آشوربانیپال و مسئله ولیعهدی او

«آشوربانیپال» (به اکّدی آشور-بانی-اَپلی)، فرزند اسرحدون، واپسین شاه بزرگ آشور بود (685 - بین 631 و 627 ق.م). او بعنوان یکی از چند پادشاه روزگار باستان که می توانست بخواند و بنویسد، معروف است. صنعت پیکرتراشی آشور در دوران پادشاهی وی به اوج خود رسید. یونانیان وی را با نام «سارداناپالُس» می شناسند و برخی متون سده های میانه از وی با نام لاتینی «سارداناپالوس» یاد کرده اند.

در طول دوران پادشاهی وی، شکوه آشور تنها در نیروی ارتش آن نمایان نبود، بلکه در فرهنگ و هنر آشور نیز پدیدار بود. آشوربانیپال «نخستین کتابخانه سیستماتیک» را در شهر نینوا ایجاد نمود و می کوشید تا همه نوشته های به خط میخی را که تا آن زمان موجود بود، گردآوری کند.

آشوربانیپال در پایان دوره پانصد ساله سلطه آشور به دنیا آمد. نام او به آشور «آشور بانی اَپلی» است به معنی آنکه «خدا آشور، فرزند دیگری آفرید» و این موضوع را می رساند که وی بر آن نبود تا تنها بعنوان یک مقام سلطنتی باقی بماند و از میل او به «خدا شدن» خبر می دهد.

پدرش، اسرحدون، جوان ترین فرزند سناخریب، فرزند شهبانو «تَشمِتوم-شَرَت» نبود، بلکه فرزند زنی بود به نام «زکوتو» که در کاخ سلطنتی کار می کرد و نژاد سامی داشت و نام محلی او «نقیه» بود و سناخریب با وی ازدواج کرد.

آشوربانیپال در کاخ کوچکی به نام «بیت رِدوتی» (خانه جانشین) بزرگ شد؛ و آن، کاخی بود که سناخریب پدر بزرگش، هنگامی که خود ولیعهد بود در سال 694 ق.م در شمال شهر نینوا ساخت. پدرش اسرحدون پس از نشستن بر تخت شاهی (681 ق.م)، به اقامتگاه خود «بیت مَسهَرتی» (جنگ افزار خانه) رفت و «خانه جانشین» را برای فرزند جوان و مادرش به جا گذاشت.

آشوربانیپال پنج برادر و یک خواهر داشت. «سین-ایدینا-اَپلی» برادر بزرگش که نامز کرسی ولیعهدی بود پیش از سال 672 ق.م درگذشت. آشوربانیپال که انتظار نداشت بعنوان ولیعهد برگزیده شود، کارهای پژوهشگرانه خود را در اسب سواری، شکار، ارابه رانی، سربازی، صنعتگری، و ادب سلطنتی دنبال می کرد. او در یگانه شرح زندگینامه خود، کارهای پژوهشگرانه خود را یادآور می شود و در میان آنها از پیشگویی، ریاضیات، و خواندن و نوشتن نام می برد. آشوربانیپال تنها شاه آشور بود که چگونه خواندن و نوشتن را آموخت.

اسرحدون (پدر آشوربانیپال) به محض درگذشت شهبانویش در سال 672 ق.م، خط جانشینی را از نو سازماندهی کرد. او با سران کشورهای خارجی عهدی بست و آنها سوگند خوردند که چنانچه اسرحدون از این دنیا درگذرد، آشوربانیپال را بعنوان شاه آشور و «شَمَش-شوم-اوکین» (دیگر برادر بزرگتر آشوربانیپال) را شاه بابل بشناسند. «سین-ایدینا-اَپله» پسر بزرگ اسرحدون و جانشین نخستین وی، در همان سال درگذشته بود.

سپس هر دو شاهزاده (آشوربانیپال و شَمَش-شوموکین) به کسب دانش خود ادامه دادند. نامه هایی که از شمش-شوم-اوکین در دست است دربردارنده گزارش هایی است که از بابل برای پدرش می فرستاد و آشوربانیپال بعنوان ولیعهد در میهن بجا ماند. اما این وضعیت در سال 669 ق.م بی درنگ به بحرانی تبدیل شد. آن سال، زمانی بود که اسرحدون در لشکرکشی به مصر به ناگاه درگذشت و آشوربانیپال تا پایان سال نتوانست به پادشاهی آشور دست یابد. «زکوتو» مادربزرگش (زن دوّم سناخریب) همه را ملزم به حمایت از یگانه دعوی اش به تاج و تخت و گزارش دادن اعمال خیانت کارانه به وی نمود. این موضوع نشان دهنده نفوذ این پیربانو در آغاز دوران پادشاهی آشوربانیپال است. مراسم رسمی تاج گذاری در دوّمین ماه سال جدید (اردیبهشت سال 668 ق.م) برگزار شد و در همان زمان، آشوربانیپال (بنا به سفارش پدرش) برادرش را در سمت «شاه بابل» ابقا کرد.

با درگذشت اسرحدون (669 ق.م)، «اورتاکی» فرمانروای ماداکتو (یکی از شهرهای عیلام) که از متحدان و هواخواهان اسرحدون بود و با کمک وی به پادشاهی رسیده بود، به رقابت با «آشوربانیپال» برخاست. خود آشوربانیپال مدعی بود که وی به دشمنی با اورتاکی برنخاسته و حتی در زمانی که قحطی و خشکسالی بروز کرده بود، وی را یاری داد؛ بلکه این اورتاکی بود که فریفته دروغ های زیردستانش [منظور شاه شهر شوش] گردید.

جنگ با مصر و فرمانروایان اهل کوش آن سرزمین، تا مدتی توجه آشوربانیپال را از عیلام برداشت و به مصر جلب کرد. جنگ با مصر همچون میراثی از اسرحدون، برای آشوربانیپال به جا مانده بود و پادشاه تازه آشور دریافت که باید هر چه سریع تر، شورشیان مصری را سرکوب کند. این بود که به سرعت ارتشی را برای رویارویی با مصریان فرستاد (667 ق.م).

آشوربانیپال بر سر راهش وارد سوریه و فلسطین شد، و از دولت های تابع آشور سربازگیری کرد و سپس وارد مصر شد و فرعون «ترهاقه» را شکست داد. بنابر گزارش خود آشوربانیپال:

«ترهاقه، پادشاه مصر... در ممفیس، خبر پیشروی سپاه مرا شنید و مردان جنگی خود را علیه من رهبری کرد و به مقاومت و نبرد مسلحانه دست زد. من، به یاری آشور... و خدایان بزرگ... که در کنار من حرکت می کردند، سپاه او را در نبردی در جلگه های باز شکست دادم... شکوه دلهره انگیز آشور و ایشتار بر او فایق آمد و او را دیوانه کرد... ممفیس را رها کرد و به تبس گریخت».

آشوریان ترهاقه را تا تبس (که در چند صد کیلومتری جنوب در مصر بالا واقع بود و تا آن هنگام در خارج از منطقه قلمرو آشور قرار داشت) دنبال کردند اما ترهاقه باز هم فرار کرد. آشوربانیپال که ممفیس را تسخیر کرده بود به نینوا (در میهن خود) بازگشت اما در این هنگام، خراجگذاران مصری دوباره شورش کردند و ارتش آشور مجبور شد تا شورش را درهم شکند. همه رهبران شورشی مصر به نینوا فرستاده شدند و تنها «نِخو-ی یکم» شاهزاده «سائیس» (شهری در مصر بالا) آشوریان را متقاعد به دست نشاندگی خود ساخت و بنابراین به مصر بازگردانده و بعنوان شاه مصر گمارده شد.

در سال 664 ق.م و در پی درگذشت فرعون ترهاقه، پسرش «تانوآتامون» به مصر بالا تاخت و شهر تبس را تختگاه خود ساخت. در ممفیس با دیگر شاهزادگان مصری درگیر شد و «نخو» به احتمال در نبرد با «تانوآتامون» کشته شد. یک ارتش دیگر آشوری برای سرکوبی این شورش فرستاده شد. «تانوآتامون» به میهن خود عقب نشینی کرد و آشوریان تبس را غارت کرده و غنیمت های جنگی بسیاری را با خود به میهن بردند، و مصر به تمام معنا، بصورت یک ایالت آشوری درآمد.

درگذشت «اورتاکی» فرمانروای عیلام که به سال 663 ق.م رخ داد، از نگرانی های آشوربانیپال در جبهه عیلام کاست. با مرگ «اورتاکی»، پادشاه شوش «تمتی-هوبان-اینشوشیناک» (663 - 653 ق.م)، بیدرنگ بعنوان فرمانروای سرزمین عیلام که اکنون شکلی متحد و یکپارچه یافته بود به رسمیت شناخته شد. روشن است که نخستین وظیفه او قلع و قمع کردن رقیبان احتمالی بود. پسران «هوبان-هالتاش دوّم» [پادشاه پیشین ماداکتو (681 - 675 ق.م)] به همراه پسران «اورتاکی» [پادشاه فقید ماداکتو (675 - 663 ق.م)] از عیلام گریختند و شصت درباری و تیراندازان زیادی با آنان همراه گردیدند. «آشوربانیپال» با آغوش باز از آنان استقبال کرد؛ پدرانشان به کمک آشور فرمانروایان بخشی از سرزمین عیلام بودند و احتمال داشت که آنان نیز به فرمانروایی بازگردانده شوند.

در پی این اقدام «تمتی-هوبان» شاه عیلام سفیرانی را نزد آشوربانیپال فرستاد و اگر چند شاه آشور، سفیران فرمانروای عیلام را در دربار خویش پذیرفت، اما درخواست ایشان را برای بازگرداندن گریختگان نپذیرفت.

با آسوده شدن خیال آشوربانیپال از عیلام، آشوریان به منظور بدست آوردن آنچه در قیام سال 673 ق.م ماد ها، از دست داده بودند، تاخت و تاز به سرزمین های خاور کشور خود را از سر گرفتند. آشوریان در سال 660 ق.م به فرماندهی «نَبو-شار-اوسور» به سرزمین های پشته ایران تاختند. نخستین هدف ایشان ماننا بود. چون لشکریان آشور از کوه های زاگرس گذشتند، «آخسری» پادشاه ماننا کوشید تا هنگام استراحت شبانه، به نیروهای آشوری شبیخون بزند و آنها را نابود سازد، اما موفق نشد. حمله لشکریان ماننا دفع شد و ایشان مجبور به عقب نشینی شدند و آشوریان هشت دژ را که در فاصله مرز جنوبی ماننا و تختگاه آن کشور «ایزیرتو» قرار داشت تصرف کردند. آخسری مقر خویش را از «ایزیرتو» (سقز کنونی) که در خطر بود به دژ «ایشتاتو» منتقل ساخت اما آشوریان که پانزده روز ایزیرتو و دژهای مجاور آن «اوزبیا» (زیویه کنونی)، و «اورمیاته» را محاصره کرده و از تسخیر آنها ناتوان گشته بودند، به ویران کردن نواحی پیرامون و بردن مردم به بردگی و گرفتن اسبان و خران و دام های بزرگ شاخدار بسنده کردند. آشوریان در راه بازگشت به تسخیر دژهایی که مانناییان در زمان اسرحدون تصرف کرده بودند پرداختند.

شکست «آخسری» تناقضات داخلی ماننا را شدیدتر ساخت و قیام مردم علیه حکومت ماننا آغاز شد. شورشیان آخسری را کشتند و نعش او را در کوچه انداختند و تقریبا تمام خاندانش را نابود کردند.

«او-آل-لی» پسر «آخسری» که زنده مانده بود، بیدرنگ پسر و ولیعهد خود «اریسی-نی» را به نزد پادشاه آشور فرستاد و علیه قوم خود، از او کمک خواست و برای جلب عنایت آشوربانیپال، دختر خود را نیز به حرم او فرستاد. آشوربانیپال به ظاهر لشکریان «مادیا» شاه سکا (که داماد خود وی بود) را برای کمک به «اوآلی» فرستاد و خراجی بر ماننا وضع کرد. از آن زمان به بعد، شاهان ماننا متحد آشور باقی ماندند

در همان روزها، آشوربانیپال به لشکرکشی به خاک ماد دست زد؛ اما منظور خاک پادشاهی مستقل ماد نیست بلکه سرزمین های مادی است که هنوز خراجگذار آشور بودند و گمان می رود در آن روزها می کوشیدند تا خود را از زیر نفوذ آشور بیرون کرده به زیر پادشاهی ماد درآیند.

در حدود سال 660 ق.م، «گوگو» (گیگ) پادشاه لیدی (کشوری در آسیای صغیر) در برابر تاخت و تاز کیمریان - که پس از انهدام پادشاهی فریگیه بر آسیای صغیر حکمفرما شده بودند - به دولت آشور متوسل شد و با کمک آشوریان (و به احتمال توسط نیروهای سکایی که آشوریان از آنها همچون نیرویی برای سرکوبی اقوام شورشی استفاده می کردند) کیمریان را از سرزمین خود بیرون راند.

در سال 655 ق.م، نزدیک به ده سال پس از اشغال مصر توسط حکومت آشور، یک میهن پرست دیگر مصری به نام «پسامتیک»، موفق شد نیروهای اشغالگر آشور را از کشور بیرون براند و آن ها را تا اشدود در فلسطین دنبال نماید. همانند آنچه که پادشاهان آشور در چنین مواقعی عمل می کردند، انتظار می رفت که آشوربانیپال نیز بکوشد این شورش تازه را فروبنشاند. اما او در آن هنگام در گیر جنگ بزرگی با عیلام، در جنوب خاوری، بود.

«تمتی-هوبان» شاه عیلام که خطر دست اندازی دیگران به تاج و تخت خویش را دور ساخته بود، اکنون به اندیشه کشورگشایی افتاده بود؛ اما در ژوئن همان سال (654 ق.م) به بیماری صرع گرفتار شد و «آشوربانیپال» آن را به بلایی نسبت داد که «سین» (ماه) بر او فروفرستاده بود.

در همین روزگار گوگو پادشاه لیدی که به کمک آشوریان، کیمریان را از خاک خود بیرون رانده بود رابطه با آشور را قطع کرد و با «پسامتیک» فرعون مصر متحد شد، اما کیمریان نیز دوباره نیرو گرفته به خاک لیدی تاختند. گوگو در جنگ با ایشان کشته شد و سارد پایتخت لیدی توسط کیمریان غارت گشت (654 ق.م) و «آردیس» پسر «گوگو» ناچار دوباره از آشور یاری خواست.

در حدود سال 654 ق.م آشوریان براستی مناسبات ددمنشانه ای با کیمریان پیدا کردند. در آن زمان، «توگدامی» و پسرش «سانداکشترو» در رأس کیمریان قرار داشتند و کماکان، اورارتو با آنان همراه بود و آشوربانیپال اعمال ایشان را بر ضد آور تشخیص می داد. نوشته های رسمی آشوری درباره جنگ آشوریان با کیمریان خاموشند. اما از منابع باستانی می توان چنین نتیجه گرفت که «توگدامی» پیشوای کیمریان در کلیکیه (جنوب خاوری آسیای صغیر و در مرز با آشور) به ظاهر در پیکار با «مادیا» پادشاه سکاییان کشته شد و این موضوع می رساند که «مادیا» پسر «پارتاتوآ» همچنان متحد آشوریان بوده است و حال آنکه «توگدامی» رهبر کیمریان با اورارتو هم پیمان بود.

با شکست کیمریان (متحدان اورارتو) از سکاها (متحدان آشور) (در سال 654 ق.م)، «روسای دوّم» شاه اورارتو کوشید تا روابط حسنه ای را که در زمان پدر آشوربانیپال میان دو دولت برقرار بود، از نو برقرار سازد و به این منظور سفیرانی را به آشور فرستاد.

در ماه اوت سال 653 ق.م، فرمانروای عیلام با زدن اردوگاهی در نزدیکی «بیت ایمبی»، حمله به آشور را آغاز کرد و به تهدید شهر «دِر» پرداخت. سپاهیان آشور برای برخورد با او بر روی رود «اولای» (کرخه کنونی) دست به پیشروی زدند. در آغاز نبرد، یکی از سرداران «تمتی-هوبان» وی را فروگذاشته به آشوریان پیوست. برادرزاده «تمتی-هوبان» از زخم تیری مجروح گردید و از اسیر کنندگان آشوری خویش خواست تا سرش را بردارند. خواجه «ایتونی» چون دید که جنگ به زیان او برگشته کوشید تا زه کمان خود را پاره کند، اما آشوریان به او رسیده سرش را بریدند. خود «تمتی-هوبان» شاه عیلام و یکی از پسرانش از معرکه گریختند، اما گردونه آنها در راه واژگون گردید و هر دو در دم کشته شدند. «آشوربانیپال» نوشت که رودخانه اولای (کرخه کنونی) از اجساد کشتگان بسته شد و پیکر مردگان دشت شوش را پوشاند. اگر چند به احتمال در گزارش پادشاه آشور گزافه گویی رفته است، اما چنین می نماید که این جنگ فرجام مصیبت باری برای عیلام داشته است.

آشور در ماداکتو، هوبان-نوگاش» یکی از پسران «اورتاکی» را بر تخت شاهی نشاند و در پی شورشی که در شهر «هیدالو» روی داد، «شوتروک ناخونته» فرمانروای محلی شهر را برانداخت و پسر دیگر «اورتاکی» به نام «تاماریتو» را در آنجا بر تخت نشاند. هر دوی این افراد از فراریانی بودند که در گذشته از دست «تمتی-هوبان» گریخته به آشور پناهنده شده بودند.

سپس سر «تپتی-هوبان-اینشوشیناک» را که در نبرد کشته شده بود بریدند و آن را به نینوا فرستادند. سفیران عیلامی با مشاهده سر بریده پادشاه خود کنترل خود را از دست داده و یکی از آنها دست به خودکشی زد. اما این بس نبود و برای تحقیر بیشتر، سر پادشاه عیلام را در دروازه ورودی شهر نینوا به نمایش گذاشتند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد