«هوبان-نوگاش» پادشاه دست نشانده آشور در ماداکتو، مدت هشت
ماه به آشوربانیپال وفادار ماند و هنگامی که «شمش-شوم-اوکین» برادر
آشوربانیپال و پادشاه بابل، علیه برادر خود قیام کرد (652 ق.م)، فرمانروای
ماداکتو بیدرنگ آشوربانیپال را فروگذاشته، آرامیان را برمی انگیخت تا به
پشتیبانی از بابل برخیزند و سردارانش را به جلگه های بابل فرستاد. وی
همچنین به «اونداسی» پسر دیگر «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» اصرار می ورزید که
انتقام خون پدرش را بگیرد.
آشوربانیپال، هوبان-نوگاش و دیگر عیلامیانی را که از پیمان شکنی آنها آگاهی
داشت هشدار داد. وی سرنوشت «سیمبورو»، سردار عیلامی که آشور را در نبرد
«تل توبا» فروگذاشته بود و به خاطر فعالیت های ضد آشوری کشته شد، را به
آنان یادآور می شد.
در نبردی که میان نیروهای آشور و عیلام (که از شمشوموکین در بابل حمایت می
کرد) در شهر «دِر» درگرفت، نیروهای عیلام شکست خوردند. شکست عیلامیان از
ارتش آشور موجب شد تا شهرهای عیلامی شورش کرده و علیه «هوبان-نوگاش»
بپاخیزند. «نبو-بعل-شوماته» که در بطایح به وفاداری از آشور وانمود می کرد
خبر یافت که شهرهای عیلام بر پادشاه خویش بیرون آمده اند. «هوبان-نوگاش» به
شتاب در پی آن بود تا در جایی متحدی بجوید اما این بار نه به آشور، بلکه
به برادرش «تاماریتو» در «هیدالو» روی آورد. وی و پسرش به شهر هیدالو وارد
شدند و در آنجا به مردم پارسوماش برخوردند که پیک هایی از سرزمین «راشی» و
نیز سفیر شمش-شوم-اوکین همراه آنها بودند. سرانجام شورشیان پیروز شدند و
هوبان-نوگاش فرمانروای ماداکتو توسط شخصی به نام «تاماریتو» که برادرزاده
هوبان-هالتاش دوّم بود [با برادر خود هوبان-نوگاش اشتباه نشود]، از پادشاهی
برکنار گردید.
اما تغییر پادشاهان سبب دگرگونی سیاست نگردید. تاماریتو (651 - 649 ق.م)
نیز مانند نیای خویش در پی آن بود که از «شمش-شوم-اوکین» در بابل پشتیبانی
کند.
در سال 651 ق.م، «نبو-بعل-شوماته» حاکم بطایح نیز که در گذشته از وفاداران
آشور بود، به مخالفت با دولت آشور برخاست و به دربار «تاماریتو» در ماداکتو
گریخت و آشوربانیپال حاکم تازه بطایح - به نام «بل ابنی» - را مأمور
دستگیری نبو-بل-شوماته کرد.
فرمانروای عیلام که از این رویداد بیمی به خود راه نداده بود سپاهش را به
جنبش درآورد و تهدید کرد که «نیپور» را در مرکز بابل به تاراج می دهد (649
ق.م). آشوربانیپال کوشید تا با فرستادن یکی از سردارانش (مردوک-شار-اوسور)
به عیلام بر او پیشدستی کند. در همین زمان به وی توصیه کرد که تاماریتو را
از کمک ناحیه «هیدالو» محروم سازد. مردم پارسوماش و در رأس ایشان «چیش پش
پارسی» به فرستاده آشوربانیپال گفتند که برای کمک به عیلامیان حرکتی
نخواهند کرد. اما تاماریتو مصرانه از ایشان درخواست می کرد که به یاری وی
برخیزند.
چنانچه نیروهای آشوری تحت فرمان «مردوک-شار-اوسور» به سرعت پیشروی می کردند
سرزمین عیلام به تصرف ایشان درمی آمد، اما در این روزها هیچ آشوری وارد
سرزمین عیلام نگردید و در عوض، یکی از سرداران محلی به نام «ایندابیگاش»،
در رأس شورشی بر ضد تاماریتو قرار گرفت. آغاز شورش که همزمان بود با حکومت
«نبو-بل-شوماته» در هیدالو، به برکناری «تاماریتو» از پادشاهی و نشستن
«ایندابیگاش» بر تخت شاهی عیلام (در ماداکتو) منجر گشت.
نشستن «ایندابیگاش» در ماداکتو دگرگونی غیرمنتظره ای در اوضاع پدید آورد.
آشوربانیپال به ایندابیگاش نامه ای نوشت تا از نگرش وی نسبت به دولت آشور
آگاه گردد و ضمن آن که منتظر جواب بود، به مردوک-شار-اوسور فرمان داد تا
«تاماریتو» و نزدیکانش را به نینوا بفرستد. آنان در حضور آشوربانیپال به
شدت اظهار ناتوانی کردند و از کردار گذشته پوزش خواستند و آشوربانیپال نیز
به امید آنکه ممکن است آنان در آینده برای آشور سودمند باشند از سر خونشان
درگذشت.
چنین می نماید که ایندابیگاش در آغاز به آشور روی خوش نشان داده باشد، اما
چندان نگذشت که وی نیز متحد «نبو-بعل-شوماته» گردید که خطر کرده به زمین
های رسوبی رفته و در آنجا چندین آشوری از جمله «مردوک-شار-اوسور» را به
اسارت گرفته بود. بیدرنگ حقیقت کارها روشن گردید و پیک در پیک از
آشوربانیپال خواسته می شد که برای جلوگیری از تاخت و تاز های عیلامیان،
سوارانی به نیپور و اوروک بفرستد.
«تاماریتو» (که به اسارت به نینوا آورده شده بود) از این فرصت بهره برداری
کرد. وی که به دلیری خود می بالید درخواست کرد که با سپاهیان آشور به «دِر»
فرستاده شود که فاصله نزدیکی با ماداکتو داشت. درخواست او، آشکارا درخواست
برای گمارش دوباره به پادشاهی آن شهر بود. آشوربانیپال گماشتن تاماریتو
به پادشاهی را گمارش مناسبی یافت و سپاهیانش را به سوی دِر حرکت داد. او با
ایندابیگاش اتمام حجت کرد که اگر هر چه زودتر دست از کارهایش برندارد، به
سرنوشت «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» گرفتار خواهد آمد.
اما این تنها تدبیر فرمانروای آشور نبود. در ژوئیه سال 648 ق.م به نامه
نگاری با یکی از سرداران عیلام به نام «هوبان-شیبار» پرداخت و به او
پافشاری کرد که به گفتگوی خود با «بل-ابنی» ادامه دهد. نایب السلطنه عیلام
موقعیت را دریافت. او دانست که «هوبان-شیبار» عیلامیان را به شورش علیه
«ایندابیگاش» برمی انگیزد و اگر آشوریان که اکنون در دِر گرد آمده بودند به
سوی کوهستانها پیشروی کنند بدون کمترین تردیدی، ایندابیگاش از پادشاهی
برکنار خواهد گردید.
از روزهای درگذشت «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» به دست سربازان آشور (653 ق.م)،
در سنگ نبشته های آشوری فرمانروای شوش را به رسمیت نشناختند. اما
«ادا-هامیتی-اینشوشیناک» که همچنان در مقام خویش (پادشاه شوش) باقی مانده
بود (653 - 648 ق.م). در سال 648 ق.م جای خود را به پسرش «هوبان-هالتاش
سوّم» (648 - 636؟) داد.
آنچه که پیش بینی می شد رخ داد و هوبان-هالتاش سوم علیه ایندابیگاش شورش
کرد و با برکناری وی، پادشاهی ماداکتو را نیز از آن خود ساخت. به پادشاهی
رسیدن هوبان-هالتاش سوّم در ماداکتو، کوشش آشور را برای بر تخت نشاندن
دوباره تاماریتو در آن ایالت بی نتیجه گذاشت.
هوبان -هالتاش سوّم دریافت که لزومی ندارد که عیلام و آشور تنها بر سر
«نبو-بعل-شوماته» دشمنی ورزند؛ بنابراین همپیمانانش را فراخواند و به آنان
سفارش نمود که این کلدانی را که آشور دستگیری وی را این همه ضروری می
دانست، تسلیم آن کشور کنند؛ اما جنگ خانگی در عیلام در طی سده گذشته، این
کشور را برای همیشه در سراشیبی زوال افکنده بود و گواه این ادعا آنکه
هوبان-هالتاش سوّم تنها توانست سفارش کند نه این که فرمان دهد. متأسفانه
سفارش او را زیر پا نهادند. نبو-بل-شوماته زنده و آزاد بود و چاره ای مگر
ادامه جنگ بی ثمر با آشور نداشت.
«نبو-بعل-شوماته» که به داشتن پناهگاهی در عیلام اطمینان داشت، سپاهیانی از
قبایل آرامی «هیلمو»، «پیلاتو» و «ایاشیان» بر کرانه خاوری خلیج فارس به
مزدوری گرفت و به قصد به ستوه آوردن «بل-ابنلی» در بطایح، از آبها گذشت.
«بل ابنی» با فرستادن چهارصد کماندار به آن سوی خلیج فارس که گاو های نر
«هیلمو» و «پیلاتو» را به هلاکت رساندند اقدام آنان را تلافی کرد. اما
نبو-بل-شوماته در شهر «هوپاپانو» دست نخورده به جا ماند. یک دسته از تاخت و
تازگران آشور، گنجینه های متعلق به شیخ سرزمین «بانانو» در سرزمین «ناهال»
را ضبط کردند. دسته ای دیگر که شمارشان به یکصد و پنجاه تن می رسید در
سرزمین واقع در دو سوی رودخانه «تاکاتاپ» صد و سی اسیر گرفتند؛ اما هنگامی
که کوشیدند تا به جایی که آمده بودند بازگردند، با سیصد کماندار از قبیله
«هالات» که در «ناهال» (پیاده تنها 28 ساعت با بطایح فاصله داشت) و در
رودخانه کمین کرده بودند روبرو شدند. خوشبختانه تنها بیست تن از نیروهای
آشور زخمی شدند و شمار تلفات نیروهای عیلامی بیشتر بود. بل-ابنی خود با
ششصد کماندار و پنجاه سوار برای پس گرفتن دام های دزدیده شده شتافت و هزار و
پانصد گاو نر متعلق به شاه عیلام و شیخ پیلاتو را پس گرفت؛ اما آوردن همه
آنها به بابل شدنی نبود و شماری از آنها در خلیج فارس غرق شدند. و بل-ابنی
تنها توانست یکصد سر از بهترین آنها را با چهل چوبدار، به دربار
آشوربانیپال بفرستد.
آشور پس از آنکه شورش «شمش-شوم-اوکین» را در بابل فرونشاند (649 ق.م)، دست
کم از دو پایگاه، یکی بطایح در جنوب و دیگری دِر در شمال، به عیلام می
تاخت. هدف پایگاه جنوبی شوش، و هدف پایگاه شمالی، تختگاه عیلام، یعنی
ماداکتو بود. پادگانی آمیخته از پانصد سرباز آشوری که در «زابدانو» (در
بطایح) مستقر بودند دستور یافتند که به عیلام بتازند. این گروه به سوی
«ایرگیدو» که چهار ساعت راه با شوش فاصله داشت پیش رفتند و شیخ قبیله
«ایاشیان» (که نبو-بل-شوماته را در حمله به بل-ابنی یاری رسانده بود) و
شماری از خویشان وی را کشتند و با یکصد و پنجاه اسیر بازگشته در دِر به
سپاه اصلی آشور پیوستند. بدین سبب، سرکردگان قبیله «لاهیرو» (که آنان نیز
از یاری کنندگان نبو-بل-شوماته در حمله به بل-ابنی بودند) با دیدن این
تهدید، به تسلیم شدن تن دردادند. موقع هوبان-هالتاش سوّم بسیار ناپایدار
بود اما توانست اندازه ای از سپاهیانش را که در شهر دِر (در جنوب) مستقر
بودند کاسته، در «بیت ایمبی» (در شمال) متمرکز سازد. این اقدام وی حرکتی
خردمندانه بود زیرا آشوریان بر آن شده بودند تا از شمال به عیلام بتازند.
تاخت و تازگران به بیت ایمبی رسیدند و «ایمباپی» سرکرده آن که داماد
هوبان-هالتاش بود را به اسارت بردند. آشوربانیپال در استوانه خویش اعلام می
دارد که در نتیجه این پیروزی هوبان-هالتاش از ماداکتو به کوه ها گریخت؛
اما بل-ابنی که همزمان، وارد بخش جنوبی کشور عیلام شده بود گزارش داد که
گریز پادشاه عیلام بواسطه درگیری و شورش داخلی بوده است. بل-ابنی افزود که
وی از رهبران عیلامی به نام های «اومهولوما» و «اوندادو» خواسته است که
«نبو-بعل-شوماته» را به وی تسلیم کنند. پادشاه دیگری به نام «هوبان-هاوآ»
که بر بخش دیگری از عیلام فرمانروایی داشت (در پیرامون بوبیلو به فاصله
اندکی از شوش)، پس از گریز هوبان-هالتاش سوم تا مدتی توانست خود را نگه
دارد اما زمانی که دریافت که آشوریان از شمال به عیلام در حال تاختن هستند،
وی نیز از معرکه گریخت. تاخت و تازگران به پای دروازه های ماداکتو رسیدند و
بل-ابنی که اکنون به شمال رفته بود دستور داد تا همه گنجینه های آن را به
نینوا بفرستند و پافشرد که اگر از آشور آذوقه نیاورند، هزار اسیری که گرفته
از گرسنگی خواهند مرد. همین اسیران، موضوع نامه دیگری بود که در آن، «بل
ابنی» اعتراف کرد که مایل است تا از فرماندهی سپاه کناره گیری کند. او از
«هوبان-شیبار» (سردار عیلامی که طی مذاکراتی با بل-ابنی مقدمات برکناری
ایندابیگاش از پادشاهی ماداکتو را فراهم آورده بود) شنید که اعیان و بزرگان
عیلام دلهایشان برگشته و اکنون مایل به تسلیم کردن «نبو-بعل-شوماته»
هستند. نمایندگان آنها در ماداکتو به بل-ابنی رسیدند و از ویران سازی سراسر
عیلام به خاطر یک نفر کلدانی زبان به اعتراض گشودند. از این سازش پیشنهادی
نتیجه ای به دست نیامد. «بل ابنی» بنا به فرمان های سر به مهری که از سوی
آشوربانیپال رسیده بود از ماداکتو به پیشروی در دره کرخه ادامه داد. فهرستی
از شهرهای گشوده شده در دست است.
چندان از پیروزی آشوربانیپال بر عیلامیان (653 ق.م) نگذشته بود که پیرامون
سال 652 ق.م، منطقه باز هم دچار طغیان و آشوب شد، و امپراتوری آشور وارد
پرخطرترین بحریان سیاسی تاریخ خویش گشت. این بار مرکز آشوب، بابل، و مقصر
اصلی برادر بزرگ خود آشوربانیپال، یعنی «شمش-شوم-اوکین» بود. آشوربانیپال
طبق وصیت پدرش، شمش-شوم-اوکین را با اختیاراتی پایین تر از خود، بر تخت
فرمانروایی بابل نشاند. به این توافق به مدت هفده سال عمل شد، اما در آن
فاصله، شمش-شوم-اوکین بابلی شده - از امور آشور جدا افتاده - می خواست بر
سر اقتدار نهایی بر خاورنزدیک، با برادرش بجنگد.
متحدان زیادی از درون و بیرون امپراتوری آشور به این قیام پیوستند. در متن
آشوربانیپال چنین گفته شده است:
«و این شَمَشوموکین، برادر بیوفا، مراعات سوگندی را که به من یاد کرده
بود نکرد، و مردم اکد و کلدانیان و آرامیان و (مردم) کنار دریا را از
«کابا» تا «باب-سالی-متی»، و بردگان و خدمتکاران من و «اومانیگاشای» فراری
(هوبان-نوگاش) را که پاهای شاهانه مرا می بوسید و من به سلطنت عیلام
گمارده بودم و همچنین شاهان گوتیوم و آمورو و ملوخا را که به سخن آشور و
نین-لیل به دست خود گمارده بودم، همه را علیه من شوراند و تحریک کرد و
آنان با وی عهد بستند».
در متن آشوربانیپال هواخواهان شمشوموکین به سه دسته بخش بندی شده اند:
1) اتباع آشور؛ یعنی بابلیان، کلدانیان و آرامیان و ساکنان دریاکنار بابل
(سواحل خلیج فارس).
2) عیلام که فعال ترین متحد اصلی شاماشوموکین بود.
3) «شاهان گوتیوم و آمورو و ملوخا». از دیدگاه آشوریان سده هفتم ق.م، این
کلمات مفهوم پهنه های بس بزرگی را می رساند و به معنی «بخش های جهان»
بوده است. «ملوخا» یعنی آفریقا. «آمورو» یعنی سوریه و فنقیه و فلسطین؛ و
«گوتیوم» که در دوره های گوناگون هزاره نخست ق.م اصطلاحی بود که آشوریان
درباره اورارتو، ماننا و اقوام ماد به کار می بردند. اما در این مورد به
«اورارتو» اشاره ندارد چون به تازگی با آن دولت روابط دوستانه برقرار شده
بود؛ و گمان نمی رود که به ماننا اشاره داشته باشد زیرا چیزی از شکست سختی
که از آشوریان خورده بود (660 ق.م) نمی گذشت. بدین سبب، به گمان قوی منظور
از «گوتیوم» در اینجا «ماد» می باشد.
آشوربانیپال را باید به خاطر تلاش برای فرونشاندن بحران از راه غیر خشونت
آمیز تحسین کرد. او در درخواستی از مردم بابل، که کلماتش به دقت گزینش
شده بود، اظهار داشت:
«تمام سخنان تو خالی ای که آن برادر نابرادر من به شما گفته است شنیده
ام... . این سخنان چیزی جز باد هوا نیستند؛ حرف هایش را باور نکنید!...
اینک هر طور شده به حرف های توخالی او گوش نکنید، آبرو و اعتبار خود را که
در نگاه خود من و در نگاه همه کشورها چنین نیکوست بر باد ندهید، و در
برابر خدا دست به گناه نزنید!... دارم به شما می نویسم که نباید خود را به
این جریان آلوده سازید».
به دلایل ندانسته ای، بابلیان این پیشنهاد صلح جویانه را رد کردند و به
زودی جنگی تمام عیار درگرفت. برخی از شهرهای بابلی از شمش-شوم-اوکین
پشتیبانی کردند و برخی از دیگر شهرها با خردمندی بیش تری جانب آشوربانیپال
را گرفتند که به روشنی بیشتری شانس پیروزی داشت. برای نمونه فرماندار شهر
باستانی اور این درخواست را برای پادشاه آشور فرستاد:
«در آنجا [در منطقه اکد] جز اور و کیسیک و شاتینا، شهری نیست که به آشور
وفادار مانده باشد؛ و پادشاه و سرور ما می داند که اور در میانه اکد از
آغاز وفادار بوده است... تنگنا و درماندگی در همه جا هست. ما به دست
شورشیان خواهیم افتاد... . بگذار پادشاه و سرور ما سربازان خود را برای
نگاهداری نیایشگاه هایش بفرستد... [وگرنه] این سرزمین از کف شاه خواهد
رفت».
اما آن سرزمین از دست آشوربانیپال نرفت. پس از سه سال خونریزی، شورش
فرونشانده شد، و شمش-شوم-اوکین در ناامیدی، کاخ خود را به آتش کشید و در
میان شعله های آن درگذشت.
«آشوربانیپال» (به اکّدی آشور-بانی-اَپلی)، فرزند اسرحدون،
واپسین شاه بزرگ آشور بود (685 - بین 631 و 627 ق.م). او بعنوان یکی از چند
پادشاه روزگار باستان که می توانست بخواند و بنویسد، معروف است. صنعت
پیکرتراشی آشور در دوران پادشاهی وی به اوج خود رسید. یونانیان وی را با
نام «سارداناپالُس» می شناسند و برخی متون سده های میانه از وی با نام
لاتینی «سارداناپالوس» یاد کرده اند.
در طول دوران پادشاهی وی، شکوه آشور تنها در نیروی ارتش آن نمایان نبود،
بلکه در فرهنگ و هنر آشور نیز پدیدار بود. آشوربانیپال «نخستین کتابخانه
سیستماتیک» را در شهر نینوا ایجاد نمود و می کوشید تا همه نوشته های به خط
میخی را که تا آن زمان موجود بود، گردآوری کند.
آشوربانیپال در پایان دوره پانصد ساله سلطه آشور به دنیا آمد. نام او به
آشور «آشور بانی اَپلی» است به معنی آنکه «خدا آشور، فرزند دیگری آفرید» و
این موضوع را می رساند که وی بر آن نبود تا تنها بعنوان یک مقام سلطنتی
باقی بماند و از میل او به «خدا شدن» خبر می دهد.
پدرش، اسرحدون، جوان ترین فرزند سناخریب، فرزند شهبانو «تَشمِتوم-شَرَت»
نبود، بلکه فرزند زنی بود به نام «زکوتو» که در کاخ سلطنتی کار می کرد و
نژاد سامی داشت و نام محلی او «نقیه» بود و سناخریب با وی ازدواج کرد.
آشوربانیپال در کاخ کوچکی به نام «بیت رِدوتی» (خانه جانشین) بزرگ شد؛ و
آن، کاخی بود که سناخریب پدر بزرگش، هنگامی که خود ولیعهد بود در سال 694
ق.م در شمال شهر نینوا ساخت. پدرش اسرحدون پس از نشستن بر تخت شاهی (681
ق.م)، به اقامتگاه خود «بیت مَسهَرتی» (جنگ افزار خانه) رفت و «خانه
جانشین» را برای فرزند جوان و مادرش به جا گذاشت.
آشوربانیپال پنج برادر و یک خواهر داشت. «سین-ایدینا-اَپلی» برادر بزرگش که
نامز کرسی ولیعهدی بود پیش از سال 672 ق.م درگذشت. آشوربانیپال که انتظار
نداشت بعنوان ولیعهد برگزیده شود، کارهای پژوهشگرانه خود را در اسب سواری،
شکار، ارابه رانی، سربازی، صنعتگری، و ادب سلطنتی دنبال می کرد. او در
یگانه شرح زندگینامه خود، کارهای پژوهشگرانه خود را یادآور می شود و در
میان آنها از پیشگویی، ریاضیات، و خواندن و نوشتن نام می برد. آشوربانیپال
تنها شاه آشور بود که چگونه خواندن و نوشتن را آموخت.
اسرحدون (پدر آشوربانیپال) به محض درگذشت شهبانویش در سال 672 ق.م، خط
جانشینی را از نو سازماندهی کرد. او با سران کشورهای خارجی عهدی بست و آنها
سوگند خوردند که چنانچه اسرحدون از این دنیا درگذرد، آشوربانیپال را
بعنوان شاه آشور و «شَمَش-شوم-اوکین» (دیگر برادر بزرگتر آشوربانیپال) را
شاه بابل بشناسند. «سین-ایدینا-اَپله» پسر بزرگ اسرحدون و جانشین نخستین
وی، در همان سال درگذشته بود.
سپس هر دو شاهزاده (آشوربانیپال و شَمَش-شوموکین) به کسب دانش خود ادامه
دادند. نامه هایی که از شمش-شوم-اوکین در دست است دربردارنده گزارش هایی
است که از بابل برای پدرش می فرستاد و آشوربانیپال بعنوان ولیعهد در میهن
بجا ماند. اما این وضعیت در سال 669 ق.م بی درنگ به بحرانی تبدیل شد. آن
سال، زمانی بود که اسرحدون در لشکرکشی به مصر به ناگاه درگذشت و
آشوربانیپال تا پایان سال نتوانست به پادشاهی آشور دست یابد. «زکوتو»
مادربزرگش (زن دوّم سناخریب) همه را ملزم به حمایت از یگانه دعوی اش به تاج
و تخت و گزارش دادن اعمال خیانت کارانه به وی نمود. این موضوع نشان دهنده
نفوذ این پیربانو در آغاز دوران پادشاهی آشوربانیپال است. مراسم رسمی تاج
گذاری در دوّمین ماه سال جدید (اردیبهشت سال 668 ق.م) برگزار شد و در همان
زمان، آشوربانیپال (بنا به سفارش پدرش) برادرش را در سمت «شاه بابل» ابقا
کرد.
سناخریب در ژانویه
سال 680 ق.م بهنگام عبادت به دست یکی از پسران خود کشته شد و پیرو آن، در
سرزمین میان دو رود شمالی جنگ خانگی ای درگرفت که با فرار دو تن از پسران
«سناخریب» به ناحیه کوهستانی نیمه مستقل «شوبری» - در جنوب باختری ارمنستان
- پایان پذیرفت و در پایان همان سال، «اسرحدون»، برادر سوّم و پسر کوچک
سناخریب (از همسر آرامی او نقیه) که پیش از آن هم مقام ولیعهدی را داشت و
هوادار فرقه کاهنان و بازرگانان بود، بر تخت سلطنت آشور نشست.
«من با سرور و شادمانی، وارد نینوا، شهر پادشاهی خویش، شدم و بر تخت سلطنت
پدرم نشستم... . سربازان گناهکاری را که برای تصرف رهبری آشور به نفع
برادرانم توطئه کرده بودند ... مورد مجازات سختی قرار دادم و ریشه آن ها را
درآوردم».
سلطنت یازده ساله اِسَرحَدّون (به اکدی «آشور-اَهه- ایدینا: آشور برادری به
من داده است»؛ 680 - 669 ق.م) در میان همه پادشاهان آشور یکی از برجسته
ترین ها بود، که سبب آن تا اندازه ای این بود که او توانست بطور عمده از
راه دیپلماسی، امپراتوری بزرگ خود را تا اندازه ای در صلح نگه دارد.
نخستین سال های سلطنت پادشاه تازه آشور بیشتر صرف اقدامات پیچ در پیچ سیاسی
و نظامی در بابل شد. مهمترین این اقدامات بازسازی بابل بود که پیشینه و
سنتی برجسته بر جای گذاشت که به همه نشان می داد که او بیش از آن که به
ویرانگری علاقه مند باشد به اقدامات سازنده گرایش دارد. این طرح بزرگ در
سراسر دوره سلطنت او ادامه داشت و نتیجه آن، شهری بزرگ تر و باشکوه تر، و
روح تازه صلح و آشتی با مردم بود:
«همه صنعتگران خود و مردم کشور بابل را در کل فراخواندم... . دیوارهای اصلی
شهر را بر روغن، عسل، کره، و شراب عالی ... پایه گذاشتم. خودم سربند بستم و
آن را حمل نمودم [یعنی بعنوان یک حرکت نمادین، او نخستین بار سنگ را خودش
حمل نمود]... . بابل را از نو ساختم، به آن وسعت بخشیدم، آن را بلندمرتبه و
باشکوه ساختم. انگاره های خدایان بزرگ را بازسازی کردم و آن ها را دوباره
در زیارتگاه های خود جا دادم تا برای همیشه زینت بخش آن ها باشند... . برای
پسران بابل از نو کار فراهم کرد».
براستی این طرح بازسازی، دوستی بیشتر بابلیان را برای اسرحدون به همراه
آورد؛ مگر در یک حادثه کوچک در سال 680 ق.م که «مَرودَک-بَلدان» کلدانی
کوشید تا شهر بابل را به تصرف درآورد، کشور بابل برای بقیه دوران سلطنت
اسرحدون به آشور وفادار ماند.
نباید از این رخدادها نتیجه گرفت که اسرحدون مردی متین و معتدل بود که از
روش های بی رحمانه نیاکانش دست کشیده بود. این که او، در صورت برانگیختگی،
به همان اندازه بخشندگی، می توانست به مجازات بی رحمانه دست بزند، از
رفتارش با شهر فنقی سیدون که مرتکب اشتباه طغیانگری شده، هویداست. اسرحدون
با شتاب شورش را درهم شکست، فرمانروای سیدون را سر برید، شهر را در هم
کوبید و ساکنان زنده مانده آن را به آشور تبعید کرد (677 ق.م). این اعمال
هولناک نتیجه مطلوب را به بار آورد و ساحل مدیترانه پس از آن چندین سال
آرام بود.
در سال 679 ق.م، کیمریان، که چندی پیش پدربزرگش سارگن دوّم را کشته بودند،
به مرزهای آشور دستبرد زدند. در این باره سه گزارش نگاه داشته شده است.
نخست نوشته های خود اسرحدون است که چنین می گوید: «... اما تئوشپای کیمری
را که مکانش دور است با لشکریانش در سرزمین «خوبوشنا» شکست دادم»؛.
در آنچه به اصطلاح تاریخ بابلی نیمیده می شود نوشته شده است: «در سال دوّم
... [کیم]ریان به آشور حمله کردند و در آشور منهزم [شدند]». و یک تاریخ
بابلی دیگر به به اصطلاح «تاریخ اسرحدون» نامدارد اطلاعات مشروح تری بدست
می دهد: «سال دوّم ... کشتار در [کشور] «بودائوآ» و [کشور] «کیمریان» در
کوشخنو [وقوع] یافت».
از این سه گزارش می توان نتیجه گرفت که آشوریان، حمله کیمریان به مرزهای
خویش را دفع کردند. در همان سال 679 ق.م می بینیم که عده ای از کیمریان در
آشور در برابر مزد به سپاهیگری اشتغال دارند. به ظاهر کار به صلح با
کیمریان انجامیده است و یا دست کم با بخشی از ایشان مصالحه برقرار شده است و
همین صلح بوده که به آشور این امکان را داد تا علیه فرمانروایان آسیای
صغیر دست به قشون کشی بزند.
اما نزدیک شدن کیمریان به اورارتو و تاخت وتاز مشترک آنان به فریگیه (676
ق.م)، در نظر آشوریان خطرناک جلوه کرد.
«عبدی-میلکوتی» پادشاه «صیدون» که علیه آشور بپاخاسته بود در سال 677 ق.م
مغلوب اسرحدون گشت. شهر صیدون ویران گشت و با نام تازه
«کار-آشور-اَهه-ایدینا» (بیت اسرحدون) بازسازی شد. سکنه آن شهر نیز به آشور
تبعید شدند. بخشی از غنایم نیز به «بعل یکم» پادشاه «صور» که رقیب پادشاه
صیدون و نیز دست نشانده آشور بود بخشیده شد. متن معاهده اسرحدون با پادشاه
صور که تا اندازه ای نگاه داشته شده است از شاهان «یهودیه»، «اِدوم»،
«موآب»، «غزه»، «اَشکِلون»، «اِکرون»، «بیبلوس»، «آرواد»، «سَمسی-مورونا»،
«آمّون» و «اَشدود»، با عنوان ده پادشاه از ساحل دریا، و نیز ده پادشاه از
میانه دریا (اشاره به قبرس)، بعنوان متحدان آشور یاد می کند.
در سال 676 ق.م، اسرحدون شهرهای «سیسّو» و «کوندو» را در کوه های توروس
گرفت. در این زمان، مانناییان، سکاها (تحت رهبری ایشپوئینی)، و گوتیان،
برای دولت آشور مزاحمت هایی ایجاد می کردند. ماننایان، که در گذشته
خراجگذار آشور بودند، دیگر محدود به پیرامون دریاچه اورمیه نبوده و مرزهای
خود را به درون زاموآ گسترش داده بودند.
«هوبان-هالتاش دوّم» شاه عیلام در سال 675 ق.م علیه «سیپّار» که تنها 25
مایل با بابل فاصله داشت دست به لشکرکشی زد اما توسط نیروهای بابلی شکست
خورد و اسرحدون به تلافی این اقدام توطئه ای اندیشید و به جای هوبان-هالتاش
دوّم، برادرش «اورتاکی» را بر تخت شاهی عیلام نشاند. دوران پادشاهی
اورتاکی در عیلام (675 - 663 ق.م) دوران صلح و آرامش عیلام با آشور و از
سرگیری روابط دیپلماتیک میان دو پادشاهی بود.
اسرحدون در سال 674 ق.م به آنچه که خود «کشور مادهای دوردست» می نامید لشکر
کشید. آنجا «بیابان نمک» (دشت کویر) و کوه پایه «بیکنی» (دماوند) و ناحیه
«پاتوشوعارا» (به زبان پارسی میانه «پدشخوار» و به زبان پارسی باستان
«پاتیش-هو-وَر») بود. در این میان دو «خداوند دهکده» «بل آلی» دستگیر شدند.
یکی از آنها به نام آریایی «شی تیر پرنه» و دیگری به نام «اپاردو» - که
شاید نامی عیلامی-کاسپی باشد - نام نهاده شده بودند. خویشان و اطرافیان و
دام های آنها به دست آشوریان افتاد.
در طی این حمله موفقیت آمیز آشوریان به ماد خاوری، سه تن از پیشوایان
(خداوندان دهکده ها) «مادهای دوردست» به سردار آشوری پناه جستند. این سه
نفر عبارت بودند از «اوپیس» فرمانروای «پارتاکّی» (یا پارتاکانو در ناحیه
اصفهان کنونی)، «زاناسان» فرمانروای «پارتوکّا» (یا پارتوآ که شاید منظور
بخشی از سرزمینی است که بعد ها پارت یا پرتو نامیده شد) و «راماتی»
فرمانروای «اوراکازابارنا» (که این ناحیه هنوز شناخته نشده است).
این سه تن، از آشوریان علیه «سران دهکده ها» که می کوشیدند ایشان را از
قلمروشان طرد کنند یاری جستند و هدایایی از سنگ طلا و اسبان اصیل فرستادند.
سران نواحی مرزی آشور به یاری ایشان گسیل داشته شدند و برپایه نوشته های
اسرحدون، دهکده های شورشی را مطیع ساختند و خراجی تعیین کردند تا سه
فرمانروای یاد شده سالیانه بپردازند. این خراج از لحاظ آشوریان اهمیت
فراوان داشت زیرا خراج شامل اسب بود و حکومت آشور از این رهگذر دیگر لازم
نمی دید اسبان مورد نیاز خود را از ماننا وارد کند.
اما در این مرحله دشواری هایی پدید آمد. دانسته شد که دریافت خراج از
سرزمین گسترده ماد که در عمل مطیع نشده بود محال است و آشوریان در حین حمله
به «پاتوش عارا» بیمناک بودند که از سوی «ساپاردا» و نواحی «مطیع شده»
ماد، از پشت سر به ایشان حمله شود.
در دیگر ایالت ماد نیز دریافت مالیات توسط سران نواحی برای آشوریان با
خطرهای بزرگری همراه بود. برای نمونه در ماه «اویلول» (شهریور) سال 764
ق.م، در «بیت کاری»، در «کارکاشی» (که شاید همان بیت کاری باشد)، در
«مادای» و چند ایالت دیگر با مقاومت هایی روبرو شدند. در پایان سال نیز وضع
پیچیده تر شد زیرا حمله های سکاها به دسته های آشوری به درایستادن مردم بر
برابر پرداخت خراج افزوده شد.
روشن است که سکاها تنها از راه سرزمین ماننا می توانستند به آن نواحی راه
یابند و بدین سبب باید روشن شود که در آن زمان چه رویدادهایی در ماننا رخ
داده است. نوشته های آشوری درباره لشکرکشی به ماننا بسیار کوتاه سخن می
راند. اسرحدون می گوید: «من افراد کشور ماننا و کوتیان ناآرام را پراکنده
ساختم و لشکریان ایشپاکای سکایی را که متحد ایشان بود و نتوانست نجاتشان
دهد به نیروی جنگ افزار، شکست دادم».
نامه ای از یک پیشگوی بابلی به نام «بلوشزیب» در دست می باشد که برای
اسرحدون نوشته شده است که از آن چنین برمی آید که در آن هنگام مذاکراتی با
کیمریان در جریان بوده و ایشان به دولت آشور وعده داده اند که در مناسبان
میان آشور و ماننا مداخله نکنند. اما نویسنده نامه بر این باور است که
نباید به وعده ایشان اعتماد کرد. با این حال می بینیم که پس از آن، نه
کیمریان بلکه سکاها در خاک ماننا مستقرند و جالب تر آن که در اینجا سکاها
همان نقشی را بازی می کنند که کیمریان دارند؛ یعنی نقش متحدانی در خاک
ماننا. توضیح این وضع دو گونه است یا باید گفت که هنگام حرکت دسته جمعی
کیمریان از قفقاز مرکزی به آسیای صغیر بخشی از ایشان از توده اصلی جدا گشته
به سکاها پیوسته اند، و یا اینکه، منابع بابلی و گاهی آشوری، در برخی
موارد منظورشان از کیمریان همان «سکاها» می باشد که این بیشتر احتمال دارد.
بدین شیوه در سال 674 ق.م ماننا دیگر خراجگذار و متحد آشور نبوده است و به
همین دلیل بود که آشوریان برای رفع نیاز به اسب در ارتش، ناچار شیوه اسب
گیری را تغییر دادند و در نتیجه به نحوی شدیدتر به غارت ماد پرداختند.
جنگ در مرزهای ماننا از فرستادن نیروهای بزرگ آشور به ماد شرقی جلوگیری کرد
و تاخت و تاز سکاها به مرکز ماد، اساس حاکمیت آشور را در ایالتی که پیش
ازآن به تسخیر آن دولت درآمده بود متزلزل ساخت.
اسرحدون در سال 674 ق.م به یک لشکرکشی مقدماتی علیه مصر دست زد که گویا
سرانجام به شکست انجامید. در همین حال، در سرزمین «بازو» که در روبروی
جزیره «دیلمون» (بحرین کنونی) قرار داشت (شاید به قطر کنونی اشاره داشته
باشد) به نبرد با شورشیان پرداخت. آنجا جایی بود که به گفته منابع آشوری
«مارها و عقرب ها همچون مورچگان زمین را می پوشانند».
در سال 673 ق.م قیام بسیار بزرگی علیه آشور تشکیل شد. این قیام اتحادی بود
دربردارنده نیروهای سکایی، ماننایی و مادی سراسر پشته ایران کنونی، و شاید
برای نخستین بار در طول یکصد و پنجاه سال گذشته، بزرگترین ضربه به پادشاهی
نیرومند آشور زده شد، چرا که قیام، به تأسیس «پادشاهی مستقل ماد» منجر گشت
(. شرح کامل این قیام را در اینجا بخوانید.
در همان سال (673 ق.م) اسرحدون مجبور شد در جبهه اورارتو نیز به جنگ با
«روسای دوّم» که دوباره نیرو گرفته بود بپردازد. یک سال بعد (672 ق.م)،
«سین-آهه-اَپله» ولیعهد آشور و پسر بزرگ اسرحدون درگذشت. در آن زمان،
«شَمَش-شوم-اوکین» دوّمین پسر اسرحدون پادشاه بابل بود اما اسرحدون ترجیح
داد تا مقام ولیعهدی را به پسر جوانترش، «آشوربانیپال» بدهد. اما وی در
میان درباریان و کاهنان محبوب نبود بنابراین اسرحدون پیمان هایی با مقامات
آشوری و اعضای خاندان سلطنتی و پادشاهان خارجی بست تا وفاداری آنها به
ولیعهد تازه را استوار سازد.
سرانجام امپراتوری آشور به نسبت آرام شد. در این مقطع، اسرحدون فرصت را
مناسب دید که به هدفی که بسیاری از پادشاهان آشور در رؤیای آن بودند، اما
هیچ یک در موقعیتی نبودند که آن را عملی سازند تحقق بخشد؛ فتح مصر!
مصر با تمدنی نزدیک به قدمت میان دو رود، زمانی کشور نیرومندی بود. اما در
سده های اخیر، رو به ضعف رفته بود. گرچه مصریان هنوز هم آن اندازه صاحب
نفوذ بودند که خراجگذاران گوناگون آشور را به شورش برانگیزند، اما از
امکانات نظامی لازم برای جلوگیری از تاخت و تاز گسترده اسرحدون برخوردار
نبودند. سرانجام اسرحدون در سال 671 ق.م به جنگ علیه فرعون ترهاقه دست زد.
بخشی از نیروهای آشوری در پشت مصر باقی ماندند تا با شورشیان در صور نبرد
کنند. بخش دیگر به فرماندهی خود اسرحدون، از صحرای سینا - که مسکن حیوانات
وحشتناک و خطرناک بود - گذشتند و وارد مصر شدند. در موسم تابستان، در کمتر
از یک ماه، ممفیس، پایتخت مصر، و بیشتر روستاهای همجوار آن تحت کنترل آشور
درآمدند. آن گاه اسرحدون خود را «شاه موسور، پاتروس و کوش» خواند و با
غنایم گرانباری که از شهرهای دلتای نیل گرفته بود به میهن خود بازگشت.
اسرحدون خود درباره فرعون مصر «ترهاقه» چنین می گوید:
«انبوهی از افراد او را بی وقفه به هلاکت رساندم و به خود او پنج بار با
نوک نیزه ضربه زدم... . ممفیس، پایتخت او را، در نیمروزی، با نقب تونل، و
ضربه، محاصره و تسخیر کردم... و آن را در آتش سوزاندم. شهبانویش، حرمسرایش،
پسران و دخترانش، کالاها و دارایی اش، اسب هایش، گله های گاو گوسپندش را،
که تعدادشان بیشمار بود، با خود به آشور بردم».
«سِنّاخِریب» (یه اکدی سین-اَهه-اِریبا؛ 705 - 681 ق.م)
فرزند «سارگُن دوّم» بود و پس از او بر تخت شاهی آشور نشست. دوران پادشاهی
سناخریب بر خلاف نیاکانش، لشکرکشی های نظامی زیادی در پی نداشت بلکه بیشتر
طرح های ساختمان سازی را دنبال می نمود. او پایتخت آشور را از شهر تازه
پدرش «دور-شاروکین» به شهر کهن «نینوا» برد.
با این حال سال های نخست پادشاهی سناخریب نیز دستخوش ستیز با اقوام ناآرام
گشت. نخستین لشکرکشی او ( که در سال 702 ق.م روی داد)، بخشی از مبارزه
طولانی بود که آن پادشاه علیه عیلام به انجام رساند و در واقع جنبه یک
تظاهر جنگی را در جناح عیلام داشت و هدف دیگر از آن جلوگیری از نفوذ عیلام
در سرزمین ماد بود.
«مرودک بلدان» کلدانی بازگشته و سلطنت بابل را در اختیار گرفته بود و در
این بین از حمایت کلدانیان، آرامیان و حکومت عیلام نیز برخوردار بود و
پنداشته می شود که برای جلب حمایت «حزقیا» پادشاه یهودیه، سفیرانی را نزد
وی گسیل داشته باشد. از آن بدتر اینکه زمامداران مصر نیز به حمایت از
پادشاه کلدانی بابل برخاسته و امیران «سیدون»، «عقرون»، «یهودیه» را نیز به
شورش در برابر شاه آشور برمی انگیخت.
این متحدین می خواستند از ناآرامی ناشی از تغییر پادشاهان در آشور استفاده
کنند. سناخریب تصمیم گرفت نخست به حساب بابل برسد و بی درنگ به آن سرزمین
تاخت. او ارتش خود را دو دسته کرد. دسته ای را به پایگاه نظامی عیلام در
شهر «کیش» فرستاد درحالیکه خودش به همراه دسته دیگر رهسپار تسخیر شهر
«کوثا» شد. پس از تسخیر شهر کوثا شاه به شتاب برای کمک به باقیانده ارتش
خود بازگشت. شورشیان شکست خوردند و مردوخ-بالادان گریخت. بابل گرفته شد،
کاخ مردوک-بالادان ویران گشت اما به شهروندان بابلی آسیبی نرساندند. سپس
آشوریان به دنبال شاه بابل تا مرداب های جنوب بابل پیش رفتند اما وی را
نیافتند. شهرهای بابل از نیروهای شورشی پاکسازی شد و یک درباری آشوری به
نام «بِل-اَبنی» را بر تخت شاهی آشور نشاندند.
سناخریب پس از این پیروزی برای نبرد با صحرانشینان و «یاسوبی گالایان» و
بقایای کاسی ها (در جنوب الی-پی) که به گفته او فرمانگزار نیاکانش نبوده
اند در امتداد جاده کرمانشان کنونی دست به پیشروی زد اما نتوانست در ژرفای
کوهستان ها پیشروی کند. با این حال از آن منطقه تعدادی اسب و خر و قاطر و
دام های شاخدار و عده ای اسیر گرفت و تمام ناحیه کوهستانی را که درنروده
بود جز ایالت «آراپخا» (کرکوک کنونی) ساخت. در یکی از سه دژ اشغال شده
اسیرانی را که به ظاهر از بابل آورده بود مسکن داد و در دو دژ دیگر،
کاسیانی را که گویا به کوهستان گریخته بودند برگردانده ساکن نمود.
اندکی بعد الی-پی ناآرام گردید. حاکم «خارخار» اعلام کرد که اوضاع در
ایالتی که وی بر آن فرمان می راند چندانکه باید آرام است اما «ایشپه-بره»
شاه الی-پی [که به عیلام ملحق شده بود] به طور قطع در آستانه جنگ قرار
دارد. سناخریب با لشکر خویش به الّی-پی سرازیر شد و دژهای «مرعوبیشتو» و
«آکّودو» را اشغال کرد و اسیران فراوان و اسبان و قاطران و خران و شتران و
دامهای شاخدار بسیار به غنیمت گرفت. در ضمن ایالت «بیت باروآ» نیز تجزیه شد
و اسیرانی را که ازنقاط دیگر آورده بودند در آنجا مسکن دادند و آن سرزمین
را به ایالت آشوری «خارخار» ملحق نمودند.
در سال 701 ق.م، شورشی به رهبری «حزقیا» پادشاه یهودیه و به پشتیبانی مصر و
بابل علیه امپراتوری آشور صورت گرفت. سناخریب قادر بود تا شهرهای بسیاری
را در یهودیه تسخیر کند. او شهر اورشلیم را محاصره کرد، اما طولی نکشید که
به نینوا بازگشت و اورشلیم به تصرف آشوریان درنیامد. این رویداد مشهور توسط
خود سناخریب، هرودوت و برخی از نویسندگان کتاب مقدس به ثبت رسیده است.
[شرح این نبرد را می توانید در اینجا بخوانید.]
یک سال بعد (700 ق.م) «مردوک-بالادان» در صدد برآمد تا شورش دیگری را آماده
سازد. این شورش در سرزمین های مرداب گونه جنوب بابل رخ داد که از سوی
نیروهای آشوری فرونشانده شد. شگفت آور نیست که مردوک-بلدان دوباره به عیلام
گریخت اما در آنجا مرد. سپس، «بل-ابنی» را که به وی بدگمان شده بودند به
آشور فراخواندند و سناخریب کوشید تا مسئله بابلیان شورشی با نشاندن فرزند
خود «آشور-نَدین-شومی» بر تخت شاهی بابل حل کند. اما این اقدام نیز کمکی
ننمود.
شش سال بعد، در سال 694 ق.م، سناخریب بمنظور نابود ساختن پایگاه عیلام در
سواحل خلیج فارس، دست به یک لشکرکشی زد و برای انجام این کار از ناو های
کوچک فنقیه و سوریه استفاده نمود و از راه رود دجله به سوی خلیج فارس حرکت
کرد. آشوریان بر روی رودخانه «اولای» با کلدانیان به نبرد پرداختند و پیروز
شدند. «هالوشو-اینشوشیناک» شاه تازه شوش (699 - 693 ق.م) نیز از مشغول
بودن نیروهای آشوری در خلیج فارس سود جستند و به شمال بابل تاخت. ساکنان
«سیپار» را از دم تیغ گذراند و «آشور ندین شومی» پسر سناخریب را دستگیر و
برای اعدام قطعی به عیلام فرستاد. سپس، دست نشانده ای به نام
«نِرگال-اوشه-زیب» را بر تخت شاهی بابل نشانید و سراسر ناحیه بابل را به
فتوحات خود افزود.
این اقدام واپسین ضربه برای سناخریب بود. او که خشم چشمانش را کور کرده بود
با وحشیگری ای بی سابقه دست به انتقام جویی زد و بابل، شهر مقدس جلگه ها
را ویران ساخت. نبرد بزرگی در شهر «نیپور» (شهر مقدس بابل) در برابر
شورشیان بابلی انجام گرفت که منجر به دستگیر شدن «نرگال اوشه زیب» شد و
آشوریان وی را به «نینوا» فرستادند (693 ق.م).
سناخریب خود گزارش پیروزی بر شورشیان بابلی را این چنین شرح می می دهد:
«شهر و خانه هایشان را سراسر ویران کردم، از میان بردم، به آتش کشیدم.
دیوارهای درونی و بیرونی، نیایشگاه ها و خدایان ... همه را با خاک یکسان
کردم و زباله هایش را به درون آبراه آراهتو ریختم. از میان شهر سیل راه
هایی حفر کردم و در آن ها آب انداختم ... . و برای آن که در روزگاران آینده
... اثری از آن شهر در یادها نماند، آن را بطور کامل از صفحه روزگار محو
کردم».
سپس، به تلافی قتل فرزندش، سناخریب به لشکرکشی علیه عیلام دست زد.
«هالوشو-اینشوشیناک» به کوه ها گریخت و شاه آشور به سبب نزدیک شدن زمستان
مجبور به عقب نشینی شد اما پیش از آن، فرزند شاه عیلام را به قتل رساند.
یک رهبر شورشی دیگر به نام «موشه-زیب-مَردوک» ادعای تاج و تخت بابل را کرد و
از سوی عیلام نیز پشتیبانی می شد و یا شاید دست نشانده عیلامیان بوده
باشد. نبرد بزرگ دیگری در سال 692 ق.م میان آشور و بابل رخ داد که نتیجه
قطعی در بر نداشت و «موشه زیب مردوک» دست کم برای دو سال دیگر بر تخت شاهی
بابل به جا ماند.
در سال 689 ق.م، ائتلاف بزرگی به رهبری «هوبان-ایمنه» شاه عیلام (693 -
688) و «موشه-زیب-مَردوک» شاه بابل علیه آشور تشکیل شد که کشورهای «الّی
پی»، «پارسو(م)آش»، «انزان» و «پاشری» نیز بدان پیوستند. قبایل مختلف آرامی
و کلدانی نیز وارد این ائتلاف شدند. لشکریان متحدان در «خالوله» بر روی
رود دجله با آشوریان مصاف دادند. نتیجه پیکار قطعی نبود اما متحدان ناگزیر
از ادامه جنگ سرباز زدند زیرا که «هوبان-ایمنه» ناگهان بیمار گشت و بدین
سبب در سرزمین عیلام مبارزه داخلی درگرفت. آشوریان بابل را تسخیر کردند و
این بار هم همانند گذشته، کوششی که برای نجات از زیر یوغ آشور به انجام
رسیده بود بی نتیجه ماند.