پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
سارگون اول یکى از پادشاهان امپراتورى آشور کهن بود و از 1920 - 1881 پ.م. حکومت کرد. آشوراوبالیت یکم(Aššur-uballiṭ I)(پادشاهی ۱۳۶۵-۱۳۳۰ (پیش از میلاد)) پادشاه امپراتوری آشور بود. وی با شکست دادن شوتتارنای دوم توانست کشور آشور را مستقل گرداند و چندی دیگر به یکی از قدرتهای نیرومند آن روزگار بدل گرداند. چندی پس از آن با مرگ بورنابوریاش دوم در بابل این سرزمین دچار نافرمانی و آشفتگی شد،آشوراوبالیت به کوریگالزوی دوم پسر یا نواده بورنابوریاش یاری رساند تا به تاج و تخت بابل برسد. این آغاز مداخلههای آشور در بابل بود. در نوشتههای به دستآمده در عمارنه نامههای(دو نامه) آشوراوبالیت به آمنهوتپ سوم و آخناتون فرعونهای مصر باستان دیده میشود که دومی دنباله نامه نخستین است. پس از آشوراوبالیت یکم انلیلنراری به جانشینیش رسید. در سال ( ۱۱۱۵ پ. م. )؛ تیگلات پیلسر یکم پادشاه آشور شد. قرن یازدهم پ.م. دوران اعتلاى آشور بوده است. در سال ( ۱۱۱۵ پ.م. )؛ تیگلات پیلسر یکم پادشاه آشور شد. و بابِل را تصرف کرد. در سال ۱۱۰۰ ( پیش از میلاد )؛ تیگلات پیلسر یکم بر هیتیها پیروز شد. تیگلت پیلسر دوم پادشاه آشور (۹۶۷) شد. (مرگ ۹۳۵ ) شلمانصر یکم(Shulmanu-asharidu)(پادشاهی ۱۲۶۳-۱۲۳۳ (پیش از میلاد)) پادشاه آشور بود. او جانشین پدرش اددنراری یکم بود. او چندین بار به جنگ با آرامیها در شمال میانرودان پرداخت و بخشهایی از کیلیکیه را به امپراتوری آشور چسباند. او همچنین در مرزهای کاپادوکیه آبادیهای آشوری پدید آورد. برپایه رخدادنگاری آشور او در نخستین سال پادشاهیش هشت کشور را در شمال غربی آشور به دست آورد. دژ آریننو را ویران نمود و خاکش را به توبره کشید و با خود به آشور آورد. در دومین سال پادشاهیش شاتتوارا پادشاه هانیگالبات(میتانی) را به همراه همپیمانان هیتی و اهلامویش شکست داد. او بازمانده پادشاهی میتانی را به مانند بخشی از خاک آشور درآورد. او همچنین ادعاکرده است که ۱۴٬۴۰۰ دشمن دربند خود را از یک چشم کور نموده است. او از نخستین پادشاهان آشوری است که دشمنانش را بیشتر تبعید میکرد تا آنکه بکشد. او سراسر سرزمینهای میان تایته تا ایریدو را به دست آورد. او کاخهای آشور و نینوا را ساخت و نیایشگاه جهانی آشور را بازسازی نمود. او همچنین شهر نمرود را ساخت. پس از او پسرش توکولتینینورتای یکم به جانشینیش رسید. آشور ناسیرپال دوم (یا ناصرپال ، حرفنویسی از آشوری: آشورناصراَپلی، Aššur-nâṣir-apli) پادشاه آشور (883 - 859 پ. م. ). دیاکونوف در کتاب تاریخ ماد از حمله آشور ناسیرپال به بادرود نوشتهاست. شَلْمانَسَّر سوم (آوانویسی کتیبهها: Šulmānu-ašarēdu) پادشاه آشور در میان سالهای 858 تا 823 پ.م. بود. وی پسر فرمانروای پیشین آشور یعنی آشورناسیرپال دوم بود. معنی واژه شولانو-آشارِدو "ایزد شولمانو برتر است" است. شلمانسر سوم طی فرمانروایی طولانی خود همواره در حال لشکرکشی به کشورهای سمت شرق خود بود. برای نمونه ملتهای واقع در میانرودان بابِل، سوریه، کوهسارهای غرب ایران و همچنین کیزّووَدنا و اورارتو. لشکریان او به دریاچه وان و کوههای تاروس رخنه کرده، هیتیهای کارچمیش را ناچار به پرداخت باج کرده و بر پادشاهیهای هماث و دمشق چیره شدند. نخستین اشاره به قوم ماد در کتیبهای است که گزارش حمله شلمانسر سوم به سرزمین موسوم به پارسوا، در کوههای سرزمین کردستان، (سال 837 ق. م.) بر آن ثبت شده. تیگلت پیلسر سوم (از 745-727 پ. م.) به پادشاهی آشور رسید. در فرصتی که در نتیجه قطع حملات آشوریان در بین سالهای 788-834 ق.م. پیش آمده بود دولت ماننا که در آن برهه از زمان دولتی مستقل بود ارتباطات خود را با ماد تشدید کرد. شاهان آشور که اتحاد ماننا - ماد را تهدیدی بر علیه خود می دیدند، برای از بین بردن اتحاد شکل گرفته بین ماننا و ماد، از سال 788 ق . م یک سری حملات را به ماد شروع کردند که تا سقوط دولت قدار و تجاوزگر آشور ادامه داشت. تیگلت پیلسر در سال 744 ق . م حملات مستمری را به ماد شروع کرد که به مدت چند سال دوام داشت، او ایالات "آراز یاش" و "بیت سانگی" و منطقه " اوشکاکان " را تسخیر کرد و تعدای از ساکنین آنجاها را به شمال سوریه و فنیقیه تبعید کرد. او در کتیبه ای اسامی طوایفی را که اسیر برد نام برده است. ۷۴۰ پ. م.؛ تیگلت پیلسر پس از دو سال محاصره بر شهر آرپاد در سوریه کنونی دست یافت. ۷۳۸ پ. م.؛ تیگلت پیلسر به اسرائیل تاخت و مردمان آن سامان را وادار به پرداخت باج نمود. سلطه تیگلت پیلسر سوم در سرزمین آرامی باعث شد زبان آرامی به زبان واسط در سرزمین های تسخیر شده تبدیل شود. تیگلت پیلسر در سال 738 دوباره به ماد حمله کرده، همدان را گرفته، و بعد تا کویر نمک پیش رفت و از منطقه "اوش کاکان" در دره رود "قره سو" بازگشت. این بدان معنی است که آشوریان در آنزمان اکثر سرزمینهای ماد را تصرف کرده بودند. لشکر کشی تیگلت پیلسر به ماد در کتیبه های آشوری ذکر شده است. دیاکونوف اسامی مکانهای جغرافیایی لشکر کشی تیگلت پیلسر به ماد و حاکمان را که آشوریان در کتیبه ها ذکر کرده اند را در کتاب تاریخ ماد ذکر کرده است. سارگن دوم امپراتور آشور (۷۲۱-۷۰۵ قم.) و بنیان گزار سلسله سارگن. در زمان سارگن دوم، دولت آشور که قدرتمند شده بود پیشروى خود را به داخل فلات ایران ادامه داد. قدیمی ترین مطلب مربوط به شهر تبریز، در کتیبه سارگن دوم پادشاه آشور آمده است که آن را شهری بزرگ و آباد، و دارای باروی تو در تو وصف کرده. شهر ایزیرتا که سقز کنونی باشد قبل از اولین اتحاد ماد به عنوان پایتخت ماننا شناخته میشدهاست. گفته میشود که این شهر با نام ایزیرتا در نخستین اتحاد ماد، پایتخت مادها بود. سرکردگان ماد در اطراف شهر استحکاماتی برای خود ساختند که از آن جمله زیویه(ایزبیا)(ایزیبیا) و قپلانتوی کنونی (آدامائیت) را میتوان نام برد. سارگن دوم پادشاه آشور به سرزمین ماد تاخت، مادها شکست خوردند و ایزیرتا، زیویه و آدامائیت را ویران کرد. مدت زمانی پس از شکست دیاکو شاه ماد از سارگن دوم امپراتور آشور ، فرزند و جانشین او، فرورتیش ، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در 3-672 ق.م. در برابر آشوریها به پا خاست . همچنین در کتیبهای از زمان سطنت سارگن دوم آمده است که بین سالهای ۷۲۱-۷۰۵ قم. گروههایی از آشوریها در فلات ایران و سرزمین ماد اسکان داده شدهاند. سارگن دوم در کتیبه ، به تسلیم شدن شاه ماننا اشاره کرده و از بخشیدن او خبر میدهد:سارگون یکم
آشوراوبالیت یکم
تیگلتپیلسر یکم
تیگلتپیلسر دوم
شلمانصر یکم
آشورناسیرپال دوم
شلمانسر سوم
تیگلتپیلسر سوم
سارگن دوم
در مقابل اولسنو شاه ماننا میز مهمانی را بگستراندم، تخت و مقام سلطنتی او را نسبت به مقام پدرش بلند مرتبه تر کردم، سرکردگان ماننا را برابر و همردیف با سرکردگان آشور بر سر سفره مهمانی نشاندم، در مقابل خدای آشور و خدایگان سرزمین خودشان به درازی حکمرانی من دعای خیر کردند.
محتوای این کتیبه نشانگر آن است که در آن مقطع زمانی ماننا متحد آشور بشمار میرفت.
سارگن دوم در سال 714 ق . م بعد از تابع کردن ایالت "پارسوا" به منطقه ماننایی "سوری گاش" نیز که در دست اورارتو بود، حمله کرد.
با اینکه شاهان آشوری همیشه ماد را مورد حمله و تجاوز قرار میدادند ولی سارگن دوم بنا به اتحادی که با "اولسنو" بسته بود با ماننا به صورت یک دوست و متحد رفتار میکرد و به قولی که به شاه ماننا داده بود عمل کرده و اراضی غربی ماننا را که در مدت نزدیک به یک قرن در اختیار اورارتو بود گرفته و در اختیار دولت ماننا قرار داد. سارگن دوم که حالا شاه ماننا را مدیون خود کرده بود، چند ماه بعد ماد مرکزی را تصرف کرد و در عوض این کمک، دولت ماننا به آشور در اشغال ماد مرکزی کمک کرد.
دیاکونوف اسامی 26 مکان جغرافیایی و 26 نفر از حاکمان ایالت "پارسوا"ی ماد ( منطقه کرمانشاه امروزی ) را که آشوریان در کتیبه های سارگن دوم ذکر کرده اند را در کتاب تاریخ ماد ( ص 516-517 ) ذکر کرده است.
سنخریب از (704 - 681 پیش از میلاد) جانشین پدرش سارگن دوم شد.
سنخریب (745 - 681 پیش از میلاد) پادشاه آشور (704 - 681 پیش از میلاد) بود. سنخریب جانشین پدرش سارگن دوم شد.
سنخریب هومبان-نیمهنا پادشاه عیلام را در جنگ هالوله (۶۹۱ پیش از میلاد)؛ شکستداد و بابل را (۶۸۹ پیش از میلاد)؛ تاراج کرد.
اسرحدون در میان پسران سنخریب هواخواه دسته کاهنان و بازرگانان بود. پدرش وی را نامزد پادشاهی پس از خود نمود، ولی برادرانش کوشیدند وی را بیاعتبار کنند. پس پدرش او را به جایی در جنوب ترکیه کنونی راند ولی جایگاه جانشینیش را از او نستاند. سنخریب در (ژانویه ۶۸۱ پیش از میلاد) کشته شد و مینماید که اسرحدون در مرگ پدر نقشی داشتهاست. اسرحدون (۶۸۱پیش از میلاد) پادشاه آشور شد. آشوربانیپال جانشین پدرش (۶۶۹ پیش از میلاد) اسرحدون
اسرحدّون یا آسرحدّون (ریخت یونانی و توراتی:Esarhaddon یا Asarxaddon؛به اکدی:Aššur-aha-iddina،معنا:آشور برادری به من داد.) پادشاه آشور میان سالهای ۶۸۱ تا ۶۶۹ (پیش از میلاد) بود. او کوچکترین پسر سنخریب پادشاه آشور و همسر دومش آرامیش شهبانو نقیعه بود.
آشور بانیپال (۶۶۹-۶۲۷ ق م) آخرین پادشاه مقتدر آشور بود. آشوربانیپال جانشین پدرش (۶۶۹ پیش از میلاد) اسرحدون شد.
او سلطانی مقتدر و مخوف اما حامی دانش و ادبیات بود و خود میتوانست بخواند و بنویسد. اطلاعاتی که به دستور وی گرد آمده و بر الواح بسیار نقر شد، منبع آگاهی تا چندین هزاره پیش از میلاد است.
در زمانی که آشور بنی پال پادشاه نیرومند آشور بر سر قدرت بود جنگی بین مادها و آشوریها در نگرفت ولی جنگهای آشور و عیلام تا نابودی دولت عیلام در سال ۶۴۰ ق م ادامه یافت. آشور بنی پال در سال ۶۲۷ ق م در گذشت. دولت هووخشتره در این فاصله قدرت خود را مستحکم تر کرد.
هزاره نخست پ.م مهمترین هزاره تاریخ ایران و حتا تاریخ جهان باستان میباشد. آسیا میان اقوام آریایی و سامی نژاد بخشبندی شده است. آشور در دوران پادشاهی آشورنصیرپال دوم نخستین امپراتوری تاریخ را کلید زد. او بود که به تقلید از ایلام ارتشی منظم و حرفه ای البته در ابعادی بزرگتر_ برپا کرد و همچنین به تقلید از کاسی ها و دیگر اقوام آریایی، نیروی سواره نظام را به ارتش افزود. حالا هیچکس جلودار آشور نبود. او فینیقیه را به خاک و خون کشیده و به دریای مدیترانه دست یافت و بومیان منطقه را به نابودی کشاند. او کودکان را در آتش سوزانده و اسیران را پس از بریده شدن - گوش و بینی شان، میکشت و به این امر افتخار میکرد. تنها استثناء موجود پادشاهی کوچک اسرائیل 722-1000 پ.م) بود که این پادشاهی هم در پایان به دست سارگون دوم سلطان آشور از بین رفت و پایتخت آن سامریه ویران شده و یهودیان آنجا تبعید شدند. هرچند حکومت کوچک یهودیه به پایتختی اورشلیم استقلال خود را دربرابر غولی به نام آشور نگاه داشت. آشور مدت زیادی بر اقوام سامی خاورمیانه حکمرانی کرد. ولی هرگز نتوانست آنها را به نابودی بکشاند و پس از نابودی امپراتوری، این اقوام دوباره سر بلند کردند. آشور را باید یکی از مهمترین دلایل راه اندازی کشور ایران دانست. چراکه اگر خوی مهاجم و متجاوز و خونریز آنان نبود هرگز قبایل ایرانی اندیشه همبستگی را به ذهن خود راه نمیدادند. آریایی های غرب ایران به دلیل اینکه به اندازه نیاز زمین داشتند، دلیلی برای جنگ و دعوا با هم نداشتند. بنابراین اندیشه راه اندازی پادشاهی را نمیکردند. حتا گزارشی از برخورد اینها با پادشاهی ایلام هم نداریم و میتوانیم بگوییم که چه بسا برخورد چندانی هم وجود نداشته است. اگرچه در همین زمان قطعا درگیری ها میان آریایی های ایرانی و آریایی های بیرون ایران بر سر مرزهای شرقی ایران موجود بوده است که تاریخ مدونی درباره آن نداریم. ولی در غرب هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد به جز جلادان سنگ دل و بی رحم آشوری که از ابتدا چشم طمع به ایران داشتند. بدین ترتیب است که ایرانیان تصمیم به همبستگی و تشکیل پادشاهی آنهم فقط با هدف پدافند در برابر دشمن سامی نژاد یعنی آشور میگیرند. دشمنی، که خود سامی ها از یهودی و بابلی گرفته تا مصری و فینیقی، امید به نابودی اش دارند تا بتوانند نفس بکشند. در این بخش به جنگهای ایلام و آشور در دوره ایلام نو، میپردازیم. در همین زمان است که ایرانیان آریایی، مستقل از ایلامیها، برای نخستین بار موفق به تشکیل دولت میشوند. دولت ماد که کمترین ارتباطی _نه جنگ و نه همکاری_ با پادشاهی ایلام نداشته است. به همین جهت ابتدا برخورد پادشاهی ایلام با آشور را مرور میکنیم و سپس در بخش بعد تاریخ ماد از آغاز تا پایان را مورد بررسی قرار میدهیم. - همزمان با به قدرت رسیدن یکی از سرشناس ترین پادشاهان آشور یعنی سارگون دوم ( 705 - 722 پ.م)جنگهای میان پادشاهان ایلام و آشور آغاز شد. سارگون که ماشین جنگی آشور را روشن نموده بود، به ایلام یورش برد و آنها را شکست داد. در آن دوره آشوریان از دید قدرت و تسلیحات جنگی از ایلامیان برتر بودند و همین امر باعث پیشروی سارگون و تلفات زیادی ایلامیان گردید. ولی ایلامیان که تجربه زیادی را در این چند دوره در جنگاوری یافته بودند با همه توان در برابر آشور ایستاده و با بهره گیری از کوهستانها که ارتش آشور با آن مشکل داشت، مانع پیشروی بیشتر آشور گشتند. سارگون که از فتح ایلام ناامید گردیده بود، با توجه به این موضوع که ایلامی ها هنوز توان یورش به آشور را نداشتند، آهنگ مصر نمود. پس از مرگ او پسرش سِناخریب فرمانروای نوین آشور گشته و بابل را فتح کرد. در همین فاصله زمانی ایلامیان به بازسازی خود پرداخته و ارتش خود را مجهز تر و منظم تر نمودند و به فرماندهی کال لوداش بابل را مورد یورش قرار دادند. یکی از نقاط ضعف ایلامیان در ابتدا در این بود که هرگز مناطقی که تسخیر می نمودند را در اختیار نمی گرفتند و در واقع موقعیت و قدرت خود را تحکیم نمی کردند. از این روی مدام با مناطق کوچک نیز درگیریهای پراکنده داشتند و در هر جایی که وارد می شدند تنها به غنیمت گیری اکتفا کرده و سپس به سرزمین اصلی باز می گشتند. کال لوداش پس از فتح بابل در زمان بازگشت به ایلام به دلیل بد رفتاری با مردم ایلام با شورش عمومی مواجه گردید. بدین ترتیب مردم او را به هلاکت رساندند. سناخریب نیز از همین درگیریهای درونی بهره برداری کرده و به ایلام یورش برد. او بر سر راه خود هر چه می دید ویران می کرد. مردم ایلام با شتاب برای خود پادشاهی به نام کودورنان خوندی برگزیدند تا آنها را در مبارزه با آشور رهبری نماید. ولی او در بخش کوهستانی سرزمین ایلام برجای ماند و هیچ کاری نکرد. آشوریان نیز در مسیر حرکت در کوهستان به برف و باران برخورد کردند و همین امر باعث عقب نشینی و بازگشت آنها به سرزمینشان گردید. مردم ایلام نیز پس از خروج آشور علیه شاه بی لیاقت خود بر خاسته و او را کشته و پادشاه دیگری به نام اومان مینانو را برای خود برگزیدند. او با شتاب ارتش ایلام را نظم داد و به دلایل استراتژیک با بابل همپیمان گردید. مردم بابل اگرچه دشمنی دیرین خود با ایلامیان را فراموش نکرده بودند ولی دشمن امروز آنان آشوریان بودند. پس آنان صلاح خود را همبستگی با ایلام دیدند. شاه ایلام پس از اطمینان از بابل با قدرت به آشور یورش برد و یکی از جنگ های بزرگ دوران باستان را برپا کرد. در این نبرد با وجود تلفات بسیار هیچ کدام از دو سو پیروز نگردیدند و هر دو به سرزمین خود بازگشتند و شاه ایلامی نیز که دلیرانه جنگیده بود، در این جنگ کشته شد. سناخریب نیز در بازگشت به ترمیم ارتش آشور پرداخت و خیلی زود برای انتقام از بابل به آنجا یورش برد. در این زمان پادشاه ایلام نتوانست به یاری سلطان بابل بیاید و سناخریب توانست بابل را فتح کند. او خیابانهای بابل را از کشت هها انباشه کرد و همه کاخها را به ویرانی کامل کشانده و بر روی ویران هها آب بست. پادشاه آشور پس از این فتح مرد و آسورهادون به پادشاهی رسید. در زمان تغییر پادشاهی آشور، ایلامیان به سرکردگی کال لوداش دوم به میانرودان یورش برده و تا شهر سیپار نیز پیش رفتند ولی نتوانستند موفقیت خاصی پیدا کنند و تنها به غارت بسنده کرده و بازگشتند. پس از زمان کوتاهی کال لوداش دوم نیز مرد و حکومت به دست برادر او به نام اورتاکو افتاد. اورتاکو با آشوریان رابط های دوستانه برقرار نمود و خدایانی که کال لوداش از آشور غارت کرده بود را به آشوریان بازگرداند و در پاسخ محبت او، آسورهادون نیز در خشکسالی برای ایلام آذوقه فرستاد. این رابطه دوستانه سبب شد که آسورهادون با پندار راحت به مصر یورش برده و آنجا را تصرف نماید. از این زمان است که دیگر مصریان هرگز مفهومی به نام استقلال و صلح را تجربه نکردند. مصر از آنزمان تا 2500 سال بعد در اشغال نظامی – فرهنگی بیگانگان بود. آسورهادون علاوه بر رابطه نیک با ایلامیان سعی کرد کینه بابلیها را از بین ببرد چراکه میدانست بابل همواره آماده همبستگی با دشمن آشور است. در زمان او سعی شد تا ویرانی های پدرش جبران شده و بابل دوباره به زیبایی پیشین بازگشته و مردم آن با آشور همبسته شوند. صلح بین آشوریان و ایلامیان ادامه داشت تا به جای او بر تخت نشست. اینکه آسورهادون مرد و آشوربانیپال سرشناس ترین و بزرگترین امپراتور آشور است که از همه دید کشورش را در دوران طلایی قرار داد. او نخست به سمت مصر رفت و به سرکوب شورش آنجا پرداخت، اورتاکو نیز موقعیت را مغتنم شمرده و به بابل یورش برد و آنجا را غارت کرد. اورتاکو چند سال پس از بازگشت از بابل مرد و برادرش تئومان به پادشاهی رسید. تئومان تصمیم داشت شماری از شاهزادگان ایلامی را بکشد، ولی آنها فرار کرده به دربار آشوربانیپال پناه بردند. آشوربانیپال که بسیار سیاستمدار بود آنها را گرامی داشت و برای آنها سپاهی محیا کرد. خود نیز به جنگ با مصر رفت. امپراتور در راه بازگشت از مصر بود که تئومان به گمان اینکه آشوربانیپال در مصر است به بابل یورش برد. ولی در راه یورش به بابل، سپاه آشور را در برابر خود دید. او با فرستادن پیکی به نزد آشوربانیپال قصد خریدن زمان برای قدرت گرفتن و یورش سرسختانه را داشت که آشوربانیپال اسیر حیله پادشاه ایلام نشد و ارتش آشور با شتاب به جنگ با ایلام پرداخت. ارتش ایلام شکست خورد و تئومان که مجروح شده بود به دست یکی از شاهزادگان پناهنده به دربار آشوربانیپال، سرش بریده شده و به نینوا فرستاده شد. آشوربانیپال برادر تئومان به نام ایگاش را پادشاه ایلام کرد و به آشور بازگشت. در این دوران برادر آشوربانیپال در بابل علیه او برخاست. پادشاه ایلام نخست بی طرفی اعلام کرد، ولی هنگامی که آشوربانیپال از او خواست خدای شهر ارخ به نام نانا را به آشور برگرداند، پادشاه ایلام از ترس از بین رفتن حیثیت خود از آن سرباز زد و با برادر آشوربانیپال همپیمان گردید. این همبستگی در حال شکل گیری بود که یکی دیگر از برادران پادشاه ایلام به نام تاماریتو علیه شاه شورش کرد و پادشاه ایلام شد. او یکی از بی آبروترین شاهان ایلام است. تاماریتو به پشتیبانی از برادر آشوربانیپال ادامه داد. او از چیش پیش فرمانروای پارس _همسایه شرقی ایلام_ هم درخواست کمک کرد. سیاست پارسیان در آنزمان عدم دخالت در جنگ ابرقدرتها بود. پس کمکی نفرستادند. شاید همین سیاست درست چیش پیش بود که نه تنها پارسیان را نجات داد بلکه مقدمه ای شد بر امپراتوری آینده آنان. پارسیان عجله به خرج ندادند. آنها تازه میهن خود را یافته بودند. طمع نکردند. صبر پیشه کردند و فرصت دادند تا سه غول بزرگ یعنی ایلام، آشور و ماد همدیگر را نابود کنند و آنوقت در موقع مناسب، جهانی را به ارث ببرند. آشوربانیپال نمیتوانست همزمان با بابل که در دست برادرش بود و ایلام بجنگد. پس فردی از ایلامیان را به شورش علیه شاه ایلام واداشت. بوغاش شاه ایلام را دستگیر و به آشور فرستاد. آشوربانیپال نیز پس از دستگیری شاه ایلام با او به نیکی رفتار کرد و به او پناه داد. واقعا نمیدانیم که این از آینده نگری شاه آشور بود و یا دلیل دیگری داشت. آشوربانیپال سپس به بابل یورش برد و کار برادر خود را یکسره نمود و بار دیگر بابل را ویرانه ساخت. ولی در این زمان بوغاش به دست شاهزاده ایلامی به نام خونبان کالداش کشته شده و ایلام دوباره مستقل گردید. آشوربانیپال از شاه نو ایلام خواست تا کلدانیهایی که در شورش بابل دست داشتند و به ایلام پناه برده بودند را به همراه بت خدای نانا، به آشور برگرداند ولی کالداش این را از نظر حیثیتی برای خود برابر مرگ می دانست. آشوربانیپال نیز شاه پیشین ایلام ماریتو، را به جنگ با کالداش فرستاد. در این جنگ ماریتو با کمک سپاه آشوری موفق به شکست کالداش گشت. امپراتور آشور، ماریتو را به شاهی برگزید، البته زیر نظارت سرداران آشوری. با اینحال ماریتو بار دیگر اشتباه بزرگی کرده و برای کسب استقلال مطلق در خفا تصمیم بر قتل سرداران آشوری گرفت، همان اشتباهی که آشوربانیپال منتظر آن بود تا کار ایلام را یکسره نمود. بنابراین سپاهیان آشوری که بر شوش مسلط بودند، در سال 640 پ.م به دستور آشوربانیپال این شهر را غارت و ویران کردند. ولی به قلمرو پارسیان وارد نشدند. شاه آشور برای تکمیل پیروزی خود فرمان داد که کالداش و ماریتو _هر دو شاه ایلام_ را به ارابه سلطنتی شاه بسته و این ارابه را از شوش تا معبد آشور و ایشتار بکشند. بدین ترتیب ایلامیان برای همیشه منقرض گشتند. آشور بانیپال در مورد سرنگونی آنها در کتیبه خود می گوید: من شوش شهر بزرگ مقدس، جایگاه خدایان و محل اسرار آنها را به خواست آشور و ایشتر » فتح کردم.....در گنجهایش را که در آن زر و سیم و مال فراوان بود گشودم... همه طلا و نقره و ثروت را که شاهان پیشین ایلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور آوردم. من زیگورات شوش را که از آجرهایی با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود، من تزیینات بنا را که از مس صیقل یافته ساخته شده بود شکستم. شوشیناک خدای اسرارآمیز که در مکانهای اسرارآمیز اقامت دارد و هیچ کس ندیده است که او چگونه خدایی میکند، سومودو، لکمر.....این خدایان را با زینت آلاتشان، ثروتشان......به سرزمین آشور آوردم....پیکره گاوهای نر وحشتناکی را که زینت بخش درها بودند از جا کندم، معابد ایلام را با خاک یکسان کردم و خدایان آن را به باد دادم. سپاهیان من به بیشه های مقدس آنان که تا آن هنگام هیچ بیگانه ای از کنار آنها گذر نکرده بود گام نهادند، اسرار آن را دیدند و به آتش کشیدند. من قبرهای شاهان قدیم و جدید آن را.....ویران و متروک کردم. اجساد آنها را در جلوی آفتاب قرار دادم و استخوانهای آنان را به سرزمین آشور آوردم.... همه خاک شهر شوش و شهر ماداکتور و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و در مدت یک ماه و یک روز سرزمین ایلام را به همه پهنای آن جاروب کردم. من این کشور را از گذشتن دام و گوسپند و نغمه های موسیقی بی نصیب کردم و به درندگان و ماران و جانوران وحشی رخصت دادم که آن را فرو گیرند. من در مدت یک ماه و بیست و پنج روز این سرزمین را به بیابان برهوت تبدیل کردم. من در روستاهای آن نمک ریخته و خار کاشتم. من دختران شاهان، همسران شاهان، همه خانواده های قدیم و جدید شاهان، شهربانان، شهرداران شهرها..... ساکنان مرد و زن....چهار پایان بزرگ و کوچک که شمارشان از ملخ بیشتر بود را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور روانه ساختم..... آوای انسان، سم چهارپایان بزرگ و کوچک، فریادهای شادی....به « دست من از آنجا رخت بر بست عهد عتیق درباره ایلام در کتاب ارمیای نبی میگوید : یهوه صبایوت چنین می گوید، اینک من کمان ایلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست. و چهار باد را » از چهار سمت آسمان بر ایلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به طوری که هیچ امتی نباشد که مردم ایلام نزد آنها نیایند. و اهل ایلام را با حضور دشمنان ایشان و با حضور آنانی که قصد جان ایشان کرده اند، مشوش خواهم ساخت. بر ایشان بلا و خشم خویش را وارد خواهم آورد و شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را هلاک سازم. و من کرسی خود را در ایلام بر پا خواهم نمود و « پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم ساخت گویا زمین و زمان همراه و همرای بودند تا پادشاهی و تمدن ایلام یکجا و برای همیشه به وضعی تراژیک از روی کره زمین محو گردد.