فروپاشی آشور

رویداد های سال 611 ق.م برای ما روشن نیست. «تاریخ گد» درباره اقدامات هوخشتره خاموش است. شاید مادی ها سرگرم تحکیم پشت جبهه خود بوده مثلا می خواستند پادشاهی سکا را تحت انقیاد خود درآورند. دانسته نشده که در آن زمان نیروها بابلی به چه کار مشغول بودند. «تاریخ گد» آنجا که مربوط به این بخش است سخت آسیب دیده است.

در سال 610 ق.م، عملیات نبوپلسر صرف برقراری آرامش ایالات اصلی آشور گشت. در ماه آبان، مادی ها به لشکریان بابل پیوستند و ارتش متحدین، به سوی «حرّان» حرکت کرد. لشکریان «آشوروبالیت دوّم» و لشکریان مصری که از وی پشتیبانی می کردند به محض نزدیک شدن ارتش متّحدین، حرّان را رها کردند و در آن سوی فرات - ظاهرا - به دژ کارکمیش پناه بردند. حرّان به آسانی تسخیر گردید و نبوپلسر - چنانکه به نظر می رسد - این بار وسواس مذهبی را به سویی افکند و در آن شهر مقدّس مردم سوریه و میان دو رود، غنایم فراوان به دست آورد و پس از آن، نیروهای اصلی مادیها به میهن خویش بازگشتند.

در خاور باستان از عهد هیتی ها، ترتیب تقسیم غنایم میان دو متّحد چنین بود: یک سو اسیران و اموال منقول را تصرف می کرد و متّحد دیگر، شهر و حصار و زمین را. از این رو، از آنجا که بابلیان به گرفتن غنایم پرداختند، نشان می دهد که شهر حرّان نصیب مادیها شده است.

گمان می رود که عملیات جنگی تا بهار سال 609 ق.م ادامه داشته است. آشوروبالیت دوّم، در ماه «دوعوز» (تیر) نیروی امدادی کلانی دریافت کرد و لشکریان فرعون «نخو» به یاری وی شتافتند و علیه حرّان حمله متقابلی را آغاز کرد. آشوریان و مصریان پادگان های کوچک بابلی را از پای درآورده حرّان را محاصره کردند ولی در ماه شهریور، نیروی اصلی نبوپلسر به کمک بابلیان محصور در حرّان رسیدند. آشوروبالیت به ظاهر کوشید تا «اورارتو» را خبر سازد ولی در همان اوان، مادی ها ضربه قاطعی به اورارتو وارد آوردند و به ظاهر به «توشپا» پایتخت آن کشور که در کنار دریاچه وان بود رسیدند و دولت اورارتو را مطیع خویش ساختند.

در باختر فرات، ابتکار عمل به دست مصریان افتاد و ایشان ادعای حاکمیت بر سراسر سوریه و فلسطین را داشتند. لشکریان آشور در دژ کارکمیش موضع گرفتند. از آنجا که دژ مزبور، بر مهمترین گذرگاه رود فرات و جاده های کاروان رویی که به سوریه و میان دو رود منتهی می شد مسلط بود، بابلی ها و مادی ها نمی توانستند اجازه دهند که چنین دژ بزرگ و فوق العاده نیرومندی در دست دشمنان ایشان باشد.

مقان آن روزها، تقسیم میراث آشر میان بابل و ماد انجام گشت و کارکمیش سهم بابل شد. بدین سبب گمان می رود که مادیها در نبردهای بعدی که با مصریان درگرفت، شرکت نکردند و یا اینکه ینروهای اصلی ایشان وارد عرصه پیکار نشدند.

در سال 605 ق.م، لشکریان بابل به فرماندهی شاهزاده «نبوکد نصر» (بخت النصر)، کارکمیش را محاصره کرده و سپس به حمله ای تسخیر کردند. مصریان رانده شدند و بابلی ها بدون اینکه با دشواری مهمی روبرو شوند، سوریه و فلسطین را تسخیر کردند. عمر بقایای پادشاهی آشور نیز بدین شیوه پایان یافت.

نبوپلسر در همان سال درگذشت. اما هوخشتره، فعالیت وی با وجود کهولت سن، هنوز پایان نیافته بود.

لشکرکشی کوتاه اما هولناک بابلی ها و ماد ها چنان ویرانگر بود که سرزمین اصلی آشور، که به تقریب دو هزار سال پیوسته مسکونی و پر رونق بود، به ویرانه ای تبدیل شد؛ و آخرین بقایای امپراتوری ای که زمانی بزرگ و قدرتمند بود و از همین سرزمین بر آن فرمان رانده می شد، به سرعت دچار فروپاشی شد و در دهه ها و سده های پس از آن، آنچه از آن پادشاهی باقی ماند، تنها خاطره ستمگری های آن بود. نبوپیلسر در اظهار نظری به چنین واقعیتی اشاره دارد:



«من سرزمین آشور را قتل عام کردم، و سرزمین دشمن را به تلی از ویرانه مبدل ساختم. آشوریان، که از روزگاران دور بر همه این اقوام حکومت کرده یوغ سنگینشان بر مردم این سرزمین [بابل] آسیب وارد ساخته بودند، پایشان را از اکد بریدم و یوغشان را برانداختم».



صفینا، نواده حزقیا، فرمانروای یهودیه ای که سناخریب او را به پرداخت خراج تحقیر آمیزی مجبور کرده بود، سنگ گورنبشته دیگری برجای گذاشته برای مردمی که بارزترین میراثشان، نفرتی ابدی به همسایگانشان بود:



«خداوند قدرت خود را به ضد آشور به کار خواهد برد و پایتخت بزرک آن نینوا را ویران نموده، به بیابانی خشک مبدل خواهد کرد. آن شهر، چراگاه گوسفندان خواهد شد و انواع حیوانات وحشی در آن جای خواهند گرفت. خفاش ها و جغد ها در میان ویرانه هایش لانه می کنند و صدایشان از پنجره های خانه های متروک شنیده می شود... این شهر مستحکم که چنان در امنیت بود که به خود می گفت: "در تمام دنیا شهری مثل من وجود ندارد!" ویران شده، لانه حیوانات خواهد گردید. هر که از آنجا بگذرد، سر خود را از بهت و حیرت تکان خواهد داد».



و اما آشوریانی که توانستند از سقوط کشورشان جان سالم به در ببرند، مجبور شدند زندگی خود را در سایه اربابان جدیدشان در سختی و تنگدستی بگذرانند و در شگفت بودند که چرا خدای بزرگ آشور، آن ها را به خود وا گذاشته است. با گذشت سالیان، فرزندان آن ها و فرزندان فرزندانشان، کاملا و برای همیشه جذب دیگ در هم جوش و مدام در حال تولید مثل اقوام گوناگون شدند؛ و به زودی دیگر آشوریانی باقی نماندند که در شگفت شوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد