سارگون دوّم در سال 715 ق.م شورش ایالت «خارخار» را که
اتحادیه قبایل ماد در به راه انداختن آن نقش داشت، فرونشاند و سال بعد (714
ق.م)، بمنظور پایان دادن به ادعاهای اورارتور در مورد ماننا و سرزمین های
پیرامون آن، لشکرکشی همه جانبه ای را علیه «روسای یکم» شاه اورارتو به
انجام رساند. در این جنگ آشوریان نیروهای اورارتوییان را تارومار ساختند و
نواحی سرسبز و جنگلی اورارتو را ویران کرده و به آتش کشیدند [شرح این جنگ
را در رده نبردهای معروف بخوانید].
سارگون دوم در سال 713 ق.م لشکرکشی به خاک ماد را آغاز کرد. ماد ها از سال
گذشته چشم براه این حمله بودند و از آن بیم داشتند. بهانه این لشکرکشی
شورشی بود که در ناحیه «کارالا» (در یکی از دره های بخش بالای زاب کوچک) رخ
داده بود و ساکنان آنجا مردی را که دست نشانده آشوریان بود طرد کردند.
سارگون ساکنان آنجا را قلع و قمع کرد و از آنجا رهسپار سرزمین های اتحادیه
قبایل ماد و الی-پی گشت و پس از ورود به الی-پی، «تالتا» پادشاه آن را بر
سریر سلطنت الّی-پی تحکیم بخشید و این اقدام بدان سبب بود که تالتا هوادار
آشور بود و حتی بزرگان و اعیان آن سرزمین نیز از این رهگذر، از وی ناخشنود
بودند. لشکریان آشور از آنجا به درون خاک ماد ها رهسپار شدند. متن منبع
آشوری که این لشکرکشی را شرح می دهد چنین می گوید:
«[کشور سیگری]سو، کشور بائیت عان، ایالت ماد که در مرز «الی پی» است، [کشور
... ]، کشور آپساخوتی، کشور پارنوآتی، کشور اوتیرنا، دهکده دیریستانو،
[کشور ... ]، کشور اوریاکی، کشور ریمانوتی (؟)، ایالت کشور اوپورئی، [کشور]
اویادائوئه، کشور بوستیس، کشور آگازی، کشور آمباندا، کشور دانانو، ایالت
دوردست در مرزهای کشور آریبی مشرق و همچنین ایالت مادهای مقتدر که یوغ خدای
«آشور» را فروافکندند و به کوه ها و بیابان ها، مانند دزدان، روی آوردند -
من هیزم شعله ور به تمام دهکده های ایشان افکندم و سراسر سرزمین ایشان را
به تل های ویران فراموش شده مبدل ساختم».
در متن بالا، اصطلاح «کشور آریبی مشرق» به معنی «کشور آریاها» می باشد که
از دید آشوریان، در شرقی ترین نقطه سرزمین آنها واقع بوده است. شاید اینان
همان قبیله «آریزانتیان» بوده اند. نکته جالب تر آنکه متن سارگن دوم، میان
«آریایی های مشرق» و «مادهای مقتدر» تفاوت قائل است و به ظاهر دبیران
سارگن، از ترکیب قومی ساکنان پشته ایران به خوبی آگاه بودند و ماد ها
(مادای) را از از آریاها (آری-بی)-ی خالص جدا می دانسته اند. البته نباید
چنین نتیجه گرفت که در آن زمان، میان «مادای»ها، عنصر آریایی بسیار قوی
وجود نداشته است؛ برعکس، نام های نمایندگان مادای به روشنی تمام، حاکی از
آن است که چنین عنصر نیرومندی وجود داشته است. ولی به هر تقدیر عنصر مزبور
هنوز در میان دیگر عناصر ماد برتری نداشته و حکمفرما نبوده است (بویژه در
ایالات باختری و مرکزی).
طبق متون سارگون دوم، وی بر روی هم رفته از 45 نفر از پیشوایان ماد خراج یا
هدیه گرفت.
قیامی که در سال 711 ق.م در شهر فلسطینی «اَشدود» برپاشد و مورد پشتیبانی
«یهودیه»، «موآب» و «مصر» بود نیز فرونشانده شد و شهر «اشدود»، یک ایالت
آشوری گشت.
در سال 710 ق.م، سارگن دوّم که به اندازه بسنده در حکومتش احساس امنیت می
کرد، بسوی دشمن قدیمی خود، بابل تاخت. یک دسته از ارتش آشور به سوی
«شوتروک-ناخوته دوم» شاه شوش - که حامی «مَردوک-اَپلَ-ایدینا» بود - روانه
شد، و دسته دیگر، به فرماندهی خود سارگن، به سوی بابل حرکت کرد؛ سارگن بابل
را محاصره کرد و «مَردوک-اَپلَ-ایدینا» (مردوک بلدان) از بابل گریخت. بابل
به دست سارگن افتاد و او نیز در همان سال خود را «شاه بابل» خواند و
پادشاهی دوگانه آشور و بابل را بازگرداند.
سارگن دوم در بخشی از گزارش خود می گوید که چگونه بر غاصب کلدانی
<مَرودَک-بَلدان» پیروز شد و او فرار به عیلام را به نبرد ترجیح داد.
«در دوازدهیم سال سلطنتم، مَدودَک-بَلدان-پسر ایاکینی، پادشاه کلده، که
آبادی هایش در ساحل دورافتاده دریای خاوری [خلیج پارس] واقع است ... سوگند
خود را زیر پا گذاشت ... به نام خدایان بزرگ متوسل شد و از پرداخت خراج خود
امتناع کرد. هومبن-نیکش عیلامی به کمکش درآمد... . او آماده نبرد شد و به
سرزمین سوم و اکد [جنوب کشور بابل] هجوم برد و یازده سال، برخلاف خواست
خدایان، بر بابل، شهر خدای خدایان، تسلط یافت و بر آن فرمان راند... . من،
به فرمان خدای بزرگ مردوک، ارابه های جنگی ام را آماده ساختم، اردوگاهم را
مهیا نمودم، و فرمان پیشروی به سوی مردم متخاصم و رذل کلده را صادر کردم...
. کسانی که با مَرودَک-بَلدان همداستان شده بودند ... مثل سیل درهم شکستم.
به سپاهم اجازه دادم که میوه باغ هایشان را بخورند... . شهرهای سمونه،
بابدوری، و دژهایی را که عیلامیان برپا داشته بودند... مثل هجوم توفان درهم
شکستم... . مَرودَک-بَلدان در شهر بابل از قدرتی که آشور و مردوک به من
برای غلبه بر این شهرها داده بودند آگاه شد؛ ترس از مرگ در کاخش بر او
موستولی گشت، و او به همااه همدستان و سربازانش شبانه فرار کرد و به سوی
عیلام نهاد».
در همان سال، هفت پادشاه سرزمین «ایا» (قبرس کنونی)، حاکمیت آشور را
پذیرفتند.
در سال 709 ق.م، شاهزاده «سناخریب» به ازدواج یک نجیب زاده-بانوی آرامی به
نام «نقیه» درآمد و بمنظور آرام ساختن اقوام آرامی و کلدانی فرات پایین و
نیز صحرانشینان «سوتی»، در جنوب بابل ماندگار شد. در همین زمان، «میداس»
پادشاه فریگیه، که توسط «کیمریان» احاطه شده بود از حکومت آشور درخواست
یاری کرد. در سال 708 ق.م «کوموهو» تسخیر و یک ایالت آشوری شد. امپراتوری
آشور اینک در اوج قدرت خود بود و قدرت بی رقیب خاور میانه بشمار می رفت؛
اورارتو تقریبا توسط کیمریان از پای درآمده بود، عیلام ناتوان بود، بابل
دیگر بعنوان یک دولت مستقل وجود نداشت، و از نفوذ مصر در سوریه بطور موقت
کاسته شده بود.
به ظاهر واپسین لشکرکشی آشوریان به خاک ماد در عهد سارگون، در سال 706 ق.م
وقوع یافت. «تالتا» پادشاه الّی-پی که خدمتگذار وفادار آشوریان بود در آن
زمان درگذشته بود و نابرادری او، «نیبه»، که «به شوتروک ناخونته دوّم» شاه
عیلام (717 - 699 ق.م) پشت گرمی داشت، علیه شخصی به نام «اسپبارا» (یا
ایشپه-بره) که مورد توجه دولت آشور بود برخاست. سارگون لشکریان هفت تن از
رئیسان ایالات را به جنگ «الی پی» گسیل داشت. «نیبه» با 4.500 کماندار
عیلامی در دژ «مرعو-بیشتو» در حصار نشست ولی دژ، به دست دشمن افتاد و بعد
یک پادگان آشوری در آنجا مستقر ساختند.
با آنکه «الّی پی» به ظاهر استقلال خود را نگاه داشته بود دیگر ممکن نبود
چون عامل سیاسی ناوابسته، و هسته احتمالی اتحاد آتی ماد بدان بنگرنند.
در گیرودار لشکرکشی های توان فرسا به دوردست ها، سارگن فرصتی نیز یافت تا
ازخود بعنوان سازنده ای بزرگ، نشانی برجای بگذارد. او نخست در شهر نمرود
سکونت داشت و در آن جا، کاخ باشکوهی را که آشور نصیر پال بیش از یک سده و
نیم پیش برپا داشته بود مرمت و نوسازی کرد. اما سارگن بزودی بر آن شد که
کاخ تازه ای در شهر تازه ای که به تمام، از آنِ خود او باشد برپا سازد. در
حدود سال 717 پیش از میلاد، شهر «دور-شاروکین» (قلعه سارگن: خرساباد کنونی)
را پایه گذاری کرد که در آن هنگام محلی تازه در حدود 24 کیلومتری شمال
شرقی نینوا بود.
به هنگام گشایش کاخ در سال 706 ق.م، سارگن این سنگ نبشته را برنوشت:
«برای من، سارگن، که در این کاخ زندگی می کنم؛ باشد که او [خدای آشور]
زندگی جاویدان را بعنوان سرنوشتم مقدر گرداند».
اما زندگی شاه، به دور از جاودانگی، سال بعد در جریان لشکرکشی علیه یک گروه
شورشی دیگر [کیمریان] پایان پذیرفت. جانشینان او که ترجیح می دادند در
نینوای سنتی تر زندگی کنند، دور-شاروکین را رها کردند و این شهرک، کم کم،
به ویرانه ای تبدیل شد و از دید ها ناپدید گردید.
اصلاحات اداری
تیگلات پیلصر سوم از آشور امپراتوری بزرگی ساخت و راه را برای استیلای بعدی
آن دوبت بر نزدیک به سراسر خاورنزدیک هموار نمود. پس از او، فرزندش
«شَلمَنِسِر پنجم»، که در دوران پادشاهی پدرش حکمران «زیمیرّا» در فنقیه
بود، به تخت سلطنت آشور نشست که دورا پادشاهی کوتاهی داشت (727 - 722 ق.م) و
اطلاعات چندان روشنی درباره او در دست نیست. نام اصلی او «اولویَلو» بود و
پس از نشستن بر تخت شاهی، نام خود را به «شلم نصر پنجم» تغییر داد، با این
حال هرگاه از خود بعنوان شاه بابل - که در دوران پدرش ضمیمه خاک آشور شده
بود - یاد می کرد، همان نام «اولویَلو» را بکار می برد. تنها چیزی که به
یقین از دوران سلطنت او دانسته شده این است که شورشی در شهر «سامریه» در
فلسطین کنونی رخ داد و او بهنگام محاصره آن شهر، در دوازدهم ماه تِبِت سال
722 ق.م درگذشت و تاج و تخت آشور به دست «سارگُن دوّم» رسید.
روشن نیست که آیا «سارگُن دوّم» (به سریانی: ܣܪܓܘܢ، به اکّدی: شَرو-کینو؛
722 - 705 ق.م) فرزند «تیگلات پیلصر سوّم» بوده و یا غاصبی بوده که هیچ
وابستگی به خاندان سلطنتی نداشته است. در سنگ نبشته هایش او خود را مردی
تازه می نامد و به ندرت به نیاکانش اشاره می کند. با این حال نام
«شَرو-کینو» (شاه راستین) را به خود گرفت که پیشتر، عنوان «سارگن اکدی» بود
که بیش از 1.600 سال پیش از او، امپراتوری اکد را پایه گذاری نمود.
پس از سال 737 ق.م، یک لشکرکشی دیگر نیز از سوی سرداری به نام «آشور دانی نانی» به خاک ماد صورت گرفت که متون آشوری در این باره شرحی نمی دهند و به این بسنده می کنند که وی 5000 اسب و تعداد بیشماری افراد انسانی و دام های بزرگ شاخدار گرفت.
شلمنصر سوّم (859 - 824 ق.م)، پسر آشورنصیرپال دوّم، با
توان و سرسختی بسیار، از نزدیک به 35 سال پادشاهی خود، 31 سال تمام را صرف
تاخت و تازهای شدید نظامی کرد. او در هر سه جبهه سنتی کشور، دست به لشکرکشی
زد. او نیروهای آشور را تا خلیج فارس در جنوب، کوه های زاگرس در خاور، و
فلسطین در باختر، پیش برد؛ اما دو عامل او را از افزودن قلمروهای تازه به
امپراتوری اش بازمی داشت. نخست این که تمایلی نداشت که پیروزی های خود را
با تحمیل ساختارهای نظامی و اجرایی به سرزمین های تسخیر شده تثبیت کند؛
برای نمونه در تاخت و تاز به پادشاهی اوراتور، و نیز در نبرد با اقوام درون
پشته ایران از جمله ماد ها و پارس ها، به چپاول و تاراج شهرها، دریافت
خراج و سپس عقب نشینی خشنود بود. دیگر آنکه او، نسبت به پدر و دیگر
نیاکانش، با مخالفت بسیار شدیدتری، به ویژه در باختر، روبرو شد. در آنجا
ائتلاف های دولت های کوچک گهگاه بر سر راهش مانع ایجاد می کردند.
نخستین شورشی که شلمنصر سوّم با آن روبرو شد، شورش مردم بخش های جنوبی
زاموآ، و نیز ایالات اَموری نشین بود که پس از درگذشت آشورنصیرپال دوّم،
استقلال خویش را بازپس گرفتند و شلمنصر سوّم وادار شد تا در سال 859 ق.م به
سرزمین زاموآ لشکرکشی نماید. پس از به کل نابود شدن امارات کوچک زاموآی
بیرونی، مهمترین پادشاهی زاموآیی دولتی بود (در زاموآی درونی) که نیک-دیارا
(یا میکتیارا) در رأس آن قرار داشت. اما وی رقیبان بسیاری داشت.
شلمنصر سوّم در سال 856 ق.م پس از پیکار سه ساله، موفق شد تا ایالت آموری
بیت-اَدینی را تسخیر کند و در کنار رود فرات، یک پایگاه نظامی دریایی ساخت.
این پایگاه دریایی می توانست در تاخت و تاز به کلیکیه، سوریه و اورارتو به
آشور کمک کند.
در سال 855 ق.م، لشکریان آشوری شلمنصر سوّم، از راه گردنه بونائیس به خاک
نیک-دیارا، در زاموآی درونی حمله کردند و چون وی خواست از راه دریاچه با
استفاده از قایق هایی که از شاخه های بید بافته و ساخته شده بودند از چنگ
آشوریان بگریزد، شلمنصر سوّم به دنبال او رفت و بر دریاچه با وی پیکار کرد،
اما چندان پیروزی به دست نیاورد.
شلمنصر سوّم با یکی از سرسخت ترین ائتلاف ها علیه آشور، در 853 ق.م روبرو
شد؛ و آن هنگامی بود که، بر سر راهش به سوی دریای مدیترانه، سپاهش را وارد
جلگه های مرکزی سوریه کرد، و در آنجا با ئتلافی از نیروهای پادشاهی مصر،
حمات، آرواد، فنقیه، و آحاب پادشاه اسرائیل، تحت رهبری هدد-عزر دمشقی،
روبرو شد. نبرد نهایی و سرنوشت ساز در قرقر، در کنار رود اورونتوس در حدود
190 کیلومتری شمال دمشق، روی داد، که یکی از گسترده ترین نبردهای جهان در
نیمه نخست هزاره نخست قبل از میلاد بود و باعنوان نبرد قرقر شناخته شده
است..
خود شلمنصر سوّم ادعا می کند که در این نبرد پیروز گشته است اما واقعیت چیز
دیگری بود. او که نتوانسته بود بر آن ائتلاف پیروز گردد، به غارت دهکده ها
و شهرهای کوچک بسنده کرد و سرانجام نیروهای آشور عقب نشینی کردند.
در سال 850 ق.م، برادر مَردوک-زَ-------شومی شاه بابل (855 - 819 ق.م)، با
پشتیبانی آرامیان، شورشی را علیه آشور برپا کرد که به شکست انجامید. شلمنصر
سوّم وارد بابل شد و شاه بابل بطور موقت خراجگذار شلمنصر سوّم گردید.
شلمنصر سوّم در سال های 849 و 848 ق.م نیز به سوریه لشکرکشی کرد که به همان
نتیجه سال 853 ق.م دست یافت.
![]() | سایز اصلی این عکس 1024 در 347 می باشد. برای مشاهده تصویر در سایز واقعی بر روی این نوار کلیک کنید. |