شار-اوسور فرمان داد تا «تاماریتو» و نزدیکانش را به نینوا بفرستد. آنان در حضور آشوربانیپال به شدت اظهار ناتوانی کردند و از کردار گذشته پوزش خواستند و آشوربانیپال نیز به امید آنکه ممکن است آنان در آینده برای آشور سودمند باشند از سر خونشان درگذشت.

چنین می نماید که ایندابیگاش در آغاز به آشور روی خوش نشان داده باشد، اما چندان نگذشت که وی نیز متحد «نبو-بعل-شوماته» گردید که خطر کرده به زمین های رسوبی رفته و در آنجا چندین آشوری از جمله «مردوک-شار-اوسور» را به اسارت گرفته بود. بیدرنگ حقیقت کارها روشن گردید و پیک در پیک از آشوربانیپال خواسته می شد که برای جلوگیری از تاخت و تاز های عیلامیان، سوارانی به نیپور و اوروک بفرستد.

«تاماریتو» (که به اسارت به نینوا آورده شده بود) از این فرصت بهره برداری کرد. وی که به دلیری خود می بالید درخواست کرد که با سپاهیان آشور به «دِر» فرستاده شود که فاصله نزدیکی با ماداکتو داشت. درخواست او، آشکارا درخواست برای گمارش دوباره به پادشاهی آن شهر بود. آشوربانیپال گماشتن تاماریتو به پادشاهی را گمارش مناسبی یافت و سپاهیانش را به سوی دِر حرکت داد. او با ایندابیگاش اتمام حجت کرد که اگر هر چه زودتر دست از کارهایش برندارد، به سرنوشت «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» گرفتار خواهد آمد.

اما این تنها تدبیر فرمانروای آشور نبود. در ژوئیه سال 648 ق.م به نامه نگاری با یکی از سرداران عیلام به نام «هوبان-شیبار» پرداخت و به او پافشاری کرد که به گفتگوی خود با «بل-ابنی» ادامه دهد. نایب السلطنه عیلام موقعیت را دریافت. او دانست که «هوبان-شیبار» عیلامیان را به شورش علیه «ایندابیگاش» برمی انگیزد و اگر آشوریان که اکنون در دِر گرد آمده بودند به سوی کوهستانها پیشروی کنند بدون کمترین تردیدی، ایندابیگاش از پادشاهی برکنار خواهد گردید.

از روزهای درگذشت «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» به دست سربازان آشور (653 ق.م)، در سنگ نبشته های آشوری فرمانروای شوش را به رسمیت نشناختند. اما «ادا-هامیتی-اینشوشیناک» که همچنان در مقام خویش (پادشاه شوش) باقی مانده بود (653 - 648 ق.م). در سال 648 ق.م جای خود را به پسرش «هوبان-هالتاش سوّم» (648 - 636؟) داد.

آنچه که پیش بینی می شد رخ داد و هوبان-هالتاش سوم علیه ایندابیگاش شورش کرد و با برکناری وی، پادشاهی ماداکتو را نیز از آن خود ساخت. به پادشاهی رسیدن هوبان-هالتاش سوّم در ماداکتو، کوشش آشور را برای بر تخت نشاندن دوباره تاماریتو در آن ایالت بی نتیجه گذاشت.

هوبان -هالتاش سوّم دریافت که لزومی ندارد که عیلام و آشور تنها بر سر «نبو-بعل-شوماته» دشمنی ورزند؛ بنابراین همپیمانانش را فراخواند و به آنان سفارش نمود که این کلدانی را که آشور دستگیری وی را این همه ضروری می دانست، تسلیم آن کشور کنند؛ اما جنگ خانگی در عیلام در طی سده گذشته، این کشور را برای همیشه در سراشیبی زوال افکنده بود و گواه این ادعا آنکه هوبان-هالتاش سوّم تنها توانست سفارش کند نه این که فرمان دهد. متأسفانه سفارش او را زیر پا نهادند. نبو-بل-شوماته زنده و آزاد بود و چاره ای مگر ادامه جنگ بی ثمر با آشور نداشت.

«نبو-بعل-شوماته» که به داشتن پناهگاهی در عیلام اطمینان داشت، سپاهیانی از قبایل آرامی «هیلمو»، «پیلاتو» و «ایاشیان» بر کرانه خاوری خلیج فارس به مزدوری گرفت و به قصد به ستوه آوردن «بل-ابنلی» در بطایح، از آبها گذشت. «بل ابنی» با فرستادن چهارصد کماندار به آن سوی خلیج فارس که گاو های نر «هیلمو» و «پیلاتو» را به هلاکت رساندند اقدام آنان را تلافی کرد. اما نبو-بل-شوماته در شهر «هوپاپانو» دست نخورده به جا ماند. یک دسته از تاخت و تازگران آشور، گنجینه های متعلق به شیخ سرزمین «بانانو» در سرزمین «ناهال» را ضبط کردند. دسته ای دیگر که شمارشان به یکصد و پنجاه تن می رسید در سرزمین واقع در دو سوی رودخانه «تاکاتاپ» صد و سی اسیر گرفتند؛ اما هنگامی که کوشیدند تا به جایی که آمده بودند بازگردند، با سیصد کماندار از قبیله «هالات» که در «ناهال» (پیاده تنها 28 ساعت با بطایح فاصله داشت) و در رودخانه کمین کرده بودند روبرو شدند. خوشبختانه تنها بیست تن از نیروهای آشور زخمی شدند و شمار تلفات نیروهای عیلامی بیشتر بود. بل-ابنی خود با ششصد کماندار و پنجاه سوار برای پس گرفتن دام های دزدیده شده شتافت و هزار و پانصد گاو نر متعلق به شاه عیلام و شیخ پیلاتو را پس گرفت؛ اما آوردن همه آنها به بابل شدنی نبود و شماری از آنها در خلیج فارس غرق شدند. و بل-ابنی تنها توانست یکصد سر از بهترین آنها را با چهل چوبدار، به دربار آشوربانیپال بفرستد.

آشور پس از آنکه شورش «شمش-شوم-اوکین» را در بابل فرونشاند (649 ق.م)، دست کم از دو پایگاه، یکی بطایح در جنوب و دیگری دِر در شمال، به عیلام می تاخت. هدف پایگاه جنوبی شوش، و هدف پایگاه شمالی، تختگاه عیلام، یعنی ماداکتو بود. پادگانی آمیخته از پانصد سرباز آشوری که در «زابدانو» (در بطایح) مستقر بودند دستور یافتند که به عیلام بتازند. این گروه به سوی «ایرگیدو» که چهار ساعت راه با شوش فاصله داشت پیش رفتند و شیخ قبیله «ایاشیان» (که نبو-بل-شوماته را در حمله به بل-ابنی یاری رسانده بود) و شماری از خویشان وی را کشتند و با یکصد و پنجاه اسیر بازگشته در دِر به سپاه اصلی آشور پیوستند. بدین سبب، سرکردگان قبیله «لاهیرو» (که آنان نیز از یاری کنندگان نبو-بل-شوماته در حمله به بل-ابنی بودند) با دیدن این تهدید، به تسلیم شدن تن دردادند. موقع هوبان-هالتاش سوّم بسیار ناپایدار بود اما توانست اندازه ای از سپاهیانش را که در شهر دِر (در جنوب) مستقر بودند کاسته، در «بیت ایمبی» (در شمال) متمرکز سازد. این اقدام وی حرکتی خردمندانه بود زیرا آشوریان بر آن شده بودند تا از شمال به عیلام بتازند. تاخت و تازگران به بیت ایمبی رسیدند و «ایمباپی» سرکرده آن که داماد هوبان-هالتاش بود را به اسارت بردند. آشوربانیپال در استوانه خویش اعلام می دارد که در نتیجه این پیروزی هوبان-هالتاش از ماداکتو به کوه ها گریخت؛ اما بل-ابنی که همزمان، وارد بخش جنوبی کشور عیلام شده بود گزارش داد که گریز پادشاه عیلام بواسطه درگیری و شورش داخلی بوده است. بل-ابنی افزود که وی از رهبران عیلامی به نام های «اومهولوما» و «اوندادو» خواسته است که «نبو-بعل-شوماته» را به وی تسلیم کنند. پادشاه دیگری به نام «هوبان-هاوآ» که بر بخش دیگری از عیلام فرمانروایی داشت (در پیرامون بوبیلو به فاصله اندکی از شوش)، پس از گریز هوبان-هالتاش سوم تا مدتی توانست خود را نگه دارد اما زمانی که دریافت که آشوریان از شمال به عیلام در حال تاختن هستند، وی نیز از معرکه گریخت. تاخت و تازگران به پای دروازه های ماداکتو رسیدند و بل-ابنی که اکنون به شمال رفته بود دستور داد تا همه گنجینه های آن را به نینوا بفرستند و پافشرد که اگر از آشور آذوقه نیاورند، هزار اسیری که گرفته از گرسنگی خواهند مرد. همین اسیران، موضوع نامه دیگری بود که در آن، «بل ابنی» اعتراف کرد که مایل است تا از فرماندهی سپاه کناره گیری کند. او از «هوبان-شیبار» (سردار عیلامی که طی مذاکراتی با بل-ابنی مقدمات برکناری ایندابیگاش از پادشاهی ماداکتو را فراهم آورده بود) شنید که اعیان و بزرگان عیلام دلهایشان برگشته و اکنون مایل به تسلیم کردن «نبو-بعل-شوماته» هستند. نمایندگان آنها در ماداکتو به بل-ابنی رسیدند و از ویران سازی سراسر عیلام به خاطر یک نفر کلدانی زبان به اعتراض گشودند. از این سازش پیشنهادی نتیجه ای به دست نیامد. «بل ابنی» بنا به فرمان های سر به مهری که از سوی آشوربانیپال رسیده بود از ماداکتو به پیشروی در دره کرخه ادامه داد. فهرستی از شهرهای گشوده شده در دست است.

مهمترین آنها در سرزمین «راشی» قرار داشتند و عبارت بودند از «هامانو»، «بیت ایمبی»، «بوبه»، «بیت بوناکی»، «بیت ارابی». گروه دوّم شهرهایی بودند که در دره کرخه قرار داشتند یعنی «ماداکتو»، «دور-اونداسی»، «توبا»، «تل توبا»، «دین شاری» و «شوش» ؛ و گروه سوّم شهرهایی که مسکن قبایل آرامی بودند همچون «هایا-اوسی»، «گاتودو»، «دائه با» و ... . یکی از آیین هایی که دل آشوربانیپال را شادمان می ساخت در شهر شوش برگزار گردید. در این آیین، «تاماریتو» پسر «هوبان-نوگاش» یک بار دیگر بعنوان شاه بخشی از عیلام بر تخت نشانده شد. آشوربانیپال در یادداشتی از رفتار خوبی که در گذشته با او داشت سخن گفت و وعده داد چنانچه تاماریتو همچنان به او وفادار بماند، و از نبو-بل-شوماته جانبداری نکند و از هم پیمان شدن با هوبان-هالتاش سوّم بپرهیزد، در آینده رفتار بهتری با او پیش خواهد گرفت. شاه آشور سخنی نیز با مردمان سرزمین راشی داشت. او به آنان گفت که چگونه هنگامی که در روزهای فرمانروایی اورتاکی در عیلام قحطی بروز کرد، به آن سرزمین آذوقه فرستاد و از آنان خواست تا پادشاه تازه یعنی تاماریتو را بپذیرند. اما چون این پند در گوش مردمی که پایتختشان «بیت ایمبی» بتازگی غارت گشته بود فرو نمی رفت، آشوربانیپال سرکرده ایشان «ایمباپی» (داماد هوبان-هالتاش سوّم) را به قدرت بازگرداند. تاماریتو بر فرمانروایی زادبومش (ماداکتو) گمارده شده بود و آشوریان به میهن خود بازگشتند. هوبان-هالتاش سوّم از این فرصت سود جست و به ماداکتو آمد و تاماریتو، فرمانروای دست نشانده آشور، شتابان به آشور گریخت. هوبان-هالتاش سوّم در ماداکتو باری دیگر پای می فشرد که عیلامیان، نبو-بل-شوماته را تسلیم آشور کنند اما چون به پند او اعتنایی نگردید، غارت عیلامیان و آرامیان همچنان ادامه یافت. در این هنگام کاسه شکیبایی آشور بکلی بسر آمد و آشوربانیپال بر آن شد تا یک بار برای همیشه به استقلال عیلام، که از سپیده دم تاریخ دشمن سرزمین پست بابل بود، پایان دهد. بل-ابنی که باری دیگر تاخت و تازگران را رهبری می کرد، نخست بر سرزمین راشی، که فرمانروای آن «ایمباپی» نشان داده بود که وفادارتر از دیگران نیست، دست یافت. آشوریان پیروزمندانه به «بیت ایمبی» و «هامانو» درآمدند و آن سرزمین ها را بکلی ویران کردند. هوبان-هالتاش سوّم ماداکتو را رها ساخت و با مادر، همسر و خانواده اش به قصد رسیدن به «تالاه» ار رودخانه اولای (کرخه کنونی) گذشت. «هوبان-شیبار» و «اوندادو»، دو تن از کارگزاران هوبان-هالتاش سوّم که جداگانه با بل-ابنی در تماس بودند به قصد گردآوردند متحدانی، رهسپار هیدالو گردیدند. تاخت و تازگران در پی گرفتن «بیت ایمبی»، سراسر سرزمین راشی را به باد غارت دادند. «بیت بوناکو»، «هارتابانو»، و «توبا»، همه به دست ایشان افتاد و آنها بار دیگر رهسپار دره کرخه گردیدند. تاخت و تازگران، «ماداکتو» و «هالته ماراش» را به تصرف درآوردند و به شهر بی نگهبان شوش و شهرهای همسایه آن، «دین شاری»، «سومونتوناش»، «پیدیلما»، «بوبیلو»، و «کابیناک» وارد شدند. اکنون لشکرکشی ابعاد بلندپروازانه تری به خود گرفته بود. هوبان-هالتاش سوّم از کشتن یک فراری چشم پوشید و به «هیدالو» بازگشت. در پی او، «بل ابنی» نیز به آنجا رفت زیرا می دانست که آن سرزمین بر پادشاه خود شورش کرده است. «بانونو» و حوزه ای از شهر «باشیمو» به دست آشوریان غارت گردید. آشوریان که اکنون در کنار دروازه «پارسوماش» رسیده بودند از دنبال کردن عیلامیان بازایستادند. فرمانروای پارسوماش که اکنون «کوروش یکم» (640 - 600 ق.م) پسر «چیش پش» (675 - 640 ق.م) بود در نزدیکی هیدالو به آشوریان برخورده به ناتوانی خویش در برابر نیروی آنها اعتراف کرد و برای اثبات کمک شاهانه خود، پسر و جانشین خود «آروکو» را بعنوان گروگان، به نینوا در آشور فرستاد. «پیرلومه» پادشاه «هودیمیری» نیز که در آن نزدیکی قرار داشت هدایایی برای پادشاه آشور فرستاد. در این میان، عیلام جنوبی نیز بر پادشاه گریخته خود بیرون آمده بود. آرامیان قبایل «تاخاشارو» و «شاکوکه آ» نیز دیگر از کرده های «نبو-بعل-شوماته» به ستوه آمده بودند و «بل ابنی» اعلام کرد که بسیار احتمال دارد که هوبان-هالتاش، آن راهزن منفور را به شرط دریافت فرمانی از سوی دولت آشور (از جمله فرمان عفو)، نزد آشوربانیپال بفرستد. در مدتی که وی چشم براه دریافت این فرمان بود، فرمانروای آشور بیکار ننشست. او به شوش بازگشت و دروازه های آن شهر کهن را به روی سربازان غارتگر خود گشوده، از دیدن انبوه گنجینه هایی که آنان به دست آورده بودند لذت می برد. زر و سیم و چیزهای گرانبهایی که شاهان عیلام در گذشته های دور از سومر و اکّد آورده در عیلام برهم انباشته بودند، سنگ های گرانبها، جامه و جنگ افزار، اسباب و کاچال نفیسی که شاهان عیلام بر آنها نشسته می خوردند و می نوشیدند، می آرمیدند و شستشو می شدند، گردونه ها، اسبان و استران، همه و همه به دست آزمند آشوریان افتاد. نیایشگاه بزرگ «اینشوشیناک» (خدای خدایان شوش)، که از آجر لعابدار ساخته شده بود و دارای برج هایی از برنز تابناک بود، ویران گردید، و اینشوشیناک، برای نخستین بار در تاریخ، راه دشت های سرزمین بابل را پیش گرفت. دیگر خدایان که عیلامیان در آن روزگار تباه به آنان حرمت می نهادند نیز از نیایشگاه هایشان گردآوری شده به آشور فرستاده شدند. اما یک خدای دیگر، یعنی خدابانو «نانا»، تندیس او را که بیش از پانصد سال پیش «کوتیر ناخونته» (1.155 - 1.150 ق.م) آن را از بودباشش در بابل گرفته بود، با آیین باشکوهی به سرزمین های جلگه ای بابل بازگردانده شد. سی و دو تندیس ساخته از زر، سیم، و مفرغ و سنگ آهک شاهان پیشین عیلام را از محراب نیایشگاه های شوش، ماداکتو، و هورادی، به آشور بردند و در آنجا اعضایشان را شکسته ناقص و بی اندامشان کردند. سربازان بل-ابنی گذرگاه های مقدسی را که تا آن زمان پای بیگانه ای به آنجا نرسیده بود زیر پا نهادند و به کام آتش سپردند و به آرامگاه های شاهان پیشین بی حرمتی کردند و هدایا و نذورات آنها را به یغما بردند. سربازان آشور بیست و پنج روز عیلام را زیر پا نهادند و بر دژهای ویرانش نمک پراکندند. خاندان شاهی، به ویژه زنان دودمان ها را که پادشاهان از آنان زاده می شدند، همراه با سران شهری و شهرداری شهرهای گشوده شده، همچون صدها تن از سربازان اسیر و افسران بالادستشان، کمانداران، سواران، گردونه رانان و پیادگان، به آشور بردند. آشوربانیپال اعلام کرد که از این پس ویرانه ها باید کنام گوران و آهوان و همه جانوران گردد. آشوربانیپال در گزارش رسمی خود از لشکرکشی به عیلام که به نابودی آن کشور انجامید این گونه سخن می گوید: «برج نیایشگاه شو را ... ویران ساختم ... . نیایشگاه های عیلام را بکلی ویران ساختم. خدایان و خدابانوان آن را بر باد دادم... . گورهای شاهان نخستین و پسین آن ها را، که از آشور نمی هراسیدند ... و برای پادشاهان آشور، پدرانم، مزاحمت ایجاد می کردند، ویران ساختم... . آن ها را در معرض آفتاب قرار دادم. استخوان هایشان را به آشور بردم... . ایالت های عیلام را نابود کردم. بر روی آن ها نمک پاشیدم... . در ظرف یک ماه عیلم را تا دورترین مرزهایش ویران ساختم. سر و صدای مردم، صدای پای گاوها و گوسپندان، فریادهای از سر شادمانی را در کشتزارهایش خاموش ساختم. کاری کردم که گورخرها، آهوان و همه انواع حیوانات دشت در میانشان بیارامند، انگار که در خانه خود هستند». برای مردم عیلام، که از گذشته شکوهمندشان آگاهی داشتند، اندوهی سنگین تر از تباهی و زوال وجود نداشت. «بل ابنی» در یکی از نامه های خود از غنایم به دست آمده از شوش، سفر پیروزمندانه ناننا به بابل، و گماردن «مردوک شار اوسور» بعنوان حاکم موقت شوش سخن می گوید. همه این ها از دید دستگاه اداری آشور بسیار خوب بود. اما کمتر مردمی بودند که فراموش کرده باشند که «هوبان هالتاش سوّم»، هنوز پادشاه اسمی سرزمین عیلام است. هوبان-هالتاش که از ناتوانی خود آگاه بود، به ماداکتوی ویران شده بازگشت، و تمایلش را برای تسلیم کردن «نبو بل شوماته» که اکنون تحت الحفظ بود، به «بل ابنی» ابلاغ کرد. سردار آشور که نمی دانست چگونه باید عمل کند پیشنهاد نمود که «هوبان هالتاش» مستقیما با آشوربانیپال تماس بگیرد. هوبان-هالتاش این پیشنهاد را پذیرفت و تمایلش را برای تسلیم کردن آن کلدانی به دولت آشور اعلام کرد. آشوربانیپال چنان مهربانانه و مؤدبانه این پیام را پذیرفت که باشگفتی در میان آرامیان اعلام گردید که «شاهان با یکدیگر در صلح و سازش به سر می برند». آن گاه پیک های آشور برای به دست آوردن «نبو بعل-شوماته» به عیلام شتافتند. اما، با این همه، به هدف خویش نرسیدند زیرا پیش از آنکه آنها به کلدانی برسند، او که دیگر دست از جان شسته بود خودکشی کرد. با این حال پیکر او را هنوز می توانستند بی اندام سازند و «بل ابنی» آن را در نمک نگاه داشت، و همراه با این خبر که شهرهای عیلام، از جمله شوش، آرام و در فرمان او هستند، به آشور فرستاد. او در این مورد اندکی خوشبین بود زیرا سرزمین «راشی» و شهرهای آن، بر «پائه»، فرمانروای آرامی خود که آشوربانیپال بر آنان گمارده بود بیرون آمدند، اما بار دیگر به زور جنگ افزارهای آشور گردن به اطاعت نهادند و سربازانشان ناگزیر گردیدند به دستگاه نظامی آشور بپیوندند. از آن پس، بیشترینه خاک سرزمین عیلام، جزو ایالت امپراتوری آشور گشت. اندکی بعد آشوبهای داخلی باری دیگر هوبان-هالتاش سوّم را از قلمرو کوچکی که آشوربانیپال در اختیار او نهاده بود، بیرون راند (636 ق.م). منابع آشوری از آن زمان به بعد، از شهردار شهر «سوزانو» (که شاید همان شوش باشد)، با نام روشن آشوری «مانوآ-کی-آشور» نام می برند. و این چنین بود پایان رقابت سه هزار ساله میان عیلام و مردمان میان دو رود، که بطور ناگهانی و برای همیشه پایان یافت.

قیام شَمَشوموکین؛ بحران در امپراتوری آشور

چندان از پیروزی آشوربانیپال بر عیلامیان (653 ق.م) نگذشته بود که پیرامون سال 652 ق.م، منطقه باز هم دچار طغیان و آشوب شد، و امپراتوری آشور وارد پرخطرترین بحریان سیاسی تاریخ خویش گشت. این بار مرکز آشوب، بابل، و مقصر اصلی برادر بزرگ خود آشوربانیپال، یعنی «شمش-شوم-اوکین» بود. آشوربانیپال طبق وصیت پدرش، شمش-شوم-اوکین را با اختیاراتی پایین تر از خود، بر تخت فرمانروایی بابل نشاند. به این توافق به مدت هفده سال عمل شد، اما در آن فاصله، شمش-شوم-اوکین بابلی شده - از امور آشور جدا افتاده - می خواست بر سر اقتدار نهایی بر خاورنزدیک، با برادرش بجنگد.


متحدان زیادی از درون و بیرون امپراتوری آشور به این قیام پیوستند. در متن آشوربانیپال چنین گفته شده است:


«و این شَمَشوموکین، برادر بیوفا، مراعات سوگندی را که به من یاد کرده بود نکرد، و مردم اکد و کلدانیان و آرامیان و (مردم) کنار دریا را از «کابا» تا «باب-سالی-متی»، و بردگان و خدمتکاران من و «اومانیگاشای» فراری (هوبان-نوگاش) را که پاهای شاهانه مرا می بوسید و من به سلطنت عیلام گمارده بودم و همچنین شاهان گوتیوم و آمورو و ملوخا را که به سخن آشور و نین-لیل به دست خود گمارده بودم، همه را علیه من شوراند و تحریک کرد و آنان با وی عهد بستند».


در متن آشوربانیپال هواخواهان شمشوموکین به سه دسته بخش بندی شده اند:
1) اتباع آشور؛ یعنی بابلیان، کلدانیان و آرامیان و ساکنان دریاکنار بابل (سواحل خلیج فارس).
2) عیلام که فعال ترین متحد اصلی شاماشوموکین بود.
3) «شاهان گوتیوم و آمورو و ملوخا». از دیدگاه آشوریان سده هفتم ق.م، این کلمات مفهوم پهنه های بس بزرگی را می رساند و به معنی «بخش های جهان» بوده است. «ملوخا» یعنی آفریقا. «آمورو» یعنی سوریه و فنقیه و فلسطین؛ و «گوتیوم» که در دوره های گوناگون هزاره نخست ق.م اصطلاحی بود که آشوریان درباره اورارتو، ماننا و اقوام ماد به کار می بردند. اما در این مورد به «اورارتو» اشاره ندارد چون به تازگی با آن دولت روابط دوستانه برقرار شده بود؛ و گمان نمی رود که به ماننا اشاره داشته باشد زیرا چیزی از شکست سختی که از آشوریان خورده بود (660 ق.م) نمی گذشت. بدین سبب، به گمان قوی منظور از «گوتیوم» در اینجا «ماد» می باشد.


آشوربانیپال را باید به خاطر تلاش برای فرونشاندن بحران از راه غیر خشونت آمیز تحسین کرد. او در درخواستی از مردم بابل، که کلماتش به دقت گزینش شده بود، اظهار داشت:


«تمام سخنان تو خالی ای که آن برادر نابرادر من به شما گفته است شنیده ام... . این سخنان چیزی جز باد هوا نیستند؛ حرف هایش را باور نکنید!... اینک هر طور شده به حرف های توخالی او گوش نکنید، آبرو و اعتبار خود را که در نگاه خود من و در نگاه همه کشورها چنین نیکوست بر باد ندهید، و در برابر خدا دست به گناه نزنید!... دارم به شما می نویسم که نباید خود را به این جریان آلوده سازید».


به دلایل ندانسته ای، بابلیان این پیشنهاد صلح جویانه را رد کردند و به زودی جنگی تمام عیار درگرفت. برخی از شهرهای بابلی از شمش-شوم-اوکین پشتیبانی کردند و برخی از دیگر شهرها با خردمندی بیش تری جانب آشوربانیپال را گرفتند که به روشنی بیشتری شانس پیروزی داشت. برای نمونه فرماندار شهر باستانی اور این درخواست را برای پادشاه آشور فرستاد:


«در آنجا [در منطقه اکد] جز اور و کیسیک و شاتینا، شهری نیست که به آشور وفادار مانده باشد؛ و پادشاه و سرور ما می داند که اور در میانه اکد از آغاز وفادار بوده است... تنگنا و درماندگی در همه جا هست. ما به دست شورشیان خواهیم افتاد... . بگذار پادشاه و سرور ما سربازان خود را برای نگاهداری نیایشگاه هایش بفرستد... [وگرنه] این سرزمین از کف شاه خواهد رفت».


اما آن سرزمین از دست آشوربانیپال نرفت. پس از سه سال خونریزی، شورش فرونشانده شد، و شمش-شوم-اوکین در ناامیدی، کاخ خود را به آتش کشید و در میان شعله های آن درگذشت.

آشوربانیپال و مسئله ولیعهدی او

«آشوربانیپال» (به اکّدی آشور-بانی-اَپلی)، فرزند اسرحدون، واپسین شاه بزرگ آشور بود (685 - بین 631 و 627 ق.م). او بعنوان یکی از چند پادشاه روزگار باستان که می توانست بخواند و بنویسد، معروف است. صنعت پیکرتراشی آشور در دوران پادشاهی وی به اوج خود رسید. یونانیان وی را با نام «سارداناپالُس» می شناسند و برخی متون سده های میانه از وی با نام لاتینی «سارداناپالوس» یاد کرده اند.

در طول دوران پادشاهی وی، شکوه آشور تنها در نیروی ارتش آن نمایان نبود، بلکه در فرهنگ و هنر آشور نیز پدیدار بود. آشوربانیپال «نخستین کتابخانه سیستماتیک» را در شهر نینوا ایجاد نمود و می کوشید تا همه نوشته های به خط میخی را که تا آن زمان موجود بود، گردآوری کند.

آشوربانیپال در پایان دوره پانصد ساله سلطه آشور به دنیا آمد. نام او به آشور «آشور بانی اَپلی» است به معنی آنکه «خدا آشور، فرزند دیگری آفرید» و این موضوع را می رساند که وی بر آن نبود تا تنها بعنوان یک مقام سلطنتی باقی بماند و از میل او به «خدا شدن» خبر می دهد.

پدرش، اسرحدون، جوان ترین فرزند سناخریب، فرزند شهبانو «تَشمِتوم-شَرَت» نبود، بلکه فرزند زنی بود به نام «زکوتو» که در کاخ سلطنتی کار می کرد و نژاد سامی داشت و نام محلی او «نقیه» بود و سناخریب با وی ازدواج کرد.

آشوربانیپال در کاخ کوچکی به نام «بیت رِدوتی» (خانه جانشین) بزرگ شد؛ و آن، کاخی بود که سناخریب پدر بزرگش، هنگامی که خود ولیعهد بود در سال 694 ق.م در شمال شهر نینوا ساخت. پدرش اسرحدون پس از نشستن بر تخت شاهی (681 ق.م)، به اقامتگاه خود «بیت مَسهَرتی» (جنگ افزار خانه) رفت و «خانه جانشین» را برای فرزند جوان و مادرش به جا گذاشت.

آشوربانیپال پنج برادر و یک خواهر داشت. «سین-ایدینا-اَپلی» برادر بزرگش که نامز کرسی ولیعهدی بود پیش از سال 672 ق.م درگذشت. آشوربانیپال که انتظار نداشت بعنوان ولیعهد برگزیده شود، کارهای پژوهشگرانه خود را در اسب سواری، شکار، ارابه رانی، سربازی، صنعتگری، و ادب سلطنتی دنبال می کرد. او در یگانه شرح زندگینامه خود، کارهای پژوهشگرانه خود را یادآور می شود و در میان آنها از پیشگویی، ریاضیات، و خواندن و نوشتن نام می برد. آشوربانیپال تنها شاه آشور بود که چگونه خواندن و نوشتن را آموخت.

اسرحدون (پدر آشوربانیپال) به محض درگذشت شهبانویش در سال 672 ق.م، خط جانشینی را از نو سازماندهی کرد. او با سران کشورهای خارجی عهدی بست و آنها سوگند خوردند که چنانچه اسرحدون از این دنیا درگذرد، آشوربانیپال را بعنوان شاه آشور و «شَمَش-شوم-اوکین» (دیگر برادر بزرگتر آشوربانیپال) را شاه بابل بشناسند. «سین-ایدینا-اَپله» پسر بزرگ اسرحدون و جانشین نخستین وی، در همان سال درگذشته بود.

سپس هر دو شاهزاده (آشوربانیپال و شَمَش-شوموکین) به کسب دانش خود ادامه دادند. نامه هایی که از شمش-شوم-اوکین در دست است دربردارنده گزارش هایی است که از بابل برای پدرش می فرستاد و آشوربانیپال بعنوان ولیعهد در میهن بجا ماند. اما این وضعیت در سال 669 ق.م بی درنگ به بحرانی تبدیل شد. آن سال، زمانی بود که اسرحدون در لشکرکشی به مصر به ناگاه درگذشت و آشوربانیپال تا پایان سال نتوانست به پادشاهی آشور دست یابد. «زکوتو» مادربزرگش (زن دوّم سناخریب) همه را ملزم به حمایت از یگانه دعوی اش به تاج و تخت و گزارش دادن اعمال خیانت کارانه به وی نمود. این موضوع نشان دهنده نفوذ این پیربانو در آغاز دوران پادشاهی آشوربانیپال است. مراسم رسمی تاج گذاری در دوّمین ماه سال جدید (اردیبهشت سال 668 ق.م) برگزار شد و در همان زمان، آشوربانیپال (بنا به سفارش پدرش) برادرش را در سمت «شاه بابل» ابقا کرد.

با درگذشت اسرحدون (669 ق.م)، «اورتاکی» فرمانروای ماداکتو (یکی از شهرهای عیلام) که از متحدان و هواخواهان اسرحدون بود و با کمک وی به پادشاهی رسیده بود، به رقابت با «آشوربانیپال» برخاست. خود آشوربانیپال مدعی بود که وی به دشمنی با اورتاکی برنخاسته و حتی در زمانی که قحطی و خشکسالی بروز کرده بود، وی را یاری داد؛ بلکه این اورتاکی بود که فریفته دروغ های زیردستانش [منظور شاه شهر شوش] گردید.

جنگ با مصر و فرمانروایان اهل کوش آن سرزمین، تا مدتی توجه آشوربانیپال را از عیلام برداشت و به مصر جلب کرد. جنگ با مصر همچون میراثی از اسرحدون، برای آشوربانیپال به جا مانده بود و پادشاه تازه آشور دریافت که باید هر چه سریع تر، شورشیان مصری را سرکوب کند. این بود که به سرعت ارتشی را برای رویارویی با مصریان فرستاد (667 ق.م).

آشوربانیپال بر سر راهش وارد سوریه و فلسطین شد، و از دولت های تابع آشور سربازگیری کرد و سپس وارد مصر شد و فرعون «ترهاقه» را شکست داد. بنابر گزارش خود آشوربانیپال:

«ترهاقه، پادشاه مصر... در ممفیس، خبر پیشروی سپاه مرا شنید و مردان جنگی خود را علیه من رهبری کرد و به مقاومت و نبرد مسلحانه دست زد. من، به یاری آشور... و خدایان بزرگ... که در کنار من حرکت می کردند، سپاه او را در نبردی در جلگه های باز شکست دادم... شکوه دلهره انگیز آشور و ایشتار بر او فایق آمد و او را دیوانه کرد... ممفیس را رها کرد و به تبس گریخت».

آشوریان ترهاقه را تا تبس (که در چند صد کیلومتری جنوب در مصر بالا واقع بود و تا آن هنگام در خارج از منطقه قلمرو آشور قرار داشت) دنبال کردند اما ترهاقه باز هم فرار کرد. آشوربانیپال که ممفیس را تسخیر کرده بود به نینوا (در میهن خود) بازگشت اما در این هنگام، خراجگذاران مصری دوباره شورش کردند و ارتش آشور مجبور شد تا شورش را درهم شکند. همه رهبران شورشی مصر به نینوا فرستاده شدند و تنها «نِخو-ی یکم» شاهزاده «سائیس» (شهری در مصر بالا) آشوریان را متقاعد به دست نشاندگی خود ساخت و بنابراین به مصر بازگردانده و بعنوان شاه مصر گمارده شد.

در سال 664 ق.م و در پی درگذشت فرعون ترهاقه، پسرش «تانوآتامون» به مصر بالا تاخت و شهر تبس را تختگاه خود ساخت. در ممفیس با دیگر شاهزادگان مصری درگیر شد و «نخو» به احتمال در نبرد با «تانوآتامون» کشته شد. یک ارتش دیگر آشوری برای سرکوبی این شورش فرستاده شد. «تانوآتامون» به میهن خود عقب نشینی کرد و آشوریان تبس را غارت کرده و غنیمت های جنگی بسیاری را با خود به میهن بردند، و مصر به تمام معنا، بصورت یک ایالت آشوری درآمد.

درگذشت «اورتاکی» فرمانروای عیلام که به سال 663 ق.م رخ داد، از نگرانی های آشوربانیپال در جبهه عیلام کاست. با مرگ «اورتاکی»، پادشاه شوش «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» (663 - 653 ق.م)، بیدرنگ بعنوان فرمانروای سرزمین عیلام که اکنون شکلی متحد و یکپارچه یافته بود به رسمیت شناخته شد. روشن است که نخستین وظیفه او قلع و قمع کردن رقیبان احتمالی بود. پسران «هوبان-هالتاش دوّم» [پادشاه پیشین ماداکتو (681 - 675 ق.م)] به همراه پسران «اورتاکی» [پادشاه فقید ماداکتو (675 - 663 ق.م)] از عیلام گریختند و شصت درباری و تیراندازان زیادی با آنان همراه گردیدند. «آشوربانیپال» با آغوش باز از آنان استقبال کرد؛ پدرانشان به کمک آشور فرمانروایان بخشی از سرزمین عیلام بودند و احتمال داشت که آنان نیز به فرمانروایی بازگردانده شوند.

در پی این اقدام «تمتی-هوبان» شاه عیلام سفیرانی را نزد آشوربانیپال فرستاد و اگر چند شاه آشور، سفیران فرمانروای عیلام را در دربار خویش پذیرفت، اما درخواست ایشان را برای بازگرداندن گریختگان نپذیرفت.

با آسوده شدن خیال آشوربانیپال از عیلام، آشوریان به منظور بدست آوردن آنچه در قیام سال 673 ق.م ماد ها، از دست داده بودند، تاخت و تاز به سرزمین های خاور کشور خود را از سر گرفتند. آشوریان در سال 660 ق.م به فرماندهی «نَبو-شار-اوسور» به سرزمین های پشته ایران تاختند. نخستین هدف ایشان ماننا بود. چون لشکریان آشور از کوه های زاگرس گذشتند، «آخسری» پادشاه ماننا کوشید تا هنگام استراحت شبانه، به نیروهای آشوری شبیخون بزند و آنها را نابود سازد، اما موفق نشد. حمله لشکریان ماننا دفع شد و ایشان مجبور به عقب نشینی شدند و آشوریان هشت دژ را که در فاصله مرز جنوبی ماننا و تختگاه آن کشور «ایزیرتو» قرار داشت تصرف کردند. آخسری مقر خویش را از «ایزیرتو» (سقز کنونی) که در خطر بود به دژ «ایشتاتو» منتقل ساخت اما آشوریان که پانزده روز ایزیرتو و دژهای مجاور آن «اوزبیا» (زیویه کنونی)، و «اورمیاته» را محاصره کرده و از تسخیر آنها ناتوان گشته بودند، به ویران کردن نواحی پیرامون و بردن مردم به بردگی و گرفتن اسبان و خران و دام های بزرگ شاخدار بسنده کردند. آشوریان در راه بازگشت به تسخیر دژهایی که مانناییان در زمان اسرحدون تصرف کرده بودند پرداختند.

شکست «آخسری» تناقضات داخلی ماننا را شدیدتر ساخت و قیام مردم علیه حکومت ماننا آغاز شد. شورشیان آخسری را کشتند و نعش او را در کوچه انداختند و تقریبا تمام خاندانش را نابود کردند.

«او-آل-لی» پسر «آخسری» که زنده مانده بود، بیدرنگ پسر و ولیعهد خود «اریسی-نی» را به نزد پادشاه آشور فرستاد و علیه قوم خود، از او کمک خواست و برای جلب عنایت آشوربانیپال، دختر خود را نیز به حرم او فرستاد. آشوربانیپال به ظاهر لشکریان «مادیا» شاه سکا (که داماد خود وی بود) را برای کمک به «اوآلی» فرستاد و خراجی بر ماننا وضع کرد. از آن زمان به بعد، شاهان ماننا متحد آشور باقی ماندند

در همان روزها، آشوربانیپال به لشکرکشی به خاک ماد دست زد؛ اما منظور خاک پادشاهی مستقل ماد نیست بلکه سرزمین های مادی است که هنوز خراجگذار آشور بودند و گمان می رود در آن روزها می کوشیدند تا خود را از زیر نفوذ آشور بیرون کرده به زیر پادشاهی ماد درآیند.

در حدود سال 660 ق.م، «گوگو» (گیگ) پادشاه لیدی (کشوری در آسیای صغیر) در برابر تاخت و تاز کیمریان - که پس از انهدام پادشاهی فریگیه بر آسیای صغیر حکمفرما شده بودند - به دولت آشور متوسل شد و با کمک آشوریان (و به احتمال توسط نیروهای سکایی که آشوریان از آنها همچون نیرویی برای سرکوبی اقوام شورشی استفاده می کردند) کیمریان را از سرزمین خود بیرون راند.

در سال 655 ق.م، نزدیک به ده سال پس از اشغال مصر توسط حکومت آشور، یک میهن پرست دیگر مصری به نام «پسامتیک»، موفق شد نیروهای اشغالگر آشور را از کشور بیرون براند و آن ها را تا اشدود در فلسطین دنبال نماید. همانند آنچه که پادشاهان آشور در چنین مواقعی عمل می کردند، انتظار می رفت که آشوربانیپال نیز بکوشد این شورش تازه را فروبنشاند. اما او در آن هنگام در گیر جنگ بزرگی با عیلام، در جنوب خاوری، بود.

«تمتی-هوبان» شاه عیلام که خطر دست اندازی دیگران به تاج و تخت خویش را دور ساخته بود، اکنون به اندیشه کشورگشایی افتاده بود؛ اما در ژوئن همان سال (654 ق.م) به بیماری صرع گرفتار شد و «آشوربانیپال» آن را به بلایی نسبت داد که «سین» (ماه) بر او فروفرستاده بود.

در همین روزگار گوگو پادشاه لیدی که به کمک آشوریان، کیمریان را از خاک خود بیرون رانده بود رابطه با آشور را قطع کرد و با «پسامتیک» فرعون مصر متحد شد، اما کیمریان نیز دوباره نیرو گرفته به خاک لیدی تاختند. گوگو در جنگ با ایشان کشته شد و سارد پایتخت لیدی توسط کیمریان غارت گشت (654 ق.م) و «آردیس» پسر «گوگو» ناچار دوباره از آشور یاری خواست.

در حدود سال 654 ق.م آشوریان براستی مناسبات ددمنشانه ای با کیمریان پیدا کردند. در آن زمان، «توگدامی» و پسرش «سانداکشترو» در رأس کیمریان قرار داشتند و کماکان، اورارتو با آنان همراه بود و آشوربانیپال اعمال ایشان را بر ضد آور تشخیص می داد. نوشته های رسمی آشوری درباره جنگ آشوریان با کیمریان خاموشند. اما از منابع باستانی می توان چنین نتیجه گرفت که «توگدامی» پیشوای کیمریان در کلیکیه (جنوب خاوری آسیای صغیر و در مرز با آشور) به ظاهر در پیکار با «مادیا» پادشاه سکاییان کشته شد و این موضوع می رساند که «مادیا» پسر «پارتاتوآ» همچنان متحد آشوریان بوده است و حال آنکه «توگدامی» رهبر کیمریان با اورارتو هم پیمان بود.

با شکست کیمریان (متحدان اورارتو) از سکاها (متحدان آشور) (در سال 654 ق.م)، «روسای دوّم» شاه اورارتو کوشید تا روابط حسنه ای را که در زمان پدر آشوربانیپال میان دو دولت برقرار بود، از نو برقرار سازد و به این منظور سفیرانی را به آشور فرستاد.

در ماه اوت سال 653 ق.م، فرمانروای عیلام با زدن اردوگاهی در نزدیکی «بیت ایمبی»، حمله به آشور را آغاز کرد و به تهدید شهر «دِر» پرداخت. سپاهیان آشور برای برخورد با او بر روی رود «اولای» (کرخه کنونی) دست به پیشروی زدند. در آغاز نبرد، یکی از سرداران «تمتی-هوبان» وی را فروگذاشته به آشوریان پیوست. برادرزاده «تمتی-هوبان» از زخم تیری مجروح گردید و از اسیر کنندگان آشوری خویش خواست تا سرش را بردارند. خواجه «ایتونی» چون دید که جنگ به زیان او برگشته کوشید تا زه کمان خود را پاره کند، اما آشوریان به او رسیده سرش را بریدند. خود «تمتی-هوبان» شاه عیلام و یکی از پسرانش از معرکه گریختند، اما گردونه آنها در راه واژگون گردید و هر دو در دم کشته شدند. «آشوربانیپال» نوشت که رودخانه اولای (کرخه کنونی) از اجساد کشتگان بسته شد و پیکر مردگان دشت شوش را پوشاند. اگر چند به احتمال در گزارش پادشاه آشور گزافه گویی رفته است، اما چنین می نماید که این جنگ فرجام مصیبت باری برای عیلام داشته است.

آشور در ماداکتو، هوبان-نوگاش» یکی از پسران «اورتاکی» را بر تخت شاهی نشاند و در پی شورشی که در شهر «هیدالو» روی داد، «شوتروک ناخونته» فرمانروای محلی شهر را برانداخت و پسر دیگر «اورتاکی» به نام «تاماریتو» را در آنجا بر تخت نشاند. هر دوی این افراد از فراریانی بودند که در گذشته از دست «تمتی-هوبان» گریخته به آشور پناهنده شده بودند.

سپس سر «تپتی-هوبان-اینشوشیناک» را که در نبرد کشته شده بود بریدند و آن را به نینوا فرستادند. سفیران عیلامی با مشاهده سر بریده پادشاه خود کنترل خود را از دست داده و یکی از آنها دست به خودکشی زد. اما این بس نبود و برای تحقیر بیشتر، سر پادشاه عیلام را در دروازه ورودی شهر نینوا به نمایش گذاشتند.

شورش های پیاپی اقوام ناراضی علیه اسرحدون

سناخریب در ژانویه سال 680 ق.م بهنگام عبادت به دست یکی از پسران خود کشته شد و پیرو آن، در سرزمین میان دو رود شمالی جنگ خانگی ای درگرفت که با فرار دو تن از پسران «سناخریب» به ناحیه کوهستانی نیمه مستقل «شوبری» - در جنوب باختری ارمنستان - پایان پذیرفت و در پایان همان سال، «اسرحدون»، برادر سوّم و پسر کوچک سناخریب (از همسر آرامی او نقیه) که پیش از آن هم مقام ولیعهدی را داشت و هوادار فرقه کاهنان و بازرگانان بود، بر تخت سلطنت آشور نشست.

«من با سرور و شادمانی، وارد نینوا، شهر پادشاهی خویش، شدم و بر تخت سلطنت پدرم نشستم... . سربازان گناهکاری را که برای تصرف رهبری آشور به نفع برادرانم توطئه کرده بودند ... مورد مجازات سختی قرار دادم و ریشه آن ها را درآوردم».

سلطنت یازده ساله اِسَرحَدّون (به اکدی «آشور-اَهه- ایدینا: آشور برادری به من داده است»؛ 680 - 669 ق.م) در میان همه پادشاهان آشور یکی از برجسته ترین ها بود، که سبب آن تا اندازه ای این بود که او توانست بطور عمده از راه دیپلماسی، امپراتوری بزرگ خود را تا اندازه ای در صلح نگه دارد.

نخستین سال های سلطنت پادشاه تازه آشور بیشتر صرف اقدامات پیچ در پیچ سیاسی و نظامی در بابل شد. مهمترین این اقدامات بازسازی بابل بود که پیشینه و سنتی برجسته بر جای گذاشت که به همه نشان می داد که او بیش از آن که به ویرانگری علاقه مند باشد به اقدامات سازنده گرایش دارد. این طرح بزرگ در سراسر دوره سلطنت او ادامه داشت و نتیجه آن، شهری بزرگ تر و باشکوه تر، و روح تازه صلح و آشتی با مردم بود:

«همه صنعتگران خود و مردم کشور بابل را در کل فراخواندم... . دیوارهای اصلی شهر را بر روغن، عسل، کره، و شراب عالی ... پایه گذاشتم. خودم سربند بستم و آن را حمل نمودم [یعنی بعنوان یک حرکت نمادین، او نخستین بار سنگ را خودش حمل نمود]... . بابل را از نو ساختم، به آن وسعت بخشیدم، آن را بلندمرتبه و باشکوه ساختم. انگاره های خدایان بزرگ را بازسازی کردم و آن ها را دوباره در زیارتگاه های خود جا دادم تا برای همیشه زینت بخش آن ها باشند... . برای پسران بابل از نو کار فراهم کرد».

براستی این طرح بازسازی، دوستی بیشتر بابلیان را برای اسرحدون به همراه آورد؛ مگر در یک حادثه کوچک در سال 680 ق.م که «مَرودَک-بَلدان» کلدانی کوشید تا شهر بابل را به تصرف درآورد، کشور بابل برای بقیه دوران سلطنت اسرحدون به آشور وفادار ماند.

نباید از این رخدادها نتیجه گرفت که اسرحدون مردی متین و معتدل بود که از روش های بی رحمانه نیاکانش دست کشیده بود. این که او، در صورت برانگیختگی، به همان اندازه بخشندگی، می توانست به مجازات بی رحمانه دست بزند، از رفتارش با شهر فنقی سیدون که مرتکب اشتباه طغیانگری شده، هویداست. اسرحدون با شتاب شورش را درهم شکست، فرمانروای سیدون را سر برید، شهر را در هم کوبید و ساکنان زنده مانده آن را به آشور تبعید کرد (677 ق.م). این اعمال هولناک نتیجه مطلوب را به بار آورد و ساحل مدیترانه پس از آن چندین سال آرام بود.

در سال 679 ق.م، کیمریان، که چندی پیش پدربزرگش سارگن دوّم را کشته بودند، به مرزهای آشور دستبرد زدند. در این باره سه گزارش نگاه داشته شده است. نخست نوشته های خود اسرحدون است که چنین می گوید: «... اما تئوشپای کیمری را که مکانش دور است با لشکریانش در سرزمین «خوبوشنا» شکست دادم»؛.

در آنچه به اصطلاح تاریخ بابلی نیمیده می شود نوشته شده است: «در سال دوّم ... [کیم]ریان به آشور حمله کردند و در آشور منهزم [شدند]». و یک تاریخ بابلی دیگر به به اصطلاح «تاریخ اسرحدون» نامدارد اطلاعات مشروح تری بدست می دهد: «سال دوّم ... کشتار در [کشور] «بودائوآ» و [کشور] «کیمریان» در کوشخنو [وقوع] یافت».

از این سه گزارش می توان نتیجه گرفت که آشوریان، حمله کیمریان به مرزهای خویش را دفع کردند. در همان سال 679 ق.م می بینیم که عده ای از کیمریان در آشور در برابر مزد به سپاهیگری اشتغال دارند. به ظاهر کار به صلح با کیمریان انجامیده است و یا دست کم با بخشی از ایشان مصالحه برقرار شده است و همین صلح بوده که به آشور این امکان را داد تا علیه فرمانروایان آسیای صغیر دست به قشون کشی بزند.

اما نزدیک شدن کیمریان به اورارتو و تاخت وتاز مشترک آنان به فریگیه (676 ق.م)، در نظر آشوریان خطرناک جلوه کرد.

«عبدی-میلکوتی» پادشاه «صیدون» که علیه آشور بپاخاسته بود در سال 677 ق.م مغلوب اسرحدون گشت. شهر صیدون ویران گشت و با نام تازه «کار-آشور-اَهه-ایدینا» (بیت اسرحدون) بازسازی شد. سکنه آن شهر نیز به آشور تبعید شدند. بخشی از غنایم نیز به «بعل یکم» پادشاه «صور» که رقیب پادشاه صیدون و نیز دست نشانده آشور بود بخشیده شد. متن معاهده اسرحدون با پادشاه صور که تا اندازه ای نگاه داشته شده است از شاهان «یهودیه»، «اِدوم»، «موآب»، «غزه»، «اَشکِلون»، «اِکرون»، «بیبلوس»، «آرواد»، «سَمسی-مورونا»، «آمّون» و «اَشدود»، با عنوان ده پادشاه از ساحل دریا، و نیز ده پادشاه از میانه دریا (اشاره به قبرس)، بعنوان متحدان آشور یاد می کند.

در سال 676 ق.م، اسرحدون شهرهای «سیسّو» و «کوندو» را در کوه های توروس گرفت. در این زمان، مانناییان، سکاها (تحت رهبری ایشپوئینی)، و گوتیان، برای دولت آشور مزاحمت هایی ایجاد می کردند. ماننایان، که در گذشته خراجگذار آشور بودند، دیگر محدود به پیرامون دریاچه اورمیه نبوده و مرزهای خود را به درون زاموآ گسترش داده بودند.

«هوبان-هالتاش دوّم» شاه عیلام در سال 675 ق.م علیه «سیپّار» که تنها 25 مایل با بابل فاصله داشت دست به لشکرکشی زد اما توسط نیروهای بابلی شکست خورد و اسرحدون به تلافی این اقدام توطئه ای اندیشید و به جای هوبان-هالتاش دوّم، برادرش «اورتاکی» را بر تخت شاهی عیلام نشاند. دوران پادشاهی اورتاکی در عیلام (675 - 663 ق.م) دوران صلح و آرامش عیلام با آشور و از سرگیری روابط دیپلماتیک میان دو پادشاهی بود.

اسرحدون در سال 674 ق.م به آنچه که خود «کشور مادهای دوردست» می نامید لشکر کشید. آنجا «بیابان نمک» (دشت کویر) و کوه پایه «بیکنی» (دماوند) و ناحیه «پاتوشوعارا» (به زبان پارسی میانه «پدشخوار» و به زبان پارسی باستان «پاتیش-هو-وَر») بود. در این میان دو «خداوند دهکده» «بل آلی» دستگیر شدند. یکی از آنها به نام آریایی «شی تیر پرنه» و دیگری به نام «اپاردو» - که شاید نامی عیلامی-کاسپی باشد - نام نهاده شده بودند. خویشان و اطرافیان و دام های آنها به دست آشوریان افتاد.

در طی این حمله موفقیت آمیز آشوریان به ماد خاوری، سه تن از پیشوایان (خداوندان دهکده ها) «مادهای دوردست» به سردار آشوری پناه جستند. این سه نفر عبارت بودند از «اوپیس» فرمانروای «پارتاکّی» (یا پارتاکانو در ناحیه اصفهان کنونی)، «زاناسان» فرمانروای «پارتوکّا» (یا پارتوآ که شاید منظور بخشی از سرزمینی است که بعد ها پارت یا پرتو نامیده شد) و «راماتی» فرمانروای «اوراکازابارنا» (که این ناحیه هنوز شناخته نشده است).

این سه تن، از آشوریان علیه «سران دهکده ها» که می کوشیدند ایشان را از قلمروشان طرد کنند یاری جستند و هدایایی از سنگ طلا و اسبان اصیل فرستادند. سران نواحی مرزی آشور به یاری ایشان گسیل داشته شدند و برپایه نوشته های اسرحدون، دهکده های شورشی را مطیع ساختند و خراجی تعیین کردند تا سه فرمانروای یاد شده سالیانه بپردازند. این خراج از لحاظ آشوریان اهمیت فراوان داشت زیرا خراج شامل اسب بود و حکومت آشور از این رهگذر دیگر لازم نمی دید اسبان مورد نیاز خود را از ماننا وارد کند.

اما در این مرحله دشواری هایی پدید آمد. دانسته شد که دریافت خراج از سرزمین گسترده ماد که در عمل مطیع نشده بود محال است و آشوریان در حین حمله به «پاتوش عارا» بیمناک بودند که از سوی «ساپاردا» و نواحی «مطیع شده» ماد، از پشت سر به ایشان حمله شود.

در دیگر ایالت ماد نیز دریافت مالیات توسط سران نواحی برای آشوریان با خطرهای بزرگری همراه بود. برای نمونه در ماه «اویلول» (شهریور) سال 764 ق.م، در «بیت کاری»، در «کارکاشی» (که شاید همان بیت کاری باشد)، در «مادای» و چند ایالت دیگر با مقاومت هایی روبرو شدند. در پایان سال نیز وضع پیچیده تر شد زیرا حمله های سکاها به دسته های آشوری به درایستادن مردم بر برابر پرداخت خراج افزوده شد.

روشن است که سکاها تنها از راه سرزمین ماننا می توانستند به آن نواحی راه یابند و بدین سبب باید روشن شود که در آن زمان چه رویدادهایی در ماننا رخ داده است. نوشته های آشوری درباره لشکرکشی به ماننا بسیار کوتاه سخن می راند. اسرحدون می گوید: «من افراد کشور ماننا و کوتیان ناآرام را پراکنده ساختم و لشکریان ایشپاکای سکایی را که متحد ایشان بود و نتوانست نجاتشان دهد به نیروی جنگ افزار، شکست دادم».

نامه ای از یک پیشگوی بابلی به نام «بلوشزیب» در دست می باشد که برای اسرحدون نوشته شده است که از آن چنین برمی آید که در آن هنگام مذاکراتی با کیمریان در جریان بوده و ایشان به دولت آشور وعده داده اند که در مناسبان میان آشور و ماننا مداخله نکنند. اما نویسنده نامه بر این باور است که نباید به وعده ایشان اعتماد کرد. با این حال می بینیم که پس از آن، نه کیمریان بلکه سکاها در خاک ماننا مستقرند و جالب تر آن که در اینجا سکاها همان نقشی را بازی می کنند که کیمریان دارند؛ یعنی نقش متحدانی در خاک ماننا. توضیح این وضع دو گونه است یا باید گفت که هنگام حرکت دسته جمعی کیمریان از قفقاز مرکزی به آسیای صغیر بخشی از ایشان از توده اصلی جدا گشته به سکاها پیوسته اند، و یا اینکه، منابع بابلی و گاهی آشوری، در برخی موارد منظورشان از کیمریان همان «سکاها» می باشد که این بیشتر احتمال دارد.

بدین شیوه در سال 674 ق.م ماننا دیگر خراجگذار و متحد آشور نبوده است و به همین دلیل بود که آشوریان برای رفع نیاز به اسب در ارتش، ناچار شیوه اسب گیری را تغییر دادند و در نتیجه به نحوی شدیدتر به غارت ماد پرداختند.

جنگ در مرزهای ماننا از فرستادن نیروهای بزرگ آشور به ماد شرقی جلوگیری کرد و تاخت و تاز سکاها به مرکز ماد، اساس حاکمیت آشور را در ایالتی که پیش ازآن به تسخیر آن دولت درآمده بود متزلزل ساخت.

اسرحدون در سال 674 ق.م به یک لشکرکشی مقدماتی علیه مصر دست زد که گویا سرانجام به شکست انجامید. در همین حال، در سرزمین «بازو» که در روبروی جزیره «دیلمون» (بحرین کنونی) قرار داشت (شاید به قطر کنونی اشاره داشته باشد) به نبرد با شورشیان پرداخت. آنجا جایی بود که به گفته منابع آشوری «مارها و عقرب ها همچون مورچگان زمین را می پوشانند».

در سال 673 ق.م قیام بسیار بزرگی علیه آشور تشکیل شد. این قیام اتحادی بود دربردارنده نیروهای سکایی، ماننایی و مادی سراسر پشته ایران کنونی، و شاید برای نخستین بار در طول یکصد و پنجاه سال گذشته، بزرگترین ضربه به پادشاهی نیرومند آشور زده شد، چرا که قیام، به تأسیس «پادشاهی مستقل ماد» منجر گشت (. شرح کامل این قیام را در اینجا بخوانید.

در همان سال (673 ق.م) اسرحدون مجبور شد در جبهه اورارتو نیز به جنگ با «روسای دوّم» که دوباره نیرو گرفته بود بپردازد. یک سال بعد (672 ق.م)، «سین-آهه-اَپله» ولیعهد آشور و پسر بزرگ اسرحدون درگذشت. در آن زمان، «شَمَش-شوم-اوکین» دوّمین پسر اسرحدون پادشاه بابل بود اما اسرحدون ترجیح داد تا مقام ولیعهدی را به پسر جوانترش، «آشوربانیپال» بدهد. اما وی در میان درباریان و کاهنان محبوب نبود بنابراین اسرحدون پیمان هایی با مقامات آشوری و اعضای خاندان سلطنتی و پادشاهان خارجی بست تا وفاداری آنها به ولیعهد تازه را استوار سازد.

سرانجام امپراتوری آشور به نسبت آرام شد. در این مقطع، اسرحدون فرصت را مناسب دید که به هدفی که بسیاری از پادشاهان آشور در رؤیای آن بودند، اما هیچ یک در موقعیتی نبودند که آن را عملی سازند تحقق بخشد؛ فتح مصر!

مصر با تمدنی نزدیک به قدمت میان دو رود، زمانی کشور نیرومندی بود. اما در سده های اخیر، رو به ضعف رفته بود. گرچه مصریان هنوز هم آن اندازه صاحب نفوذ بودند که خراجگذاران گوناگون آشور را به شورش برانگیزند، اما از امکانات نظامی لازم برای جلوگیری از تاخت و تاز گسترده اسرحدون برخوردار نبودند. سرانجام اسرحدون در سال 671 ق.م به جنگ علیه فرعون ترهاقه دست زد. بخشی از نیروهای آشوری در پشت مصر باقی ماندند تا با شورشیان در صور نبرد کنند. بخش دیگر به فرماندهی خود اسرحدون، از صحرای سینا - که مسکن حیوانات وحشتناک و خطرناک بود - گذشتند و وارد مصر شدند. در موسم تابستان، در کمتر از یک ماه، ممفیس، پایتخت مصر، و بیشتر روستاهای همجوار آن تحت کنترل آشور درآمدند. آن گاه اسرحدون خود را «شاه موسور، پاتروس و کوش» خواند و با غنایم گرانباری که از شهرهای دلتای نیل گرفته بود به میهن خود بازگشت.

اسرحدون خود درباره فرعون مصر «ترهاقه» چنین می گوید:

«انبوهی از افراد او را بی وقفه به هلاکت رساندم و به خود او پنج بار با نوک نیزه ضربه زدم... . ممفیس، پایتخت او را، در نیمروزی، با نقب تونل، و ضربه، محاصره و تسخیر کردم... و آن را در آتش سوزاندم. شهبانویش، حرمسرایش، پسران و دخترانش، کالاها و دارایی اش، اسب هایش، گله های گاو گوسپندش را، که تعدادشان بیشمار بود، با خود به آشور بردم».