پایه گذاری امپراتوری آشور نو

اَدَد-نیراری دوّم را نخستین شاه آشور در دوره نو-آشوری دانسته اند. از او به بعد، یک دودمان پادشاهان نیرومند بر سر این وعده ماندند، و آشور را به گسترده ترین و وحشت آورترین امپراتوری ای که جهان تا به آن هنگام بر خود دیده بود، مبدل کردند.

جنگ هایی که پادشاهان آشور هر ساله به آن دست می زدند، از چند جهت قابل ملاحظه است؛ از جهتی جنبه دفاعی داشت و برای دفاع از "سرزمین خدای آشور" بود؛ از جهتی به خاطر غارتگری بود، و از جهتی یک جهاد مذهبی به شمار می آمد؛ و از آنجا که جهاد به نام خدا انجام می گرفت، به کاربردن هر ابزاری برای رسیدن به موفقیت، هرچند بی رحمانه و ددمنشانه، مجاز شمرده می شد.

خود اَدَد-نیراری دوّم در مورد افتخاراتش می گوید:

"آن نیرومندِ جنگجو، که شهرها را برمی اندازد، که سرزمین های بسیاری را می سوزاند، منم. قهرمان نیرومندی که دشمنانش را نابود می سازد و اشرار و بدکاران را در آتش خشم خود می سوزاند، منم... . مانند توفان می تازم. مانند رگبار می خروشم... . مانند تور به دام می اندازم... . سردمداران چهار سوی جهان از یادآوری نام پرهیبتم به خود می لرزند".

اَدَد-نیراری دوّم، ناحیه "از آن سوی زاب پایین – مرز کشور لولوبیان – از هابهی و زاموآ تا گردنه های کشور نامار را درنوردید و پیش از آن نیز به سوی سرچشمه زاب بزرگ (زاب بالا) رفته به کشور مهری رسید.

او توانست آرامیان را که تهدید برای نینوا به حساب می آمدند، از دره دجله و کوه های کاشیاری، بیرون براند در نبرد با آرامیان موفق شد تا چندین شهر آرامی را تسخیر کند. به چشم شاه آشور، جنگ با آرامیان، "جنگ نجات ملی" بود. در شمال، اقوام آرامی را قتل عام کرد و باقیمانده آنها را به درون کوه ها پس راند. به شمال بابل تاخت و شهرهای هیت و زاکو را تسخیر کرد و با نَبو-شوما-اوکین شاه بابل (900 - 887 ق.م)، یک معاهده صلح 80 ساله به امضا رساند. خود اَدَد-نیراری دوّم درباره جنگ با آرامیان می گوید:

"شکست صحرا نشینان، آرامیان، انجام پذیرفت... . من کسی هستم که شهرهای هیت، ایدو و زاکو، پایگاه های آشور، را به قلمرو این سرزمین بازگرداندم... . شهر کهن آپکو، که پادشاهان پیش از من ساخته بودند، رو به زوال رفته و به تلی از ویرانه تبدیل گشته بود. من آن شهر را بازسازی کردم... . من آن را زیبا و باشکوه و بزرگ تر از اوّلش ساختم".

جانشینان اَدَد-نیراری دوّم نیز همواره این مضمون "بزرگ تر از اوّلش" را به کار می گرفتند و هر کدام می کوشیدند تا از راه اقدامات نظامی و برنامه های عمرانی (چه ساختمان های تازه و چه بازسازی ساختمان های کهنه) خود و خدای آشور را بزرگ و سایش پذیر جلوه دهند.

برای نمونه، پسرش توکولتی-نینورتا-ی دوّم (890 - 884 ق.م)، هم دستاوردهای پدر را تثبیت و هم دیوارهای پدافندی شهر را مرمت نمود. هر پادشاه تازه ای، به تاخت و تاز ها و لشکرکشی های محدود نزدیک به سالانه، دست می زد و کمی سرزمین بیش تر و چند شهر تازه تر را به قلمرو آشور می افزود.

در آغاز برپایه رسم دیرینه، بیشتر شهرها و اقوام به تسخیر درآمده، فرمانروای بومی خود را نگاه می داشتند و آن ها زیردست و فرمانبردار شاه آشور می شدند؛ اما هر چه قلمرو پادشاهی بیش تر گسترش می یافت، گردآوری خراج از نواحی دورافتاده و سرکوب شورش ها در آن ها دشوار می شد. بنابراین مصلحت بیش تر بر آن قرار گرفت که بسیاری از این نواحی به صورت ایالت های رسمی درآیند، که بر هر کدام، یک فرماندار آشوری گمارده شده از سوی شاه آشور فرمان براند. بدین ترتیب یک امپراتوری واقعی با دستگاه اداری پیچیده، کم کم و بر اساس ضرورت، شکل گرفت.

نظام اقتصادی ای که آشور بر ایالت های خود تحمیل می کرد، صریح، خودمحور، و سختگیرانه بود. مواد غذایی، حیوانات اهلی، فلزات گران بها، و دیگر کالاها و ذخایر، به طور مرتب از نواحی دورافتاده به درون منطقه مرکزی امپراتوری روان بود؛ اما اگر چیزی به جبران خسارت های وارده بر آن مردمان به سوی آن ها روان می شد، بسیار اندک بود. نتیجه این بود که در حالی که دولت ثروتمند می شد، اتباع دورافتاده اش تهیدست و به تقریب، همواره در حال شورش بودند. دولت برای رویارویی با چنین شورش هایی و به طور کلی آرام نگه داشتن جمعیت های محلی، شبکه ای از جاسوسان و پادگان های نظامی را در هر ناحیه نگه می داشت و با این کار، آن ها را قاطعانه وادار به اطاعت می کرد. هنگامی که معلوم می شد افراد یا گروه هایی پیوسته سرکشی می کنند، رهبران آشور گاهی آن ها را می کشتند، اما بیش تر وقت ها، آن ها را تنها وادار به ترک محل خود می کردند.

آغاز دور نخست تاخت و تاز آشور

نخستین پادشاه بزرگ امپراتوری نو-آشور، آشورنصیرپال دوّم (859 - 824 ق.م)، پسر توکولتی-نینورتای دوّم بود، که با بکارگیری از روش های خشونت آمیز و بی رحمانه، یک بار دیگر آشور را چنان ساخت که نامش در خاور نزدیک وحشت می آفرید. سپاهیان او، نخستین سپاه در تاریخ بودند که از سواره نظام استفاده کردند و خود او، بیرحم ترین شاه آشور به حساب می آمد.




آشورنصیرپال دوّم

لشکرکشی های آشورنصیرپال دوّم به سرزمین ماد نیز، از دیگر دست اندازی ها جدی تر بود. در لشکرکشی سال 883 ق.م، به سرزمین های زاموآ چندان دست اندازی نشد و پادشاه آشور از راه کیّروری به ناحیه زاب بالا رفته آنگاه به شتاب به سوی شمال باختری توجه کرد. با این وجود نواحی کوهستانی نزدیک این مسیر یعنی کیّروری، سمسی، سیمره، اولمانی، آداعوش، خارگا و خارماسا، نه تنها اسبان و قاطران و دام های شاخدار و شراب و ظروف مفرغ، به شاه آشور هدیه دادند بلکه، عوارض و خراج هایی نیز به سود آشور بر ایشان گماشته شد. ساکنان سرزمین گیلزان نیز به منظور جلب عطوفت ایشان، هدایایی همچون اسبان و سیم و زر و قلع و مس و مصنوعات مفرغی فرستادند.

لولوبیان نیز معنی این لشکرکشی را نیک دریافته، دانستند که نخستین اقدام به منظور انجام نقشه تسخیر کشو و اسارت ایشان است، بنابران در لشکرکشی سال 881 ق.م، عزم خود را جزم کردند که به سختی پایداری کنند و پیشوا (ناسیکو) ی قبیله ای به نام داگار که به نام اکدی نور-اَدَد نام نهاده شده بود، در رأس ایشان جا گرفت. وی مردم سراسر زاموآ را گرداگرد خویش متحد ساخت و لشکریانش حصاری برپا داشتند تا گردنه بابیته را ببندند.

اما به نظر می رسد آشورنصیرپال دوّم، به نور-اَدَد مجال نداد کار را به پایان برساند و با نیروی هنگفتی که از حیث شمار بر نیروی نور-اَدَد برتری داشت، از گردنه گذشته و به مرکز زاموآ رخنه کرد. نور-اَدَد به روش دیرین به کوه ها پناه برد. آشورنصیرپال دوّم تا کوه نصیر پیش راند. او، سه پادشاهی کوچک زاموآیی را بر سر راه خویش بکلی نابود کرد. این پادشاهی های کوچک، پادشاهی های داگار، پادشاهی موساسینا به مرکزیت دژ بوناسی و پادشاهی ------تیارا به مرکزیت دژ لاربوسا بودند. تعدادی دام هم که در کوه ها پنهان شده بودند به دست شاه آشور افتاد.

آن گاه امیران زاموآ از پایداری خودداری کردند. آشورنصیرپال دوّم ایشان را به حال خویش واگذاشت که شاهی کنند ولی آن سرزمین ها را به ایالت آشوری که ایجاد کرده بود پیوست کرد و بر اهالی خراج گرانی – از اسب و سیم و زر – گمارد؛ و گذشته از این ها، مالیات های جنسی مرسوم آشوریان و عوارض ساختمانی را نیز در آن نقاط برقرار کرد. این ایالت که در سال 881 ق.م به دست آشورنصیرپال دوّم تسخیر شد، بعد ها در منابع آشوری (از نیمه دوّم سده نهم ق.م) به نام زاموآ یا مازاموآ خوانده شد؛ بخش شمالی کشور را ماننا خواندند، و جنوبی را پارسوآ نام نهادند.

دو امارت زاموآی جنوبی به نام های امکا و آرشتوا در سال بعد (880 ق.م) خراج وعده داده شده را به آشوریان نپرداختند و این خود بهانه ای برای لشکرکشی دوباره آشور به زاموآ.

آشورنصیرپال دوّم خواست تا از تدارک جنگی زاموآیی ها جلوگیری کند و بر ایشان پیشی جوید و تنها با سواران و ارابه های جنگی به راه افتاد و چشم براه رسیدن پیادگان و افراد مهندسی سپاه نگشت. وی با آفندی توانست دژهای آمّالی و آراشتوا را تصرف کند و چپاول و کشتار را نه تنها در پادشاهی آراشتوآ، بلکه در امارات همسایه آن – یعنی کیّرتیارا (این بار به مرکزیت خاشمار) و سابینا به مرکزیت خودون، و موساسینا به مرکزیت بوناسی – تا گردنه های خاشمار آغاز کرد. تنها داگار با پیشکش کردن باج و هدایا نجات یافت. در دیگر نواحی اثری از ساکنان محل بر عرصه خاک باقی نگذاشتند؛ مردم بالغ و کارآمد را به بردگی بردند و کودکان را در آتش سوزاندند.

سپس آشوریان به پادشاهی آمکا روی آوردند. آمک و کسان وی در کوه ها پنهان شدند. ولی آشوریان در دژ وی به نام زامرو و دیگر دهکده های متروک، مقدار زیادی اموال گوناگون همچون مصنوعات مفرغی (لوازم خانه و مصنوعات تجملی و هنری) به دست آوردند. آشوریان ده ها تن از جنگجویان آمکا را اسیر کرده با انواع شکنجه های وحشیانه معدوم ساختند. آنگاه به پادشاهی شخصی به نام آتا که هیچ ارتباطی با پایداری زاموآیی ها نداشت لشکر کشیدند. این پادشاهی نیز مانند امارات دیگر تارومار شد. در اینجا، آشورنصیرپال دوّم، مقداری مصنوعات مفرغی به رسم هدیه از کشور سی-پیر-من دریافت داشت که برای جلب عنایت وی فرستاده شده و پیشکش شد.

آشورنصیرپال دوّم در بازگشت از زامرو در قلعه آرکادی بازایستاد و شاهان محلی زاموآ بار دیگر در آنجا با هدایایی به نزد وی آمدند. در آن زمان خراج سالیانه زاموآ افزایش یافته بود و به انواع کالاهایی که می بایست بابت خراج پیشکش کنند، منسوجات پشمی رنگ شده و روف مفرغ و شراب و دامهای شاخدار خرد و کلان نیز افزوده شد. زاموآیی ها (به نظر می رسد پیشه وران زاموآ)، به رسم بیگار برای کارهای ساختمانی به شهر کلخو در آشور برده شدند. از شاهکان زاموآ، شاهکان گیلزان و خوبوشکیه و دژ کاسی خارتیش نیز هدایایی فرستادند.

آشورنصیرپال دوّم از این دستاوردها خشنود نبود و باز کوشید تا مردم زاموآ را که در کوه ها پنهان شده بودند دستگیر کند. آنگاه دژ آتلیل را که زمانی به پادشاهان کاسی تعلق داشت احیا کرد و آن را مرکز گردآوری مالیات و خراج از ایالات نوبنیاد و انبار علوفه و آذوقه برای لشکرکشی های آینده خویش به سوی خاور قرار داد.

بعد ها بخشی از مردم زاموآ (به احتمال باز هم در درجه نخست، پیشه وران) به تختگاه تازه آشورنصیرپال دوّم، شهر کلخو انتقال یافتند. آشورنصیرپال دوّم، شاهکان خرد را در زاموآ به جا گذاشت و تنها کارمندان خویش را بر ایشان دیدبان کرد و پادگانی نیز در آنجا برپا ساخت که خراج و عوارض را دریافت کنند. اما چندان نگذشت که زامو بصورت یکی از ایالات آشور درآمد.

او پس از تثبیت دستاوردهایش در جبهه خاور، و تکمیل ساختمان کاخ خودش (در سال 879 ق.م)، در صدد برآمد تا کاری را انجام دهد، که دیگر پادشاهان آشور، از زمان تیگلات-پیلصر یکم نیرومند، در بیش از دو سده پیش از آن، موفق به انجامش نشده بودند - یعنی دستیابی به سواحل دریای مدیترانه.

آشورنصیرپال دوّم، در آغاز، راهش را از میان قلمرو تحت حاکمیت آرامیان گشود ( با تاخت و تاز به سوریه و تسخیر دژ کاپرابی آرامیان؛ 878 ق.م)، تا اینکه به کرکمیش در کرانه باختری فرات بالا رسید، و در آن پیکار بزرگ، شهرهای کرکمیش، حلب، و سواحل لبنان را تسخیر و همه فنقی ها را وادار به پرداخت خراج کرد. وقایع نگاری های سالانه و مفصل او، رویداد های پس از پیکار، و رسیدنش به دریای بزرگ را شرح می دهد:

"در آن هنگام از کنار کوه لبنان گذشتم تا به دریای بزرگ رسیدم... . در دریای بزرگ جنگ افزارهایم را شستم و هدایایی به پیشگاه خدایان عرضه کردم. خراج شاهان ساحل دریا و مردم شهرهای صور، سیدون، بیبلوس، ماهالاتا را... از نقره، طلا، سرب، مس، ظرف های مسی، جامه های پشمی دارای رنگ روش... تا چوب افرا، چوب شمشاد، و عاج... از آن ها دریافت کردم و آن ها بر پایم افتادند... . هدایایی به پیشگاه خدایان عرضه کردم، و لوح سنگی یادبودی به پاس شجاعت خود ساختم و در آنجا برپا داشتم."

با این حال نتیجه این پیکار، تسخیر واقعی سواحل دریای مدیترانه نبود؛ شاهکان محلی در مقام خود به جا ماندند و تنها وادار به پرداخت خراج گشتند.

آشورنصیرپال دوّم همچنین درباره یکی دیگر از لشکرکشی هایش، مغرورانه می گوید:

"شهر را تسخیر کردم؛ 600 تن از جنگجویان آن ها را از دم تیغ گذراندم؛ 3.000 اسیر را در آتش سوزاندم؛ در میان آن ها حتی یک تن را زنده نگذاشتم که به گروگان درآید. فرمانروایشان، هولای، را زنده اسیر کردم. از اجسادشان پشته ها ساختم؛ مردان جوان و دوشیزگانشان را در آتش سوزاندم. هولای... را پوست کندم و پوستش را بر فراز دیوار شهر پهن کردم... [و] شهر را ویران ساختم."

و در یک وقایع نگاری دیگر، شاه وحشی گری های بیش تری، از جمله بریدن بینی، گوش، انگشتان و بریدن دیگر اندام های بدن، به صلابه کشیدن برخی از قربانیان، و زنده به گور کردن برخی دیگر در درون دیوارهای کاخ را برمی شمارد.

امپراطوری آشور میانه

دیدیم که در پایان دوره پادشاهی کهن، آشور، خراجگذار میتانی بود. تا اینکه سرانجام، اِریبا-اَدَد یکم پسر آشور-بِل-نینِشو به کمک هیتی ها استقلال خود را از میتانی بازپس می گیرد و دوره پادشاهی میانه، بطور رسمی آغاز می گردد. با روی کار آمدن پسرش آشور-اوبالیت یکم، تاریکی که از حدود 1.600 ق.م بر تاریخ آشور سایه افکنده بود، ناگهان کنار رفت. آمیزه ای از فشار فزاینده هیتی ها در شمال و جنگ داخلی در میان شاهان میتانی، سبب افول قدرت میتانی شد و آشور یک بار دیگر فرصت یافت تا در بازی قدرت میان دولت های نیرومند آن زمان - بابل، عیلام، هیتی، میتانی، و مصر، وارد شود و حتی توانست میتانی را، که خود آشور به مدت بیش از یک سده خراجگذار آن بود، مطیع خود سازد.

آغاز پادشاهی آشور اوبالیت یکم آغازی شد برای پیدایش آشور به عنوان یک امپراتوری قدرتمند.

آشور-اوبالیت یکم عنوان "شاه بزگ" و "شاه گیتی" را برای خود برگزید و خود را "برادر فرعون" خواند؛ که از روابط نزدیک او با مصر خبر می دهد. او همچنین، بمنظور تحکیم روابط با بابل، دختر خود را به عقد ازدواج بورنابوریاش دوّم، شاه بابل درآورد. نتیجه این ازدواج، کاراهارداش بود که پس از درگذشت پدرش، از آنجا که از سوی مادر، نوه آشور-اوبالیت یکم به شمار می رفت، در پی توطئه ای از سوی نیروی های مخالف آشور کشته شد.
آشور-اوبالیت یکم که این رخداد بر او گران آمده بود، در پی اقدامی تلافی جویانه، در جنگ داخلی در بابل مداخله کرد، نازی-بوگاش را که بر تخت نشسته بود به زیر کشید، و دیگر پسر بورنابوریاش دوّم را با عنوان کوریگالزو-ی دوّم (1.332 - 1.308 ق.م)، بر تخت پادشاهی بابل نشاند.

با روی کار آمدن اِنلیل-نیراری در آشور (1.328 - 1.318 ق.م)، کوریگالزو به آشور تاخت ولی این اقدام سرانجام به صلح انجامید.

آریک-دَن-ایلی (1.318 - 1.308 ق.م) - پسر اِنلیل-نیناری علیه اقوام ساکن کوه های زاگرس لشکرکشی کرد. شاه آشور به پادشاهی کوچکی به نام نیگیمتی در رشته کوه های خاور آربِلا (اِربیل کنونی) حمله برد و سپس، به ناحیه ای که ایاشوباگالاها - قبیله ای که بعد ها با بقایای کاسی ها در کوه ها متحد گردید - لشکر کشید.ید.
اَدَد-نیراری یکم که پسر آریک-دَن-ایلی بود، در توسعه پادشاهی آشور نقش مهمی داشت. در دوره پادشاهی او، آشور شروع به بازی کردن نقش بزرگی در تاریخ میان دو رود کرد.

او شمال میان دو رود را اشغال کرد. سپس به زاگرس مرکزی حمله برد و بقایای گوتیان و لولوبیان را فرومالید. اسناد بدست آمده از دوران او نشان می دهد که نازی-ماروتاش شاه کاسی بابل را در نبرد کار-ایشتار شکست داده است و در پی آن، مرز میان آشور و بابل، ناحیه آرمَن، در سرزمین آکارسالو (حلوان امروزی)، و در کوهها تا سرزمین لولوبیوم تعیین گردید. او همچنین به کارکمیش در 145 کیلومتری دریای مدیترانه حمله برد و آن سرزمین را تسخیر کرد.

شاتوآرا (1.320 - 1.300 ق.م) شاه میتانی که خراجگذار آشور بود، شورش کرد اما آشوریان پایتخت میتانی را تسخیر کردند و پیمان وفاداری میتانی با آشور تجدید گشت. در 1.280 ق.م، واساشاتا شاه بعدی میتانی (1.300 - 1.280 ق.م) نیز علیه آشور شورش کرد و در برابر آشور از هیتی کمک خواست. آشوریان این شورش را درهم شکستند و هَنیگالبات پایتخت میتانی را ویران ساخته، خانواده سلطنتی میتانی را به آشور بردند.

این پیروزی، اَدَدنیراری یکم را بر آن داشت تا همه میان دو رود را زیر پادشاهی اش متحد سازد. گرچه در جنگ علیه هیتی ها بخش های بزرگی از میان دو رود را از دست داد، اما در مقابل اقوام کوهنشین، از پادشاهیش دفاع کرد.

شَلمَنِسِر یکم پسر اَدَد-نیراری یکم نیز به نام خدا آشور، لشکرکشی های بسیاری علیه آرامیان که در شمال میان دو رود بودند انجام داد؛ نواحی شمالی آشور (ارمنستان) و کوهپایه های زاگرس را مطیع خود ساخت، و بخشی از کلیکیه را به امپراتوری آشور ضمیمه کرد و مستعمراتی را در مرزهای کلیکیه برقرار ساخت.

همچنین، او به یک لشکرکشی گسترده دست زد که نتیجه آن، شکست قطعی نیروهای دشمن بود که شامل نیروهای مزدور هیتی نیز می شد، و شاید این بزرگترین دستاورد او برای آشور بوده باشد؛ چرا که در آن توانست شاتوآرای دوّم شاه میتانی و متحد او هیتی را شکست دهد. با شکست شاتوآرای دوّم، پادشاهی میتانی برای همیشه سقوط کرد و یکی از ایالات آشور شد (1.270 ق.م).

همچنین او ادعا دارد که 14.400 تن از اسیران دشمن را از یک چشم کور کرده است. او کاخ های بسیاری در نینوا و آشور ساخت و "نیایشگاه جهانی" را در آشور بازسازی نمود و شهر نَمرود را بنا کرد.



خود شَلمَنسِر در کتیبه ای می گوید:



"شاتوآرا، پادشاه هانی، [و] سپاه هیتی و آهلامو همراه او را محاصره کردم. او گذرگاه ها و راه تأمین آب مرا قطع کرد. سپاه من بر اثر تشنگی و خستگی دلیرانه به درون صفوف سربازان آن ها پیشروی کرد و من با جدّیت جنگیدم و آن ها را شکست دادم. تعداد بیشماری را کشتم. از انبوهشان کاستم، و 14.400 تن از ان ها را برانداختم و زنده به اسارت گرفتم. 9 قلعه-ی نظامی و پایتختش را تسخیر کردم. سپاه هیتی و آهلامی، متحدینش را، مثل گوسفند سلاخی کردم".



او همچنین همچون پدرش، به کارکمیش واقع در سوریه حمله برد.

این فتوحات و فتوحات بعدی آشور، تهدیدی تقریباً دائمی، نه تنها برای قدرت های بزرگی چون مصر و هیتی، بلکه برای پایداری و ثبات بسیاری از پادشاهی های کوچک منطقه، از جمله اسرائیل و یهودیه نیز بود.
توکولتی-نینورتا-ی یکم پسر شَلمَنِسِر یکم نیز شاه توانایی بود. او جنگ های بی ریحمانه-ی زیادی برپا ساخت و مردم سرزمین های شکست خورده را بمنظور از میان بردن حس بیداری ملّی در آنها، از سرزمین هایشان اخراج می کرد.

او سوریه و ماری را تصرّف کرد و در جنگی میان آشور و بابل، کاشتیلیاش سوّم را شکست داد و آشوریان شهر بابل را تسخیر کردند (1.225 ق.م). کاشتیلیاش سوّم اسیر و به آشور تبعید شد.



خود توکولتی نینورتای یکم در کتیبه ای در این باره می گوید:



"با توکل به خدایان بزرگ، آشور، اِنلیل، و شَمَش، که پیشاپیش سپاه من در حرکت بودند، کاشتیلیاش، پادشاه بابل را، مجبور کردم نبرد را واگذار کند؛ سپاهیانش را درهم شکستم، و کاشتیلیاش، شاه کاسی را، اسیر کردم. مثل یک زیرپایی، بر گردنش پا گذاشتم. او را عریان کردم و کَت بسته به پیشگاه خدایم آشور بردم. سومر و اکّد را تا دورترین مرزهایش به زیر سلطه-ی خود درآوردم".



پس از آن، در پی شورشی در بابل که علیه اشغالگران به انجام رسیده بود، آشوریان نیایشگاه های آن شهر، از جمله نیایشگاه مردوک را مورد چپاول قرار دادند و شاه آشور، در بابل شهر جدید به نام کار-توکولتی-نینورتا ساخت. سپس یک حاکم دست نشانده را در بابل نشاند و خود به آشور بازگشت.

در سال 1.207 ق.م، در حالی که می توان گفت امپراتوری آشور در بالاترین درجه شکوه خود بود، توکولتی نینورتا-ی یکم، گرفتار شورشی شد که در رأس آن دو پسرش قرار داشتند. آنان او را در شهر جدیدش، کار-توکولتی-نینورتا محاصره کردند. و در حین محاصره، او به قتل رسید. بنابراین، او در شهری که خود فرمان ساخت آن را داده بود، کشته شد.

توکولتی نینورتای یکم، نفوذ آشور را تا آنسوی جنوب خاوری، آنچه که اکنون خلیج فارس نامیده می شود، و تا ارمنستان در شمال خاوری گسترش داد، اما پس از مرگش، امپراتوری آشور رو به زوال گام نهاد. آن گاه هرج و مرجی رخ داد، که تا پایان دوره پادشاهی میانه، ادامه یافت.

هرج و مرج در آشور

آشور در دوران پادشاهی آشور-نَدین-پال، بسیاری از قدرت خود را از دست داد. پس از او، آشور-نیناری سوّم، نوه توکولتی-نینورتای یکم و برادرزاده آشور-نَدین-پال به شاهی رسید. پدرش آشورنصیرپال و عمویش آشور-نَدین-پال در قتل توکولتی-نینورتای یکم دست داشتند. به نظر می رسد که خودش نیز با استفاده از فرصت بدست آمده از هرج و مرج پس از قتل توکولتی-نینورتای یکم، به تاج و تخت رسیده باشد و بنابراین غاصب تاج و تخت شناخته می شد.

سپس، اِنلیل-کودوری-اوسور، پسر دیگر توکولتی-نینورتای یکم، توانست تاج و تخت را از دست آشور-نیراری غاصب بازپس گیرد (1197 ق.م). اما طولی نکشید که تاج و تخت به دست غاصب دیگری افتاد. او، نینورتا-پال-اِکور، پسر ایلیا-ای-هَددَه، و از نوادگان اِریبا-اَدَد یکم بود. او تاج و تخت پادشاهی را با یک کودتا به دست آورد و 12 سال پادشاهی کرد (1.192 - 1.180 ق.م).

سپس، پسرش، آشوردان یکم شاه آشور شد (1.179ق.م). او از ناتوانی پادشاهی بابل سود جست و نواحی زابان بر کران زاب پایین، ایریاو و آکارسالو را از چنگ شاه بابل بیرون آورد (1.158 ق.م).

پس از او، پسرش نینورتا-توکولتی-آشور شاه شد؛ اما چندان نگذشت که تاج و تخت شاهی توسط برادرش موتاکّیل-نوسکو غصب شد ، و خود نینورتا-توکولتی-آشور مجبور شد که برای جلای وطن، به بابل که در آن زمان روابط خوبی با آن داشت، برود.

موتاکّیل-نوسکو نیز پس از مدت کوتاهی که تاج و تخت را از برادرش غصب کرد مرد، و تاج و تخت شاهی آشور به پسرش، آشور-رش-ایشی یکم رسید (1.332 - 1.316 ق.م) و پس از او، پسرش تیگلات-پیلصر یکم شاه شد (1.315 - 1.177 ق.م).

تیگلات-پیلصر یکم؛ یکی از بزرگترین فاتحان آشور بود. او قلمرو خود را در هر سه جبهه (شمال، باختر، جنوب) گسترش داد.

او در جبهه شمال علیه هیتی ها دست به تهاجماتی زد و در کلیکیه متصرفاتی دایر نمود.

تیگلات پیلصر یکم در جبهه باختر، علیه آرامیان به پا خاست، آن ها را از فرات دور ساخت و برخی از پایگاه های آن ها را تسخیر کرد. او در این عملیات جنگی موفق شد تا به رؤیای دیرینه-ی آشوریان در مورد دستیابی به سواحل مدیترانه تحقق ببخشد، و از بیبلوس، سیدو ن و دیگر شهرهای فنیقی خراج بگیرد.

شاه آشور در جبهه جنوب نیز با حمله به بابل وجهه زیادی به دست آورد اما در ظاهر از این حمله چیز زیادی به دست نیاورد.

تیگلات-پیلصر یکم، با موفقیت، مرزهای آشور را تا بزرگترین حد آن تا آن زمان، گسترش داد. او در کتیبه ای اعلام می دارد که:

«آشور و خدایان بزرگ، که پادشاهی مرا بزرگ ساخته اند و به من قدرت و توانایی اعطا کرده اند، فرمان دادند که محدوده-ی سرزمین آن ها را گسترش دهم، و جنگ افزار نیرومندشان را در اختیارم گذاشتند، نبرد غافلگیرانه؛ و من سرزمین ها، کوهستان ها، شهرها، و شاهزادگان، دشمنان آشور را، به زیر سلطه-ی خود آوردم؛ و بر قلمروشان دست یافتم. به سرزمین آشور زمین و به مردمانش، جمعیت افزودم. محدوده-ی سرزمینم را وسعت بخشیدم، و تمام سرزمین های آن ها را به زیر سلطه-ی خود درآوردم».



دوره تاریکی

با مرگ تیگلات-پیلصر یکم (1.077 ق.م)، دوّمین دوران تاریک میان دو رود آغاز می گردد. جانشینان او، که بسیار کم تر از او نیرو و شایستگی داشتند، نتوانستند یکپارچگی قلمرو گسترده-ی آشور را، که اقوام گوناگونی در آن سکونت داشتند، نگاه دارند. این بود که این سرزمین به سرعت کاهش یافت و سرزمین های تسخیر شده-ی خود را یکی پس از دیگری از دست داد؛ تا این که، در حدود شانزده دهه پس از مرگ تیگلات-پیلصر یکم، تمام آنچه از هسته مرکزی و همیشگی آشور به جا مانده بود، در حول و حوش شهر های آشور و نینوا قرار داشت.

در هنگامه این سال ها، خاور نزدیک گرفتار نابسامانی های داخلی، سیل، قحطی، و فقر و مشقت گسترده بود. در جبهه-ی سیاسی، با آرام گرفتن امپراتوری های آشور و بابل، آرامیان و دیگر اقوام نیمه کوچگر، توانستند دستاوردهای موقتی به دست آوردند. بی شک، گمان آنها بر این بود که روزگار آشور به عنوان قدرت بزرگ، به سر آمده و آنها بزودی آخرین بقایای ان را نیز کَنده و از آنِ خود خواهند ساخت. آن ها از کجا می دانستند که آشور، برخلاف سومر، میتانی، هیتی، و بسیاری دیگر از پادشاهی هایِ روزگار بزرگِ میان دو رود، برای همیشه در خاموشی و فراموشی فرونرفته است و برعکس، زمامداران آشور، در آستانه-ی برخورداری از نوزایی ملی گرایی و توسعه طلبی ای بودند، که خاور نزدیک را بطور عمیق دگرگون ساخت و در دل تمام اقوام آن، وحشت افکند.

در پی تیگلات-پیلصر یکم، دو پسرش اَشَرید-پال-اِکور (1.076 - 1.074 ق.م) و آشور-بعل-کالا به تخت نشستند و آنگاه پسر آشور-بعل-کالا، با عنوان اِریبا-اَدَد دوّم برای مدتی شاه شد (1.056 - 1.054 ق.م). او سرانجام توسط عمویش شَمشی-اَدَد چهارم از پادشاهی برکنار گردید.

دوران پادشاهی آشورنصیرپال یکم (1.040 - 1.032 ق.م)، دوران خشکسالی و جنگ با صحرانشینانی بود که از باختر آشور به آن سرزمین حمله می بردند.

پادشاهان بعدی آشور را که تا پایان دوره تاریکی در این سرزمین به پادشاهی پرداختند، تنها به نام می شناسیم:

شلمنصر دوّم (شولَنو-اَشَرِدو: 1.031 - 1.319 ق.م) - پسر آشورنصیرپال یکم.

آشور-نیراری چهارم (1.019 - 1.013 ق.م) - پسر شلمنصر دوّم.

آشور-رَبی دوّم (1.013 - 972 ق.م) - به ظاهر فرزند آشورنصیرپال یکم بود. او یکی از پادشاهان آشور است که سلطنت طولانی ای داشت؛ 41 سال

آشور-رِش-ایشی دوّم (972 - 967 ق.م) - دوران پادشاهی او دوره خاموشی سیاسی در آشور بود.

تیگلات-پیلصر دوّم (967 - 935 ق.م). پسر آشور-رِش-ایشی بود. دوران پادشاهی او دوره خاموشی سیاسی در آشور بود.

آشوردان دوّم (935 - 912 ق.م). پسر تیگلات-پیلصر دوّم بود. دوران پادشاهی او دوره خاموشی سیاسی در آشور بود.

تاریخ آشور

آشور نام یک منطقه جغرافیایی بر بالای رود دجله، در میان دو رود (عراق) میباشد که نام خود را از پایتخت اصلی خود شهر آشور (به اکدی: آشور؛ به عربی: أشور؛ به عبری: אַשּׁוּר آشور، به آرامی: ܐܫܘܪ آشور، ܐܬܘܪ آتور) گرفته است. نام آشور همچنین به یک دولت سیاسی که در میانه این منطفه واقع بود و در طول تاریخ بارها بصورت یک امپراتوری منطقه ای درآمد، اشاره می کند.

آشور همچنین نام یک خدای عمده می باشد که آشوریان، نام وی را بر خود نهادند.


باستان شناسی

کاوشگری ناحیه آشور توسط باستان شناسان آلمانی در سال 1898 آغاز گردید. خاکبرداری در سال 1900 توسط فریدریش دلیتچ آغاز شد و از 1903 تا 1913 ادامه یافت. بیش از 16.000 لوحه با متونی به خط میخی کشف گردید. بسیاری از اشیای یافت شده رهسپار موزه پرگامون در برلین شدند.

آشور به تازگی در سال 1990، توسط B. Hrouda از دانشگاه مونیخ و وزارت فرهنگ در شهر باواریا مورد خاکبرداری قرار گرفت. در طی همان دوره، در 1988 و 1989، ر. دیتمان از سوی بنیاد پژوهش آلمان در این ناحیه کار می کرد.


نام

به احتمال نام آشور از نام غیر-سامی آ-اوسار، به معنی "ناحیه خوب آبیاری شده" گرفته شده است. آشور نام آن شهر، نام سرزمینی که از آن شهر بر آن فرمانروایی می شد، و نام خدای نگهبان آن شهر است. در تواریخ بعد، نام آشور در ادبیات آشوری به شکل آن-سار، آن-سار(کی)، که از قرار معلوم آشور خوانده می شده است، پدیدار می گردد. نام خدای شهر نیز به شکل آ-شور یا آش-سور نوشته می شد و در دوره نو-آشوری گهگاه به صورت آش نیز کوتاه می گردید.

به بهشتی که در حماسه آفرینش مجسم شده،با عبارت آن-سار (میزبان آسمان) اشاره شده است.

آشوریان

آشوریان از حدود 2.500 سال ق.م، در شمال میان دو رود می زیستند. آنها قومی جنگجو و آمیخته ای از مهاجران سامی و غیر سامی بودند. آنها فرهنگ ناوابسته ای از سومریان داشتند. در آن زمان، میان دو رود بالا، نیمه-تمدّن یافته بود و نزدیک به همیشه، توسط همسایگان متمدّن ترش اداره می گشت. این ناحیه در آغاز سوبارتو خوانده می شد و بعد ها، آشوریان نام خدای خود آشور را بر این ناحیه گذاشتند.

دوره آغازین تاریخ آشور

فهرست پادشاهان آشور، فهرستی از پادشاهان را به دست می دهد که "در خیمه زندگی می کردند". اگر آنها را به کلی افسانه ای ندانیم، باید گفت که آنها به احتمال زیاد شیوخ اقوام هوریانی یا دیگر نژادهای غیر سامی، و به احتمال خراجگذار قدرت های سومری و اکّدی بوده اند. هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که نشان دهد آشور تا پیش از هزاره دوّم ق.م (پایان دودمان سوّم اور)، ناوابسته بوده است.



شاهانی که در خیمه زندگی می کردند

  • تودیا (ح. 2.500 ق.م)
  • اَدَمو
  • یَنکی
  • شَلَمو
  • هَرهَرو
  • ایم-سو
  • هَرسو
  • دیدَنو
  • زو-اَبو
  • نو-اَبو
  • اَبَزو
  • بِلو
  • اَزَرَه
  • اوشپی-یَه (ح. 2.020 ق.م)



شاهانی که نیاکان آشوریان بودند

  • اَپی-شَل، پسر اوشپی-یَه
  • هَله، پسر اَپی-شَل
  • سَمَنی، پسر هَله
  • هَیَنی، پسر سَمَنی
  • ایلو-مِر، پسر هَیَنی
  • یَک-مِسی، پسر ایلو-مِر
  • یَک-مِنی، پسر یَک-مِسی
  • یَز-کور-اِل، پسر یَک-مِنی
  • ایلا-کَبکَبَه، پسر یَز-کور-اِل
  • اَمینو، پسر ایلا-کَبکَبَه
  • سولیلی، پسر اَمینو



شاهانی که سرخاندان آنان مشخص نیست

  • کیک-کیا (2.000 - 1.985 ق.م)
  • آکیا (1.985 - 1.970 ق.م)
  • پوزور-آشور یکم (1.970 - 1.960 ق.م)
  • شَلیم-آهه (1.960 - 1.945 ق.م)

ایلوشوما (1.945 - 1.906 ق.م)؛ نخستین شاه آشور است که درباره او چیزهایی می دانیم، و واپسین شاه دوره آغازین تاریخ آشور می باشد. او به سرزمین های سومریان یورش برد و خود او مدعی است که برای اور و نیپّور که دست کم در ظاهر فرمانگزار گونگونوم شاه لارسا (1.932 - 1.905 ق.م) بودند آزادی به ارمغان آورده است. دست آورد ایلو-شوما هر چه بوده، این اندازه پیداست که نتیجه دیرپایی نداشته است.

با درگذشت ایلوشوما، دوره آغازین تاریخ آشور به سر می رسد، و دوره پادشاهی کهن، آغاز می گردد.

دوره پادشاهی کهن

با آغاز پادشاهی اِریشوم یکم (1.906 - 1.867 ق.م)، پسر ایلو-شوما (1.945 - 1.906 ق.م)، وارد دوره پادشاهی کهن آشور می شویم. سنگ نبشته های به جامانده از دوره پادشاهیش، یادآور می می شود که او سازنده نیایشگاه هایی برای آشور، ایشتار و اَدَد بوده است.

در پی اِریشوم یکم، شاهانی چون ایکونوم (1.867 - 1.860 ق.م)، سارگن یکم (1.860 - 1.850 ق.م)، و پوزور-آشور دوّم (1.850 - 1.830 ق.م) به تخت شاهی آشور نشستند.

سپس، نارام-سین شاه اِشنوننا (1.830 - 1.805 ق.م) توانست آشور را تسخیر کند و به مدت 15 سال بر آن ناحیه فرمانروایی کرد (1.830 - 1.815 ق.م). نارام-سین همچنین توانست نواحی شمال شهر ماری را نیز، که آموری ها بر آنجا حکمفرمایی داشتند، به اشغال خود درآورد. یکی از این نواحی، اِکالاتوم بود که ایلا-کَبکَبو بر آن حکم می راند. پس از تصرف شهر اِکالاتوم توسط نارام-سین، شَمشی-اَدَد یکم، جانشین ایلا-کَبکَبو به بابل گریخت.

در سال 1.815 ق.م، پادشاهی نارام-سین بر آشور پایان می یابد و شخصی با عنوان اِریشوم دوّم، در آشور به شاهی می رسد (1.815 - 1.809 ق.م). در همان سال، شَمشی-اَدَد یکم که در گذشته به بابل گریخته بود بر آن شد تا شهر اِکالاتوم را از چنگ نارام-سین بدرآورد.



شکوه آشور در دوره پادشاهی کهن


او نخست شهر شِخنا را تسخیر کرد و آن را به شوبات-اِنلیل تغییر نام داد. سپس، استحکامات اِکالاتوم را در کرانه باختری رود دجله تسخیر کرد. این اقدام، تسخیر شهر آشور را برای او امکان پذیر می ساخت.

شش سال پس از نشستن بر تخت شاهی اِکالاتوم، با برکنار کردن اِریشوم دوّم، خود را شاه آشور خواند (1.809 ق.م) او پسر نخست خود به نام ایشمه-داگان را بر تخت شاهی اِکالاتوم نشاند و کار خود را، بمنظور گسترش قلمرو پادشاهی ادامه داد.

هدف بعدی او شهر ماری بود که مسیر کاروانی بین آناتولی و میان دو رود بشمار می رفت. ایاخدونلیم شیخ ماری، توسط خدمتکار خودش، و به احتمال به دستور شَمشی-اَدَد یکم شاه آشور (1.809 - 1.781 ق.م)، کشته شد. شَمشی-اَدَد یکم فرصت را دریافت و شهر ماری را اشغال کرد. زیمریلیم وارث تاج و تخت ماری نیز مجبور شد به حلب بگریزد. در این زمان، شَمشی-اَدَد یکم فرزند دیگر خود را به نام یَسمه-اَدَد، به تخت شاهی ماری نشاند (1.796 ق.م) و سپس به شوبات-انلیل بازگشت.

با منظم شدن شهر ماری به پادشاهی شَمشی-اَدَد یکم، او بر ناحیه بزرگی حکمفرما شد و کنترل میان دو رود شمالی را تحت اختیار خود گرفت. پادشاهی شَمشی-اَدَد یکم را نخستین امپراتوری آشور دانسته اند. با این حال، از دیدگاه آشوریان، او یک اَموری و غاصب تاج و تخت آشور به شمار می رفت و حتی روایات آتی آشور، پادشاهی او را به رسمیت نمی شناسد. او سرانجام در یک نبرد کشته شد.

با مرگ شَمشی-اَدَد یکم (1.781 ق.م)، بخت و اقبال از سرزمین آشور برگشت و امپراتوری او یکپارچگی خود را از دست داد و در یک وضعیت جغرافیایی آسیب پذیر قرار گرفت. نامه ای که ایشمه-داگان یکم جانشین او (1.780 - 1.741 ق.م)، به برادرش یَسمَه-اَدَد شاه ماری نوشته است این اوضاع را نشان می دهد:

"به یَسمَه اَدَد بگو: برادرت ایشمه داگان می گوید، من بر تخت خانه-ی پدرم نشسته ام، و به همین دلیل بسیار گرفتارم و نتوانسته ام خبر سلامت خود را برایت بفرستم؛ تو نباید نگران باشی. پادشاهی تو از آن توست و خواهد ماند. خدایان اَدَد و شَمَش با من همراهند. افسار مردم عیلام . مَرد [شاه] اِشنونا در دست من است. بیا به یکدیگر سوگند وفاداری یاد کنیم؛ و روابط برادرانه را با یکدیگر برای همیشه حفظ کنیم.

همزمان با انتشار خبر درگذشت شَمشی-اَدَد یکم، رقبای قدیمی او بر آن شدند تا فرزندان و جانشینانش را از تخت به زیر بکشند. زیمریلیم که در گذشته از ماری گریخته بود، به آن منطقه بازگشت، یَسمَه-اَدَد را شکست داد و پادشاهی را از دست وی ربود (1.779 ق.م)؛ سپس، شاه اِشنوننا شهر اِکالاتوم را تسخیر کرد (1.771 ق.م) و چندان نگذشت که حمورابی شاه بابل، کشورهای آشور و ماری را خراجگذار خود ساخت (1.757 ق.م).

بطور طبیعی بیشتر آشوریان از تسلط سیاسی بیگانه بطور عمیق آزرده خاطر بودند؛ با این حال، مناسبات بابل و آشور بطور صرف سیاسی نبود. آشوریان که همواره نسبت به باروهای فرهنگی بیگانه آزاداندیش بودند، اینک خود را دچار سردرگمی و تضاد عاطفی با حریفان بابلی خود می دیدند.

از روزگاران کهن، باورهای فرهنگی از جنوب خاوری میان دو رود به درون سرزمین آشور جریان می یافت و اینک که بابل وارث و منبع فرهنگ سومری شده بود، برخی جناح های پرنفوذ جامعه-ی آشوری از تداوم این گرایش احساس خشنودی می کردند. در رویاروی این نگرش، جناح ضد بابلی نیرومندی بود که سنت های بومی و احساسات میهن پرستانه و ملی گرایانه را زنده نگاه می داشت.

با این حال، حتی مدت ها بعد که آشور خود به یک قدرت چیره در منطقه تبدیل شد، به بابل به چشم الگوی فرهنگی بالغ تر و فرهیخته تر نگاه می کرد.

پس از درگذشت ایشمَه-داگان یکم (1.741 ق.م)، آشور به کلی به تسخیر بابل درآمد و تنها 11 سال بعد بود که موت-آشکور بار دیگر توانست پادشاهی را در آشور زنده کند (1.730 ق.م). در پی موت-آشکور (1.730 - 1.720 ق.م)، ریموش (1.720 - 1.710 ق.م) و آسینوم (1.710 - 1.706 ق.م) به پادشاهی رسیدند و پس از آن، هرج و مرج و اغتشاش فرارسید.



تاریکی در دوره پادشاهی کهن

هرج و مرج بگونه ای بود که در مدّت 6 سال (1.706 - 1.700 ق.م)، هفت تن غاصب، برای سلطه بر آشور به نبرد با یکدیگر پرداختند. این افراد، آشور-دوگَل، آشور-اَپلَه-ایدی، اَدَد-سَلولو، نَسیر-سین، سین-نَمیر، ایپکی-ایشتار و اَدَسی بوند.

سرانجام، بِلو-بَنی بود که به این هرج و مرج پایان داد و به تخت سلطنت آشور نشست (1.700 - 1.691 ق.م). اما از این به بعد، تاریخ آشور وارد دورانی تاریک می گردد، و از این زمان تا پایان دوره پادشاهی کهن آشور، از پادشاهان آشور، مگر نام و درازای سالهای پادشاهیشان را نمی دانیم.

لیابیا (1.691 - 1.674 ق.م) - پسر بِلو-بَنی.

شَرمَه-اَدَد یکم (1.674 - 1.662 ق.م) - پسر لیابیا.

ایپتار-سین (1.662 - 1.650 ق.م) - پسر شَرمَه-اَدَد یکم.

بازایا (1.650 - 1.622 ق.م) - پسر ایپتار-سین.

لولایا (1.622 - 1.618 ق.م) - که به احتمال یک غاصب بود.

شو-نینوآ (1.615 - 1.602 ق.م) - پسر بازایا.

شَرمَه-اَدَد دوّم (1.601 - 1.598 ق.م) - پسر شو-نینوآ.

اِریشوم سوّم (1.598 - 1.586 ق.م) - پسر شَرمَه-اَدَد دوّم.

شَمشی-اَدَد دوّم (1.586 - 1.580 ق.م) - پسر اِریشوم سوّم.

ایشمَه-داگان دوّم (1.580 - 1.564 ق.م) - پسر شَمشی-اَدَد دوّم.

شَمشی-اَدَد سوّم (1.564 - 1.547 ق.م) - پسر ایشمَه-داگان دوّم.

آشور-نیراری یکم (1.547 - 1.522 ق.م) - برادر شَمشی-اَدَد سوّم.

پوزور-آشور سوّم (1.522 - 1.498 ق.م) - پسر آشور-نیناری یکم. او معاهده صلحی را با بورنابوریاش یکم شاه بابل به امضا رساند که بر پایه آن، مرزهای دو کشور در ناحیه سامرّا تعیین شد (1.503 ق.م).



آشور، خراجگذار میتانی

اِنلیل-نَسیر یکم (1.498 - 1.485 ق.م) - پسر پوزور-آشور سوّم. او خراجگذار پادشاهی میتانی شد.

نور-ایلی (1.485 - 1.473 ق.م) - پسر اِنلیل-نَسیر یکم - او نیز به احتمال خراجگذار میتانی بود.

آشور-شَدونی (1.473 ق.م) - پسر نور-ایلی بود و تنها پس از یک ماه پادشاهی، توسط عمویش از تخت به زیر کشیده شد.

آشور-رَبی یکم (1.472 - 1.450 ق.م) - پسر اِنلیل-نَسیر یکم که تاج و تخت را در پی یک کودتا به دست آورد و به احتمال بعد ها خراجگذار میتانی شد.

آشور-نَدین-آهه یکم (1.450 - 1.430 ق.م) - پسر آشور-رَبی. با آغاز پادشاهی او، آشور خراجگذار پادشاهی میتانی شد. همچنین معاهده صلحی نیز با بابل به امضا رساند. او توسط برادرش از پادشاهی برکنار شد.

اِنلیل-نَسیر دوّم (1.430 - 1.424 ق.م) - برادر آشور-نَدین-آهه یکم و نیز، خراجگذار میتانی بود. او تاج و تخت را بوسیله یک کودتا به دست آورد.

آشور-نیراری دوّم (1.424 - 1.418 ق.م) - پسر اِنلیل-نَسیر دوّم. خراجگذار میتانی بود.

آشور-بِل-نینِشو (1.418 - 1.409 ق.م) - پسر آشور-نیراری دوّم. خراجگذار میتانی بود.

آشور-رِم-نینِشو (1.409 - 1.401 ق.م) - پسر آشور-بِل-نینِشو. خراجگذار میتانی بود.

آشور-نَدین-آهه دوّم (1.401 - 1.392 ق.م) - پسر آشور-رِم-نینِشو. خراجگذار میتانی بود.

با درگذشت آشور-نَدین-آهه دوّم، و روی کار آمدن آشور-اوبالیت یکم، دوران تاریکی که از پیرامون 1.600 ق.م آغاز شده بود، پایان می یابد، و آشور، تاریخ تازه خود را که با عنوان پادشاهی آشور میانه است، آغاز می کند.


قتل عام آشوریان

نسل کشی آشوریان (به سُریانی: ܩܛܠܥܡܐ ܕܐܬܘܪܝܶܐ) به کشتار جمعی آشوریان در دولت عثمانی گفته شود. این نسل‌کشی تحت حکومت ترکان جوان و نیروهای کرد صورت گرفت. آسوریان شمال میانرودان بویژه منطقه حکاری و ارومیه توسط نیروهای ترک و کرد میان سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ مورد کوچ اجباری و قتل‌عام واقع شدند.
دلایلی که برای این کشتارها ارائه می‌شود متفاوتند، از جمله:
  • سرکوبی و ستم بر مسیحیان در آناتولی.
  • آسوریان و ارامنه خواستار خودمختاری بودند و بر ضد عثمانیان با ارتش روسیه همکاری می‌کردند. (حکومت ترکیه از این نظر حمایت می‌کند).
بنا بر ادعای ترکیه‌ای‌ها، مردم دو قوم ارمنی و آشوری تهدیدی برای عثمانی‌ها بشمار می‌آمدند و به این علت شمار زیادی از آنها به صحرای سوریه منتقل شدند. در این جابجایی انسان‌های فراوانی از بی‌آبی و گرسنگی تلف شدند. ترکیه این مسئله را اتفاقی و ناخواسته عنوان می‌کند.
به نقل از منابع آشوری در سال ۱۹۱۸ در منطقه خوی در شمال غربی ایران نیز گروه‌های کرد و عثمانی به کشتار آسوریان دست زده‌اند.




شاهدان عینی و منابع


نویسنده ایرانی، محمدعلی جمال‌زاده که در آن زمان از برلن رهسپار بغداد بوده این رویدادها را از نزدیک دیده و مشاهدات خود را ثبت کرده است.
همچنین عبدالحسین شیبانی وحیدالملک در کتاب خود به نام خاطرات مهاجرت (ص ۸۷) مشاهدات عینی خود در این باره را باد کرده و از کوچاندن اجباری مردم مسیحی از سوی عثمانیان و بدرفتاری و تلف شدن زنان و کودکان در بیابان شمال سوریه گزارش می‌دهد.




: نسل‌کشی آشوریان

میسیونرهای مذهبی

فعالیت میسیونرهای مذهبی در ارومیه دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۱۸ برگرفته از تارنمای آذرپادگان داود قاسم‌پور مقدمه در قرن نوزدهم و بیستم میلادی ایران عرصه فعالیت سیاستمدارانی بود که هر یک در راستای هدفی خاص، به شیوه خاصی فعالیت می‌کردند. روسیه و انگلیس از بازیگران اصلی عرصه سیاسی ایران بودند و جمله معروف ناصرالدین شاه که «اگر به جنوب بروم روسیه اعتراض می‌کند و اگر به شمال بروم انگلیس» نشان از این نفوذ دارد. غیر از این دو کشور، ممالک غربی دیگر نیز درصدد تامین منافع خود در ایران بودند. برخی از این دول که نتواسنته بودند در عرصه سیاسی ایران به نیرویی تاثیرگذار تبدیل شوند، سعی می‌کردند از راه دیگر به جبران مافات پرداخته در تامین منافع خود بکوشند. کشورهایی چون فرانسه، آمریکا،‌ آلمان و... از این دست بودند. این کشورها از یک طرف بر اهمیت نفوذ در ایران واقف بودند و از طرف دیگر با دو قدرت سنتی در ایران- روس و انگلیس- مواجه بودند؛ از این رو برای یافتن جای پایی در ایران به فعالیت در عرصه فرهنگ روی آوردند. یکی از راه‌های نفوذ از رهگذر فرهنگی، اعزام مبلغان دینی به ایران بود. آنان ابتدا در قالب هیأت‌های تبشیری به اعزام هیأت‌‌های مذهبی مسیونری- به ایران اقدام و اعلام می‌‌کردند که هدفشان از این اقدام، نه تبلیغ در بین ایرانیان مسلمان که تبلیغ در بین مسیحیان ایران می‌باشد. به این دلیل دولتمردان ایران با حضور آنان در کشور موافقت کردند. یکی از مراکز سنتی مسیحی در ایران، ارومیه و روستاهای اطراف آن بود که سکونتگاه اقوام مسیحی چون آشوری و ارمنی بود که البته با وجود اشتراک در مذهب، هر یک آیین جداگانه‌ای داشتند. آشوری‌ها که از آنان به عناوینی چون کلدانی و نصرانی نیز یاد می‌شد، پیرو آیین نسطوری بودند که به زعم مسیحیان کاتولیک و حتی پروتستان، انحرافی در دین مسیحیت بود. نسطوریوس از زعمای مسیحیت بود که در روزگار ساسانیان و در راستای رهانیدن مسیحیان ایران از اتهام تبانی و همکاری با رومیان مسیحی- که همواره با ایران در حال نبرد بودند- دست به بدعتی زد و جدایی مسیحیت ایران را از مسیحیت روم اعلام کرد. پس از آن آنان همواره در بین همتایان زردشتی و سپس مسلمان خود می‌زیستند و همکاری و تعامل خوبی هم با همدیگر داشتند. مسلمانان نیز به آنان به عنوان اهل کتاب نگریسته، حضور آنها را در کنار خود به رسمیت شناخته بودند. ارامنه نیز به سان آشوریان نسطوری به زندگی در میان ایرانیان عادت داشتند و تعامل خوبی هم با مسلمانان داشتند. در آغاز قرن نوزدهم، مسیونرها و یا مبلغان تبشیری مسیحی به ایران آمدند. ارومیه از اولین مکان‌هایی بود که آنان در آنجا مستقر شدند و به فعالیت‌های تبلیغی پرداختند. ابتدا آمریکایی‌ها و سپس فرانسوی‌ها در ارومیه مستقر شدند و بین مسیحیان ارومیه به تبلیغ پرداختند. در این میان حمایت حکومتگران ارومیه از جمله ملک قاسم میرزا- حاکم وقت ارومیه- در گسترش فعالیت آنان موثر بود. در اثر موفقیت آنان در جلب مسیحیان ارومیه، دولت‌های دیگر نیز به اعزام هیأت‌های مذهبی به ارومیه مبادرت ورزیدند که از آن جمله می‌توان به هیأت‌های روسی، انگلیسی، آلمانی و ... اشاره کرد. فعالیت آنان این شهر تا آغاز جنگ جهانی اول با شدت تمام ادامه داشت و پس از آن بود که از دامنه فعالیت هیأت‌های روسی، آلمانی و انگلیسی کاسته شد. ولی هیأت‌های فرانسوی و آمریکایی همچنان در این سرزمین فعال بودند. پس از جنگ جهانی اول و به دنبال روی کار آمدن رضاشاه در ایران تا حدودی از فعالیت‌های آنان کاسته شد؛ هر چند این فعالیت‌ها تا مدت‌ها بعد ادامه داشت. در این پژوهش به فعالیت‌های هیأت‌های مسیونری پرداخته خواهد شد. 1- میسیونرهای آمریکایی پروتستان‌های آمریکایی از اولین هیأت‌های تبشری بودند که به منظور تبلیغ آئین خود و به تبع آن نفوذ در آسیا وارد سرزمین‌های آسیایی شدند. آنان ابتدا در ممالک شرق دور همانند برمه، تایلند و... به تبلیغ پرداختند و سپس راهی ممالک مسلمان خاورمیانه شدند. اولین هیأت میسیونری آمریکایی در سال 1830 میلادی [1209 خ] به ایران فرستاده شد. در آن سال، هیأت مرکزی میسیونرهای خارجی که مقرش در نیویورک بود،2 فردی به نام مریک (j.l.merich) را به ایران اعزام کرد.3 در مورد فعالیت این فرد و اینکه آیا او توانسته بود به ارومیه برود یا خیر، اطلاع دقیقی وجود ندارد. ولی بعید به نظر می‌رسد که او توانسته باشد به این شهر برود. گویا، مریک، گزارشی از اوضاع ایران تهیه کرده بود که امیدوارکننده نبود، ولی این گزارش دلیلی برای توقف فعالیت‌های «هیأت مرکزی میسیون‌های خارجی» نشد؛ چرا که هیأت در سال 1832 [1211 خ]، دو سال بعد از اعزام مریک، دو نفر به نام‌‌های اسمیت و دوایت را به خاور نزدیک اعزام کرد. این هیأت در راستای ماموریتشان در خاورمیانه، پس از گشت و گذار در سوریه، عثمانی و ارمنستان، به ارومیه رسیدند و در آنجا با مسیحیان آشوری آشنا شدند. سپس برای انجام ماموریت میسیونری با آنان دیدار و مذاکره کردند.4 در استقرار این هیأت و هیأت آمریکایی بعدی در ایران، انگلیسی‌ها، به ویژه کشیش انگلیسی در ایران- ژوزف ولف- نقش زیادی داشت. او در دوره فتحعلی شاه، اجازه برپایی یک مدرسه دخترانه را از دولت گرفت و علاوه بر آن، توافقی مبنی بر ترجمه تورات با شاه منعقد نمود.5 به نظر می رسد که ژوزف ولف- که پروتستان بود- به محض اطلاع از حضور هیأت آمریکایی، آنان را در راستای تحقق اهداف خود- که در توافق با شاه به دست آورده بود- مناسب یافت و به حمایت از آنان پرداخت. این هیأت در بازگشت به آمریکا، گزارشی از اوضاع مسیحیان در ایران به خصوص ارومیه ارائه کرد. این گزارش، هیأت مرکزی میسیونرهای خارجی نیویورک را مصمم به اعزام هیأتی برای استقرار در ایران نمود. آنان در بازگشت به آمریکا، یکی از بزرگان آشوری به نام ماریو هانا را با خود به آمریکا برده بودند و او آمریکایی‌ها را در فراهم کردن گزارشی تحت عنوان «پژوهشی در ارمنستان و ایران» یاری کرد. در همین راستا در سال 1833 میلادی [1212 خ] هیأتی به ریاست جاستین پرکینز به ایران اعزام شد.6 همراهان جاستین پرکینز در این سفر عبارت بودند از 1- همسرش 2- دکتر گرانت 3- همسر دکتر گرانت 4- کشیش هاس 5- بانو بلیس 6- ستو دارد 7- دوشیزه مایر و چندین خدمتکار. جاستین پرکیز به محض ورود به ارومیه به ملاقات و دیدار با مسیحیان ارومیه به خصوص آشوریان رفت. پس از آن مصمم شد تا به تأسیس مدرسه‌ای در آن شهر مبادرت ورزد. او در این مسیر از حمایت انگلیسی‌ها برخوردار بود، ولی رقبای قدرتمندی هم داشت که به آسانی نمی‌توانست با آنان مقابله نماید؛ آنان رقیبان همکیش خود وی از کشورهای آلمان و فرانسه بودند. برای غلبه بر آنان یافتن حامی مستحکم و قدرتمند در بین مقامات ایرانی برای او ضروری بود. به این دلیل، به تکاپو افتاد و در نهایت موفق به جلب حمایت ملک قاسم میرزا، حاکم وقت ارومیه، شد. او پسر بیست و چهارم فتحعلی شاه و حاکم ارومیه بود.7 او از طرف برادرش عباس میرزا به حکومت ارومیه منصوب شده و در آن تاریخ چهارده سال بود که حکومت این شهر را در اختیار داشت. به این دلیل، علاقه خاصی به آن شهر پیدا کرده بود،8 ضمن اینکه از دوستداران فرهنگ غرب بوده، به شش زبان فرانسوی، انگلیسی، روسی، ترکی، عربی و هندی مسلط بود و از سرسخت‌ترین حامیان برپایی مدارس نوین در ارومیه به شمار می‌رفت. وی در سال 1250 ه.ق [1213 خ] نزد پرکینز به فراگیری زبان انگلیسی پرداخت.9 در اثر این امر، رابطه دوستانه‌‌ای با او برقرار کرد و متعاقب آن، در 1255 ه.ق [1218 خ] فرمانی از محمد شاه برادرزاده‌اش، مبنی بر آزادی پروتستان‌ها در تبلیغات مذهبی و نیز تأسیس مدرسه‌ای در ارومیه برای نشر علوم و تربیت جوانان مسیحی و مسلمانان در یافت کرد. این فرمان، «مقدمه‌ای برای تبلیغ مبشرین آمریکایی گردید.»10 محمدشاه در این فرمان خطاب به هیأت آمریکایی گفته بود که:11 آن عالیجاه به شوق و میل خود در بلده ارومیه مدرسه ترتیب داده و با سعی و دقت تمام مشغول تربیت و تعلیم جوانان و نشر علوم می‌باشد و این معنی باعث ظهور التفات و مراحم شاهنشاه درباره عالیجاه گشته، به خصوص وفور مرحمت او را به صدور این همایون منشور عنایت قرین عز و افتخار فرمودیم. اگر پیش از آن هیأت آمریکایی با احتیاط به ترویج آیین پروتستان بین مسیحیان دست می‌‌زد، این بار با دریافت فرمان شاه، در تحقق اهداف خود مصمم گردید. اولین اقدام این هیأت در ارومیه، تلاش برای تأسیس مدرسه‌ای دینی بود. او ابتدا از روی نسخ سریانی- نصرانی- الفبای سریانی را آراست و خودآموز انگلیسی را به منظور تعلیم آن زبان به نصرانیان و آشوریان تألیف کرد. بر آن اساس، کتب دینی برای تدریس در مدارس تدوین شد.12 ولی او در این راه، وی موانعی دیگر داشت. یکی از آن موانع، بی‌اعتمادی و تا حدودی بی‌اعتنایی آشوریان به او و اهدافش بود. یکی دیگر از آن دلایل، مشارکت فرزندان آشوری‌ها در فعالیت‌های روزمره خانواده‌هایشان بود؛ چرا که آشوریان و در کل مسیحیان به کشاورزی اشتغال داشتند و فرزندانشان هم در این کار،‌ یاریگر والدینشان بودند و رفتن هر روزه آنها به مدرسه، انان را از کار بازمی‌داشت. دلیل دیگر این بود که هر چند آشوریان مسیحی بودند، ولی در اثر دوری از مسیحیان دیگر، آموزه‌ها خاصی پیدا کرده بودند13 و به آسانی نمی‌توانستند از آن آموزه‌ها دست بردارند. از طرف دیگر، پرکینز در راه هدف خود مصصم بود. او برای برقراری ارتباط نزدیک با آشوریان، به پوشیدن لباس آنان و تقلید از آداب و رسوم آنان مبادرت می‌ورزید و به این ترتیب موفق به نفوذ در میان آنان شد.14 سپس به منظور تسهیل ورود فرزندان آنان به مدارس دینی، به پرداخت رشوه به خانواده‌‌های فرزندان مبادرت ورزید و با تاکید بر اینکه هزینه آنان را تامین خواهد کرد و خوراک و پوشاک آنان را بر عهده خواهد گرفت، تعدادی از والدین را مجاب به راهی کردن فرزندانشان به مدارس آمریکایی‌ها نمود.15 به دنبال این تلاش‌ها، اولین مدرسه آمریکایی، با هفده شاگرد در سال 1253 ه.ق [1216 خ] در ارومیه افتتاح شد.16 پرکینز این آموزشگاه را در یکی از اتاق‌های محل اقامت خود ترتیب داده و لوازم آن را خودش تهیه کرده بود که اولین مدرسه و به نوعی اولین آموزشگاه در ایران محسوب می‌شد.17 یک سال بعد، همسر دکتر گرانت، مدرسه دخترانه‌ای در ارومیه بنیان نهاد که تنها چهار دانش‌آموز داشت. چند ماه بعد تعداد شاگردان این مدرسه به ده برابر افزایش یافت. ولی مدیر موسسه چندی بعد در گذشت و فدلیا فسیک، بانوی آمریکایی دیگر، عهده‌دار اداره آن مدرسه شد.18 این مدرسه بیشتر بر آموزش مذهبی تاکید داشت. برنامه روزانه آن به این صورت بود: 1-پرستش بامدادی 2- نماز و خواند کتاب مقدس و سرود آشوری 3- صرف صبحانه 4- شروع کلاس‌ها که شامل قرائت قسمت‌هایی از کتاب دانیال، قرائت قسمت‌هایی از زندگانی حضرت عیسی، آموزش زبان آشوری،‌ فیزیولوژی و انشا، نوشتن یا ستاره‌شناسی، درس جغرافیا، تعلیم عهد عتیق و رساله به زبان عبرانی و یا کتاب داوران 5- شام و پرستش شبانگاه و مطالعه.19 با این اقدامات قدم‌های اولیه برای نفوذ هیأت آمریکایی در میان مسیحیان ارومیه برداشته شد. در اثر فعالیت‌های این هیأت در ایران، میسیون‌های نسطوریان در ایران به آن هیأت داده شد و جاستین پرکینز به عنوان کشیش بانفوذ، اداره امور تبلیغ و آموزش آمریکایی‌ها را در ارومیه بر عهده داشت. او علاوه بر فعالیت در ارومیه، فعالیت‌های تبلیغی خود را در نقاط دیگر ایران از جمله تبریز، همدان و ... با گسترش و به اعزام مبلغین به آن شهرها اقدام نمود. در سال 1839 میلادی [1218 خ] تعداد مدارس آمریکایی در ارومیه به 12 آموزشکده افزایش یافت و یک سال بعد در 70 دهکده در اطراف ارومیه آموزشکده دایر بود. هفت سال بعد، این مدارس به 81 مدرسه افزایش یافت و تعداد 530 نفر در آن مدارس به تحصیل می‌پرداختند.20 برنامه درسی این مدارس بیشتر آموزش مبانی آیین و پروتستان و نیز زبان انگلیسی بود. این برنامه به این صورت اجرا می‌شد: 1- قرائت 2 ساعت 2- نوشتن بر روی شن و ماسه و آموختن حساب به وسیله چرتکه 2 ساعت 3- قرائت کتاب مقدس به زبان آشوری، 2 ساعت (پرکینز قبلا بخش‌هایی از کتاب مقدس را به زبان آشوری ترجمه کرده بود) 4- آموزش زبان انگلیسی 2 ساعت.21 فعالیت میسیونرهای آمریکایی تنها بعد آموزشی- تبلیغی محدود نمی‌شد، بلکه در زمینه‌های دیگر نیز فعال بود که از آن جمله می‌توان به فعالیت در امور پزشکی و طبابت اشاره کرد. رهبری این فعالیت بر عهده دکتر گرانت بود. او در سال 1848 [1227 خ] و در جریان بیماری طاعون ارومیه، کمک زیادی به مردم کرد و در کاستن از تلفات آن بیماری نقش زیادی داشت.22 تأسیس چاپخانه از دیگر اقدامات هیأت آمریکایی در ارومیه بود که در آن آثار درسی و نیز دینی به چاپ می‌رسید. آن چاپخانه از بزرگترین چاپخانه‌های ارومیه بود.23 در این چاپخانه، ماهنامه‌ای هم تحت عنوان «زاری ری دی با هرا» یا تابش روشنایی چاپ می‌شد24 که به مثابه ارگان آن هیأت عمل می‌کرد. چنانچه پیشتر گفته شد، این هیأت فعالیت‌های خود را به مرور گسترش داد و در شهرهای دیگر کشور نیز به تأسیس آموزشگاه مبادرت ورزید. در سال 1869 میلادی [1248 خ]، جاستین پرکینز درگذشت و پس از آن، نام هیأت از «میسیون نسطوریان در ایران» به «میسیون آمریکا در ایران» تغییر یافت.25 به این ترتیب گستره فعالتی این هیأت کل ایران را شامل می‌شد؛ ولی با این حال، عمده فعالیت این هیأت در ارومیه بود. در اثر فعالیت‌های این هیأتی، در سال 1895 میلادی [1232 خ]، تعداد مدارس آن هیأت در ارومیه به 117 مدرسه و تعداد دانش‌آموزان به 3410 نفر می‌رسید.26 البته این هیأت همواره با هیأت‌های دیگر میسیونی در ارومیه در درگیری و کشمکش بود که از آن جمله می‌توان به درگیری این هیأت با هیأت میسیونری کاتولیک فرانسوی اشاره کرد. هر چند هیأت فرانسوی پس از هیأت آمریکایی به ایران آمده بود، ولی در اثر فعالیت سفیر فرانسه در ایران و به خصوص بعد از جنگ هرات، از حمایت محمدعلی شاه برخوردار بود و در اغلب دعاوی، شاه طرف هیأت فرانسوی را می‌گرفت. با این حال، به علت نفوذ کم دستگاه سیاسی فرانسه در ایران و نیز نفوذ بیشتر انگلیس، در نهایت انگلستان بر دربار ایران چیره می‌شد و به تبع آن، آمریکایی‌ها که مورد حمایت آنان بودند، آزادی عمل بیشتری می‌یافتند. یکی از این اختلافات آنقدر شدید بود که به داده شدن اولتیماتوم به دولت ایران منجر شد. به این صورت که بعد از نبرد هرات، محمد شاه، به اعطای امتیازات به هیأت فرانسوی مبادرت ورزید و این امر، و اکنش هیأت ارتدوکس روسی و پروتستان انگلیسی- آمریکایی را برانگیخت. پس از آن فشارها به دولت به منظور کاستن ا امتیازهای داده شده به فرانسوی‌ها زیاد شد و روسیه اولتیماتومی به میرزا آغاسی فرستاد. مقاومت آغاسی موجب وخامت اوضاع شد تا اینکه حاکم وقت ارومیه- قاسم میرزا- که در آن مقطع بیشتر حامی فرانسوی‌ها بود؛ عزل و بخشی از اموال کاتولیک‌ها در ارومیه به هیأت آمریکایی واگذار گردید.27 در جنگ جهانی اول، در اثر حمله عثمانی به ارومیه، از نفوذ هیأت‌های مسیحی به ویژه آمریکایی کاسته شد و به ویژه، قیام شیخ عبیدالله در ارومیه- که از طرف عثمانی حمایت می‌شد- ضربات سختی بر هیأت آمریکایی وارد کرد. پس از آن نیز از نفوذ هیأت‌های نام برده در آن شهر کاسته شد تا اینکه در دوره رضا شاه، تقریبا فعالیت این هیأت‌ها تعطیل شد و تنها به مدرسه پزشکی در آن شهر محدود گردید. با این حال، اقدامات این هیأت، تاثیرات زیادی در درازمدت داشت و آن گرویدن تعداد زیادی از مسیحیان ارومیه به آیین پروتستان بود. 2- هیأت میسیونری فرانسوی اولین هیأت سیاسی- مذهبی فرانسوی، در جریان نامه فتحعلی شاه به ناپلئون، بعد از جنگ‌های ایران و روس، به ایرن اعزام شد، به این صورت که پس از شکست ایران از روس [در میانه‌ی نبردهای دوره‌ی نخست‌ روسیه علیه ایران]، فتحعلی شاه با ارسال نامه‌ای به ناپلئون، به وسیله میرزا عسگرخان افشار ارومی- از او استمداد طلبید. [خواستار اتحاد نظامی شد] متعاقب آن، ناپلئون نیز در راستای سیاست‌های استعماری خود که همانا فشار به انگلیس و روسیه و رسیدن به هند بود، هیأتی را به سرپرستی ژنرال گاردن به ایران فرستاد.28 در این هیأت سیاسی- نظامی، دو نفر کشیش نیز راهی ایران شد. آن دو کشیش به احتمال زیاد گزارشی از اوضاع مسیحیان ایران تهیه و به فرانسه ارسال کردند؛ ولی گویا به علت عدم موفقیت هیأت ژنرال گاردن آنان به کشورشان بازگشتند. یکی از آنان «داماد» نام داشت که سعی فراوانی کرد به تختگاه عیسویان در آذربایجان دست یابد، ولی به دلایلی که احتمالا به موقعیت هیأت ژنرال گاردن و عدم موفقیت ان هیأت در ایران مربوط می‌شد، نتوانست به آن هدف خود دست یابد؛ با این حال گزارشی از اوضاع مسیحیان- با یاری مسیحیان ایرانی به خصوص کاتولیک‌ها- تهیه نمود و به زادگاهش برد. اولین هیأت میسیونری فرانسوی در سال 1840 میلادی [1219 خ] به ارومیه وارد شد. آنان که به لازاریست‌ها مشهور بودند؛ مروج آیین کاتولیک بودند و هدفشان تبلیغ آن آیین بین مسیحیان ارومیه بود.29 این هیأت پس از ورود به این شهر به تأسیس مدارس نوین مبادرت ورزید و بدین ترتیب اولین مدرسه فرانسوی‌ها در سال 1841 میلادی [1220 خ] در ارومیه بنیان نهاده شد. آنان بلافاصله اقدامات خود را گسترش دادند و دو مدرسه دخترانه و پسرانه و یک کتابخانه، یک قرائت‌خانه و یک باب چاپخانه در ارومیه دایر کردند.30 سپس مرکز دیگری در حومه سلماس تأسیس نمودند31 و آنجا را نیز به عنوان مقر خود درآوردند. این هیأت در دوره محمد شاه، بر نفوذ و نیز دامنه فعالیتشان افزودند؛ چرا که او از هیأت مزبور حمایت آشکاری می‌کرد. او به دلایلی چند، به حمایت از هیأت فرانسوی می‌پرداخت که یکی از آنها، وجود معلم فرانسوی در دربار او بود. دلیل دیگرف بدبینی‌اش به انگلیس و روسیه بود. به خصوص نبرد هرات و شکست خوردن «شاه غازی» در آن نبردها و از دست دادن هرات، بر این بدبینی افزوده بود.32 دلیل دیگر او در حمایت از مسیحیان، رقابت با دولت عثمانی بود. عثمانی‌ها در آن سال‌ها به سرکوب عیسویان مبادرت ورزیده بودند و از طرف دیگر از مهاجمان به سرحدات ایران به خصوص توسط کردها حمایت می‌کردند. به این دلیل، محمد شاه با میدان دادن به مسیحیان درصدد بود از آنان به صورت سدی در مقابل آن تهاجم‌ها استفاده نماید.33 در اثر این عوامل، محمدشاه در سال 1257 [ق/ 1220 خ] فرمانی تحت عنوان «اصل آزادی اعتقاد» را صادر کرد و به این صورت به همه ادیان و به خصوص عیسویان آزادی اعتقادی داد. به این ترتیب هیأت فرانسوی، بر فعالیت خود در دوره او افزودند. در اثر این فعالیت‌ها تمامی مسیحیان سلماس به آیین کاتولیک درآمدند و بالغ بر 35 مدرسه در اطراف ارومیه توسط آنان تأسیس شد. در این مدارس، زبان فرانسه و تعلیمات دینی و در داخل شهرها، زبان و ادبیات فارسی هم برای علاقه‌مندان تدریس می‌‌گردید.34 این تلاش‌ها موجب شد تا سفارت واتیکان به جای تهران در ارومیه مسقر گردد و هیأت‌های کاتولیکی دیگر در سراسر ایران، دستورات خود را از آن میسیون دریافت می‌کردند.35 چنانچه در مبحث قبل گفته شد، این حمایت‌ها- حمایت محمدشاه از هیأت فرانسوی- موجب حساسیت ویژه دول روس و انگلس شد که در نهایت به کاسته شدن از نفوذ هیأت فرانسوی انجامید. در این میان رفتن دوسرسی، سفیر وقت فرانسه از ایران، تاثیر زیادی در کاستن از قدرت عمل هیأت‌های فرانسوی داشت. او که نفوذ زیادی در دربار ایران به ویژه حاجی میرزا آغاسی داشت از او امتیازاتی به نفع هیأت فرانسوی دریافت می‌کرد و این امر بر قدرت آن هیأت می‌افزود. پس از عزیمت او از ایران روس‌ها و انگلیسی‌ها که از نفوذ او در دربار نگران بودند بر فشارشان بر دربار افزودند و در زمینه فعالیت‌های مسیونی نیز از آمریکایی‌ها حمایت کردند. در اثر این فشارها به هیأت فرانسوی ابتدا سرکشیش دارنی ارومیه دستگیر و زندانی و سپس بخش زیادی از املاک آنان به هیأت آمریکایی داده شد.36 در این میان هیأت فرانسوی، به توجه به رابطه خوب خود با روحانیون، توانست جایگاه و نیز املاک خود را در ارومیه حفظ کند، به این صورت که وقتی ملک قاسم میرزا، حاکم ارومیه و بزرگ‌ترین حامی فرانسوی‌ها، عزل شد، برخی از املاک آنان به هیأت آمریکایی واگذار شد، ولی آنان با توسل به روحانی شهر، -سید عبدالمجید- از او فتوایی به این صورت دریافت کردند:37 پادریان- کشیش- کاتولیک نه تنها به عبادت خدا اشتغال دارند بلکه همه اتهامات وارده به آنان ناشی از جهل [دشمنان شاه] است و اینکه پروتستان‌ها می‌گویند کاتولیک‌ها درصدد گرواندن مسلمانان به آیین کاتولیک هستند دروغی بیش نیست و شایعه‌ای نارواست. چون از من خواسته‌اند پرده از روی حقیق بردارم. شهادت می‌دهم که پادریان فرانسوی هرگز قدمی با مخالفت با اسلام برنداشته و هرگز دست به تبلیغ مسیحیت بین مسلمانان نزده است. این نامه اگر چه تاثیر اندکی بر بهبود اوضاع فرانسوی‌ها گذاشت. ولی بخشی از اموال آنان توسط هیأت‌های آمریکایی غارت و تنی چند از کشیشان فرانسوی دستگیر شدند. البته در این میان کشیش‌های فرانسوی بیشتر از همتایان پروتستان خود مقصر بودند، چرا که آنان را به بی‌دینی متهم می‌کردند. تداوم این اقدامات کشیش‌های فرانسوی بر دامنه اختلافات می‌افزود و در این میان دولت‌های انگلیس و روس نیز که هراس از نفوذ آیین کاتولیک در ایران داشتند، بیکار ننشسته، بر درگیری‌ها دامن می‌زدند. این امر موجب شد تا محمد شاه در اعلانی رسمی به هر دو فرقه فعال تذکر دهد که:38 از این پس مذاهب و ملل مختلفه که در این دولت علیه و در ممالک ما اقامت دارند و از دین خود به کیش و مذهب دیگر عدول ننماید و چنانچه احدی از کشیشان چه از طایفه ارامنه و چه طایفه کاتولیک یکدیگر را به آیین خود دعوت نمایند و به کیش خود درآورند مواخذه عظیم و سیاست شدید خواهند شد و هر کسی که مرتکب چنین عملی شود و به موعظه و نصیحت ملت دیگر را به دین خود درآورد اگر تبعه این دولت علیه است از شغل خود نزول و مورد تنبیه و... خواهد بود و چنانچه انتساب به دول سایره داشته باشد اخراج بلد خواهد گردید.» در اثر این تهدید، تا حدودی فعالیت فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها علیه هم کاهش یافت و اگرچه این فرمان بیشتر به ضرر فرانسوی‌ها بود تا آمریکایی‌ها، ولی این وضع به این منوال نماند. در سال 1844 میلادی [1223 خ] سفیری از فرانسه به نام سارتیژ به ایران آمد. او در راستای رفع محدودیت از فرانسوی‌ها و بازگرداندن اموال آنان تلاش کرد. تلاش‌های او از یک طرف و فتوای مجتهد شهر از طرف دیگر موجب بهبودی اوضاع آنان شد ولی آنان همواره در سایه هیأت‌های آمریکایی بودند. با روی کار آمدن ناصرالدین شاه و در دوره صدارت امیرکبیر، اوضاع آنان تا حدودی بهبود یافت؛ چرا که امیرکبیر تا حدودی نگاه بی‌طرفانه به مسیحیان داشت و از هر دو گروه کاتولیک و پروتستان حمایت می‌کرد.39 امیرکبیر، بر آزادی اعتقادات معتقد بود و بنابراین به محض رسیدن به قدرت اصل آزادی اعتقادی را که در دوره محمدشاه رواج داشت، دوباره به رسمیت شناخت. او که در دوره حضور در آذربایجان به عنوان مربی ناصرالدین شاه- که در آن مقطع ولیعهد بود-از اوضاع و احوال مسیحیان مطلع بود و بر وضعیت آنان اشراف داشت. از مالیات‌های وضع شده علیه کاتولیک‌ها کاست و تلاش زیادی به عمل آورد تا آنان را همطراز مسلمانان قرار دهد. او رسیدگی به دعاوی حقوقی عیسویان را به محکمه عدالت سپرده، خلیفه‌گیری کاتولیک‌های آذربایجان را به «مراشیو» واگذار کرد و به او دستور داد نگذارد کسی به حقوق آنان تعدی نماید.40 در اثر این تلاش‌ها، کاتولیک‌ها آزادی عمل یافتند؛ هرچند رقبایشان نیز به همان میزان آزادی عمل یافته بودند. اوضاع این هیأت روزبه روز در اثر رهبری «پادری کلوزل» رو به بهبود بود. کلوزل، رئیس هیأت لازاریست‌ها در ارومیه، نماینده پاپ در ایران، حاکم [شرع] بین مسلمانان و عیسویان و ملت باشی- مقامی که توسط شاه منصوب می‌شد و به عنوان رهبر کاتولیک‌ها بود- در ارومیه بود.41 او در سال 1299 هجری قمری [1261 خ] درگذشت و پس از او «سالومون» به ایران اعزام گردید.42 در سال 1893 میلادی [1272 خ] درگیری و نبرد، دوباره بین فرانسویان و آمریکایی‌ها شروع شد. به این صورت که این دو هیأت در مورد تسلط بر چهار کلیسای آنه مریم، میوناها، گوری گزوگیورکز در سلمان اختلاف داشتند. آمریکایی‌ها ادعا می‌کردند که این کلیساها، به دلیل اینکه اهالی آن منطقه پروتستان هستند به آنان تعلق دارد. کاتولیک‌ها هم ادعا می‌کردند که در زمان تأسیس آن کلیساها، اهالی ان منطقه کاتولیک بودند. این دعوی به ناصرالدین شاه ارائه شد و او مظفرالدین میرزا ولیعد و مستشار الدوله را مامور رسیدگی به این مسئله کرد. در اثر نفوذ فرانسوی‌ها در دربار، این بار، مظفرالدین میرزا رای به نفع کاتولیک‌ها- فرانسوی‌ها رای داد.43 سه سال بعد از آن جریان، ریاست هیأت فرانسوی‌ها در ایران به فرانسوا آلنه واگذار شد و اولین مدرسه شبانه‌روزی غیردینی در ارومیه توسط او تأسیس شد.44 این هیأت علاوه بر دایر کردن آموزشکده، به انتشار نشریاتی نیز مبادرت ورزیدند که از جمله می‌توان به نشریه «کالا دشرارا» یا صدای حقیقت اشاره کرد.45 فعالیت‌های این هیأت نیز مثل هیأت آمریکایی‌ها در ارومیه، بعد از جنگ جهانی اول کم شد. در سال 1312 هجری قمری [1273 خ] در دوره رضا شاه، اغلب مدارس آنان در ارومیه تعطیل شدند و تنها یک پرورشگاه در ارومیه توسط آنان اداره می‌شد که بعدها به مدرسه پشیداد تغییر نام داد و سال‌ها توسط خلیفه‌‌گری کاتولیک‌ها در ارومیه اداره می‌شد. این هیأت بعدها، مدرسه‌ای دخترانه به نام فرحناز را در ارومیه تأسیس کردند که توسط کاتولیک‌های «مون پیر» اداره می‌شد.46 3- میسیونرهای انگلیسی میسیونرهای انگلیسی، دیرتر از همتایان آمریکایی و فرانسوی خود، به ارومیه آمدند. آنان از مدت‌ها قبل در صحنه سیاست ایران از بازیگران اصلی بودند و به خصوص به منظور حفظ مستعمره پربارشان- هند- در ایران حضوری موثر داشتند؛ از این رو مثل فرانسه و حتی آمریکا خود را چندان نیازمند به حضور فرهنگی و به تبع آن استفاده از آن در راه اهداف خود نمی‌دید. آنان که پیشتر از آن هیأت آمریکایی حمایت می‌کردند، ابتدا با این تصور که با آمریکایی‌ها اشتراک مذهب دارند، از اعزام هیأت مذهبی به ارومیه خودداری و صرفا به حمایت از آمریکایی‌ها بسنده نمودند و چنانچه پیشتر گفته شد دلیل استقرار و نیز گسترش دامنه فعالیت آمریکایی‌ها در ارومیه، حمایت آنان بود. مشاهده نفوذ فرانسه و آمریکا در آذربایجان و به خصوص بین مسیحیان، آنان را بر این داشت تا به اعزام هیأت‌هایی به میان مسیحیان به ویژه مسیحیان ارومیه مبادرت ورزند. در این راستا اولین هیأت انگلیسی در سال 1299 هجری قمری [1261 خ] و در دوره ناصرالدین شاه به ارومیه فرستاده شد. در آن مقطع، آمریکایی‌ها با وجود حمایت انگلستان موفق به نفوذ کامل در منطقه نشده و فرانسوی‌ها یکه‌تاز میدان و در کنار نفوذ مذهبی‌، دارای نفوذ سیاسی- اقتصادی هم بودند. این امر انگلستان را به این خیال انداخت که در صورت حضور گروه‌های انگلیسی بهتر می‌توانند در منطقه نفوذ پیدا کنند از این رو در آن سال هیأتی را به ارومیه فرستاد. آنان سه سال بعد، به منظور حمایت از آشوریان، انجمنی را در لندن بنیان نهادند که هدفش تبلیغ بین آشوریان بود. پس از آن، باب نامه‌نگاری بین آشوریان را گشود. هیأت، چهار سال بعد در سال 1303 هجری قمری [1265 خ] دو کشیش را دارای مقام استادی در دانشگاه کمبریج بودند را به ارومیه فرستاد. هدف آنان این بود که این بار جلوی نفوذ فرانسویان را بگیرند و آشوریان را به سوی خود جلب نماید. آنان همراه با خود چاپخانه‌ای را هم به ارومیه بردند و نشریه‌ای به نام Assyriam mission from Asyria به راه انداختند و سپس به تأسیس مدارس مذهبی اهتمام ورزیدند. در این راستا ابتدا یک مدرسه پسرانه و سپس آموزشگاهی دخترانه را بنیان نهادند. البته آنان در هدف خود موفق نبودند و از این رو در سال 1889 میلادی [1268 خ] عملا مدارس خود را تعطیل کردند.47 ولی همچنان در ارومیه حضور داشتند. این هیأت‌ها که زیر نظر اسقف کانتر بوری اداره می‌شد. علاوه بر ارومیه، در کوچیانس و وان نیز پایگاه داشت و اسقف‌هایی از آنان کلیساها در آن شهرها استقرار پیدا کرده بودند.48 رئیس این هیأت، مدت‌ها بر عهده‌ی «لسنه» بود که مدت سی و دو سال در آن منطقه سکونت داشت.49 آنان در سال 1902 میلادی [1281 خ] دارای پایگاه کوچکی در ارومیه بودند که توسط کشیشی به نام براون اداره می‌شد.50 و خود مرکز و جنوب ایران را به عنوان مرکز تبلیغی خود قرار دادند؛ البته آن هیأت‌ها چندان میلی هم به فعالیت گسترده در منطقه نداشتند؛ چرا که فعالیت آنان به مثابه کاسته شدن از فعالیت آمریکایی‌‌ها بود و این در حالی بود که هر دو به مسیحیان را [به آیین] پروتستانت دعوت می‌کردند و هر دو درصدد اشاعه زبان انگلیسی بودند. علاوه بر آن با کمبود داوطلب برای تحصیل در مدارس خود روبه‌رو بودند؛ به خصوص اینکه مسیحیان ارومیه با آمریکایی‌ها بیشتر مانوس بودند و آنان را در اثر حضور درازمدت در ارومیه و نیز خدماتی که ارائه داده بودند، بیشتر قبول داشتند تا تازه‌واردانی که چیز تازه‌ای برای آنان نیاورده بودند. البته برعکس ارومیه، انگلیسی‌ها در نقاط دیگر ایران موفق بودند و مدارس و پایگاه‌هایی در شهرهایی چون همدان، اصفهان و... داشتند؛ ولی چنانچه گفته شد؛ در توافقی با آمریکایی‌ها، ارومیه را به آنان واگذار کردند؛ بنابراین چندان تمایلی به گسترش فعالیت در ارومیه نداشتند. 4- هیأت‌ میسیونری روسیه روس‌ها هم، مثل انگلیسی‌ها دیرتر از آمریکا و فرانسه وارد ارومیه شدند. آنان بیشتر درگیر مسائل سیاسی بودند تا مذهبی و یا فرهنگی و همراه با انگلیس، امتیازات خود را با فشار مستقیم به دربار به دست می‌آوردند. به عبارت دیگر، ‌اوضاع آنها مثل اوضاع انگلیسی‌ها بود. یکی از مشخصه‌های سیاست روسیه در ایران، رقابت با انگلستان بود؛ به این صورت که هر اقدامی که انگلستان به آن دست می‌یازید، روسیه هم به آن دست می‌زد. عکس این امر هم صادق بود، از این رو وقتی در سال 1303 هجری قمری[1265 خ]، انگلیس به دایر کردن مرکز میسیونی اقدام کرد. بلافاصله روس‌ها نیز به دایر کردن مرکز میسیونی در ارومیه برآمدند. هر چند بیشتر از آن، هیأت‌هایی از طرف کلیسای ارتدوکسی روسی در ایران فعالیت می‌کرد ولی آنان بیشتر نگران نفوذ کاتولیک‌ بودند و علیه آنان فعالیت می‌کردند تا تبلیغ ارتدوکس. طرح اولتیماتوم به محمدشاه در جریان درگیری هیأت‌های کاتولیک با هیأت پروتستان- فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها- هم در این راستا بود. شاید یکی از دلایل دیگر عم حساسیت آنان به تبلیغ بین مسیحیان، اطمینان آنان از طرف ارامنه بود. ارامنه که به طور طبیعی از حامیان منافع روسیه در ایران بودند، براساس بندی از قرارداد ترکمانچای همواره تحت حمایت روس‌ها بودند و هرگونه فشار به آنان از طرف دولت ایران همواره با واکنش روس‌ها مواجه می‌شد. بنابراین چون به وفاداری ارامنه به خود پشت گرم بودند و با توجه به جدایی مذهب ارامنه با دیگر مسیحیان، چندان نگرانی از این بابت نداشتند. با این حال وقتی انگلیس به تأسیس مرکز میسیونی در ارومیه اقدام کردند، آنان نیز وارد منطقه شده،‌ آموزشکده‌هایی را تأسیس کردند. آنان در ابتدا با چند مانع روبه‌رو شدند؛ یکی اینکه قبل از ورود آنها، اغلب مسیحیان، جذب دو گروه آمریکایی و فرانسوی شده بودند. بنابراین داوطلب برای تحصیل در آموزشکده‌های آنها کم بود. دیگر آنکه ایرانیان به دلایلی تاریخی، دلبستگی به نام نویسی در مدارس آنان نشان نمی‌دادند و با آداب و فرهنگ آن دیار ناآشنا بودند. آنان به منظور رفع این موانع به ترفندی دست زدند؛ ‌به این صورت که با پرداخت کمک هزینه به مدارس فرانسوی، از آنان خواستند زبان روسی در کنار فرانسوی در‌ آن مدارس تدریس شود.52 به این دلیل بود که مدارس آنان در سال 1902 میلادی [1281 خ] بسته بود.53 ولی به مرور، نفوذ آنان گسترش یافت، به گونه‌ای که اغلب مسیحیان به روسیه گرایش پیدا کردند و بعضی از آنان به آیین ارتدوکس گرویدند. اوژن اوین، سفیر وقت فرانسه در ایران، در این زمینه می‌گوید:54 تغییر مذهب نسطوری به صورت دسته‌جمعی و ترک تابعیت بعضی از پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها در سال‌های 7-1906 به برکت چشمداشت به نفوذ و ابراز قدرت روس‌ها ناشی شده که به نحو چشمگیری انجمن نوپای ارتدوکس را مورد حمایت قرار می‌دادند. به دنبال یاس و ناامیدی که در دل مردم ایجاد شده بود کم‌کم همه اغنام‌الله دسته دسته به «آغل» آنها سوق داده شده‌اند. از آن هنگام به منظور جلب پیروان جدید یا به اصطلاح در نشریه گرد آوردن و یارگیری جدید ارتدوکس، دخالت در امور روستاها آغاز گردید. این امر نشان از نفوذ میسیون روس‌ها در منطقه بود، ولی این نفوذ نیز چندی نپایید؛ چرا که پس از جنگ جهانی دوم و متعاقب آن وقوع انقلاب سال 1917 [کودتای 1296 خ]روسیه، مذهب ارتدوکس در خود روسیه هم ممنوع شد چه رسد به ممالک همجوار. 5- هیأت‌های میسیونی دیگر در ارومیه علاوه بر هیأت‌های میسیونی ذکر شده در بالا، هیأت‌های دیگری نیز به طور موقت و محدود در ارومیه دست به فعالیت زدند که البته با موفقیت همراه نبود. چنانچه گفته شد کمبود داوطلب تحصیل در مدارس دینی میسیونرها و نیز ناآشنایی به فرهنگ‌ها در عدم موفقیت هیأت‌های دیگر نقش زیادی داشت. یکی از هیأت‌هایی که چندی در ارومیه فعال بود، هیأت آلمانی آلمان- اورینت بود که مرکزیت آن در [شهر] پوتسدام بود و تحت عنوان «واین مایستر اشترا30» موسوم فعالیت می‌کردند. این هیأت در آغاز جنگ جهانی اول گروهی را به ارومیه اعزام کرد که پرورشگاه و نی مدرسه‌ای در ارومیه تأسیس کردند که بیشتر ارامنه در آن مدرسه مشغول تحصیل بودند. چندی بعد از آغاز فعالیت آنان، و به علت شکست آلمان در جنگ، آن هیأت فعالیت‌های خود را تعطیل کرد و به تبع آن کودکان ارمنی در خیابان‌ها رها شد.55 نتیجه: حضور مسیونرهای مسیحی تاثیرات درازمدت و کوتاه مدت زیادی داشت. حضور آنها در کوتاه مدت موجب اختلاف بین گروه‌های مذهبی مسیحی از یک طرف و مسیحیان با مسلمانان از طرف دیگر شد. علاوه بر آن، در رابطه دولت با مسیحیان نیز تاثیر گذاشت. به این صورت که آنان تحت تاثیر القائات مسیونرها دست به اقدامات ایذایی به منظور تهدید تمامیت ارضی کشور برآمدند که ادعای خودمختاری ارومیه از طرف کلدانی‌ها- آشوری‌ها به رهبری ماری شیمون- در سال 1920 میلادی [1299 خ] از آن جمله است. در اثر این اختلافات، ارومیه در طول دو جنگ جهانی اول و دوم، دچار چنان درگیری داخلی شد که به گواه جهانگردان آن زمان، آن شهر به خرابه‌ای مبدل شده بود. حمایت دولت‌های خارجی از مسیحیان در آن نبردهای جهانی آنان را جری‌تر کرد و موجب شد تا در مقابل دولت مرکزی بایستند. از طرف دیگر، اختلافات آنان با کردها و شیعیان سبب ایجاد درگیری‌های خانمانسوز در آن شهر شد که پرداختن به آن در این مجال نمی‌گنجد. حضور مسیونرهای در درازمدت نیز سبب پراکندگی و اختلاف بین مسیحیان شد و این امر مهاجرت گسترده مسیحیان به خارج از مرزهای ایران را سبب گردید؛ به گونه‌ای که در طول سال‌های پس از جنگ جهانی اول و دوم ده‌ها هزار نفر از مسیحیان ارمنی و نیز آشوری به کشورهای روسیه- شوروی سابق- و نیز اروپا مهاجرت کردند. در یک نتیجه‌گیری کلی باید گفت که اگر چه مسیونرهای مذهبی به منظور تبلیغ آیین خود به منطقه آمده بودند، ‌ولی هدفی ورای تبلیغ دین داشتند و آن نفوذ در بین مسیحیان و استفاده از آنان در راستای سیاست‌های دولت‌های خود بود. این مهم در جنگ‌های جهانی اول و دوم رخ نمایاند؛ هنگامی که مسیونرها با تبلیغات خود مسیحیان را ابتدا در مقابل مسلمانان و بعد دولت مرکزی قرار دادند و موجب خونریزی‌های بسیار و مهم‌تر از آن اختلاف بین هموطنان مسلمان و مسیحی شدند. پی‌نوشت‌ها: 1- داود قاسم‌پور، متولد 1353 شهرستان هشترود-آذربایجان شرقی لیسانس تاریخ از دانشگاه تبریز، فوق لیسانس تاریخ ایران باستان از دانشگاه شهید بهشتی تهران، کارشناس معاونت پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی (1385-1380) کارشناشسی اداره کل اسناد و بایگانی راکد قوه قضائیه (84-1383) کارشناس دفتر پژوهش و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی (1384-1381) کارشناس دفتر پژوهش‌های کاربردی معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی (-1384) است. 2-ویدا همراز، «میسیونرها و نخستین گام نفوذ آمریکا در ایران» تاریخ معاصر ایران، کتاب دهم، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی- وابسته به بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1375 ص 13. 3-همان،‌ ص 17.این دو از فرقه پرسبیترین‌ها- منشعب از پروتستان- بودند. 4- آبراهام نسیلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا، ترجمه محمدباقر آرام، تهران، امیرکبیر، 1368،‌ ص 28. 5- هما ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران (1921-1837) با مقدمه فریدون آدمیت، تهران، ‌موسسه فرهنگی هنری، انتشاراتی معاصر پژوهان، 1380، ص 179. 6- آبراهام نسیلسون، پیشین، ص 28. 7- اوژن اوین، (سفیر وقت فرانسه در ایران) ایران امروز 1907-1906، ترجمه و حواشی و اضافات، علی اصغر سعیدی، تهران، زوار، 1362 ص 129. 8- همان. 9-عضدالدوله سلطان احمد میرزا، تاریخ عضدی با توضیحات دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، نشر علم، 1376، ص 207 10- عضدالدوله سلطان احمد میرزا، پیشین،‌ص 208. 11- ویدا همراز، پیشین، ص 26 به نقل از نشریه یادگار شماره 6 و 7. 12-همان. 13-هما ناطق، پیشین، ص 179. 14- ویدا همراز، ص 18. 15- هما ناطق، ص 179. 16- محمد تمدن، اوضاع ایران در جنگ جهان اول یا تاریخ رضائیه، تهران، اسلامیه، 1350، ص 97. 17-همان. 18-هما ناطق، پیشین، ص 180. 19- محمد تمدن، پیشین،‌ص 98. 20-همان. 21- علی دهقان، رضائیه سرزمین زردشت، تهران، ابن سینا، ص 143 و نیز الدر، جان، تاریخ میسیون آمریکایی در ایران، تهران، نور جهان، بی‌تا، صص 29-28. 22- محم تمدن، ص 98. 23- هما ناطق، پیشین، ص 234. 24- اوژن اوین، ص 104. 25- اوژن اوین، پیشین، صص 45-144. 26- محمد تمدن، پیشین، ص 98. آبراهام نسیلسون،‌پیشین، ص 28. 27- همان ناطق، پیشین، ص 178. 28-نک به: ماموریت ژنرال گاردن در ایران. 29-اوژن اوین، پیین، ص 100. 30- محمد تمدن، پیشین، ص 94 زاریست‌ها فرقه‌ای از عیسویان بودند که هوادار و پیرو «سن لازار» بودند که از دوستان حضرت عیسی بود و در روایات عیسوی آمده است که حضرت عیسی او را دوباره جان بخشید. او پس از مدتی به شهر مارسی فرانسه آمده آنجا را به عنوان پایگاه خود قرارد اد و سرکشیش آنجا شد و مدتی بعد در همان جا به شهادت رسید. 31- آبراهام نسیلسون، پیشین، ص 42. 32- هما ناطق، پیشین، ص 174. 33- همان، ص 173. 34- محمد تمدن، ص 95. 35-هما ناطق، ص 215. 36- همان ص 178. 37- همان، ص 185. 38- همان، صص 183-184. 39-فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 1357، صص 439 و 437. 40-همان، ص 215. 41-هما ناطق، پیشین،‌ ص 215. 42- همان. 43-همان، ص 222. 44- هما ناطق، پیشین، ص 229. 45- اوژن اوین پیشین، ص 105. 46-محمد تمدن، پیشین، ص 95. 47-هما ناطق، ص 218. 48-اوژن اوین، پیشین، ص 103. 49- همان، ص 101. 50-هما ناطق، ص 234. 51-حمید صداقت کیش، رابطه ایرانی و آمریکا در دهه 1960، ص 7. 52-هما ناطق، ص 218. 53- همان، ص 235. 54-اوژن اوین، ص 104. 55- ویلهلم لیتن، خاطرات لیتن، ترجمه پرویز صدری، چاپ اول، تهران، انتشارات ایرانشهر، 1368، ص 160. برگرفته از: نقش آذربایجان در تحکیم هویت ایران- به کوشش رحیم نیکبخت- دانشگاه پیام نور- مرکز نقده- زمستان 1387