شورش های پیاپی اقوام ناراضی علیه اسرحدون

سناخریب در ژانویه سال 680 ق.م بهنگام عبادت به دست یکی از پسران خود کشته شد و پیرو آن، در سرزمین میان دو رود شمالی جنگ خانگی ای درگرفت که با فرار دو تن از پسران «سناخریب» به ناحیه کوهستانی نیمه مستقل «شوبری» - در جنوب باختری ارمنستان - پایان پذیرفت و در پایان همان سال، «اسرحدون»، برادر سوّم و پسر کوچک سناخریب (از همسر آرامی او نقیه) که پیش از آن هم مقام ولیعهدی را داشت و هوادار فرقه کاهنان و بازرگانان بود، بر تخت سلطنت آشور نشست.

«من با سرور و شادمانی، وارد نینوا، شهر پادشاهی خویش، شدم و بر تخت سلطنت پدرم نشستم... . سربازان گناهکاری را که برای تصرف رهبری آشور به نفع برادرانم توطئه کرده بودند ... مورد مجازات سختی قرار دادم و ریشه آن ها را درآوردم».

سلطنت یازده ساله اِسَرحَدّون (به اکدی «آشور-اَهه- ایدینا: آشور برادری به من داده است»؛ 680 - 669 ق.م) در میان همه پادشاهان آشور یکی از برجسته ترین ها بود، که سبب آن تا اندازه ای این بود که او توانست بطور عمده از راه دیپلماسی، امپراتوری بزرگ خود را تا اندازه ای در صلح نگه دارد.

نخستین سال های سلطنت پادشاه تازه آشور بیشتر صرف اقدامات پیچ در پیچ سیاسی و نظامی در بابل شد. مهمترین این اقدامات بازسازی بابل بود که پیشینه و سنتی برجسته بر جای گذاشت که به همه نشان می داد که او بیش از آن که به ویرانگری علاقه مند باشد به اقدامات سازنده گرایش دارد. این طرح بزرگ در سراسر دوره سلطنت او ادامه داشت و نتیجه آن، شهری بزرگ تر و باشکوه تر، و روح تازه صلح و آشتی با مردم بود:

«همه صنعتگران خود و مردم کشور بابل را در کل فراخواندم... . دیوارهای اصلی شهر را بر روغن، عسل، کره، و شراب عالی ... پایه گذاشتم. خودم سربند بستم و آن را حمل نمودم [یعنی بعنوان یک حرکت نمادین، او نخستین بار سنگ را خودش حمل نمود]... . بابل را از نو ساختم، به آن وسعت بخشیدم، آن را بلندمرتبه و باشکوه ساختم. انگاره های خدایان بزرگ را بازسازی کردم و آن ها را دوباره در زیارتگاه های خود جا دادم تا برای همیشه زینت بخش آن ها باشند... . برای پسران بابل از نو کار فراهم کرد».

براستی این طرح بازسازی، دوستی بیشتر بابلیان را برای اسرحدون به همراه آورد؛ مگر در یک حادثه کوچک در سال 680 ق.م که «مَرودَک-بَلدان» کلدانی کوشید تا شهر بابل را به تصرف درآورد، کشور بابل برای بقیه دوران سلطنت اسرحدون به آشور وفادار ماند.

نباید از این رخدادها نتیجه گرفت که اسرحدون مردی متین و معتدل بود که از روش های بی رحمانه نیاکانش دست کشیده بود. این که او، در صورت برانگیختگی، به همان اندازه بخشندگی، می توانست به مجازات بی رحمانه دست بزند، از رفتارش با شهر فنقی سیدون که مرتکب اشتباه طغیانگری شده، هویداست. اسرحدون با شتاب شورش را درهم شکست، فرمانروای سیدون را سر برید، شهر را در هم کوبید و ساکنان زنده مانده آن را به آشور تبعید کرد (677 ق.م). این اعمال هولناک نتیجه مطلوب را به بار آورد و ساحل مدیترانه پس از آن چندین سال آرام بود.

در سال 679 ق.م، کیمریان، که چندی پیش پدربزرگش سارگن دوّم را کشته بودند، به مرزهای آشور دستبرد زدند. در این باره سه گزارش نگاه داشته شده است. نخست نوشته های خود اسرحدون است که چنین می گوید: «... اما تئوشپای کیمری را که مکانش دور است با لشکریانش در سرزمین «خوبوشنا» شکست دادم»؛.

در آنچه به اصطلاح تاریخ بابلی نیمیده می شود نوشته شده است: «در سال دوّم ... [کیم]ریان به آشور حمله کردند و در آشور منهزم [شدند]». و یک تاریخ بابلی دیگر به به اصطلاح «تاریخ اسرحدون» نامدارد اطلاعات مشروح تری بدست می دهد: «سال دوّم ... کشتار در [کشور] «بودائوآ» و [کشور] «کیمریان» در کوشخنو [وقوع] یافت».

از این سه گزارش می توان نتیجه گرفت که آشوریان، حمله کیمریان به مرزهای خویش را دفع کردند. در همان سال 679 ق.م می بینیم که عده ای از کیمریان در آشور در برابر مزد به سپاهیگری اشتغال دارند. به ظاهر کار به صلح با کیمریان انجامیده است و یا دست کم با بخشی از ایشان مصالحه برقرار شده است و همین صلح بوده که به آشور این امکان را داد تا علیه فرمانروایان آسیای صغیر دست به قشون کشی بزند.

اما نزدیک شدن کیمریان به اورارتو و تاخت وتاز مشترک آنان به فریگیه (676 ق.م)، در نظر آشوریان خطرناک جلوه کرد.

«عبدی-میلکوتی» پادشاه «صیدون» که علیه آشور بپاخاسته بود در سال 677 ق.م مغلوب اسرحدون گشت. شهر صیدون ویران گشت و با نام تازه «کار-آشور-اَهه-ایدینا» (بیت اسرحدون) بازسازی شد. سکنه آن شهر نیز به آشور تبعید شدند. بخشی از غنایم نیز به «بعل یکم» پادشاه «صور» که رقیب پادشاه صیدون و نیز دست نشانده آشور بود بخشیده شد. متن معاهده اسرحدون با پادشاه صور که تا اندازه ای نگاه داشته شده است از شاهان «یهودیه»، «اِدوم»، «موآب»، «غزه»، «اَشکِلون»، «اِکرون»، «بیبلوس»، «آرواد»، «سَمسی-مورونا»، «آمّون» و «اَشدود»، با عنوان ده پادشاه از ساحل دریا، و نیز ده پادشاه از میانه دریا (اشاره به قبرس)، بعنوان متحدان آشور یاد می کند.

در سال 676 ق.م، اسرحدون شهرهای «سیسّو» و «کوندو» را در کوه های توروس گرفت. در این زمان، مانناییان، سکاها (تحت رهبری ایشپوئینی)، و گوتیان، برای دولت آشور مزاحمت هایی ایجاد می کردند. ماننایان، که در گذشته خراجگذار آشور بودند، دیگر محدود به پیرامون دریاچه اورمیه نبوده و مرزهای خود را به درون زاموآ گسترش داده بودند.

«هوبان-هالتاش دوّم» شاه عیلام در سال 675 ق.م علیه «سیپّار» که تنها 25 مایل با بابل فاصله داشت دست به لشکرکشی زد اما توسط نیروهای بابلی شکست خورد و اسرحدون به تلافی این اقدام توطئه ای اندیشید و به جای هوبان-هالتاش دوّم، برادرش «اورتاکی» را بر تخت شاهی عیلام نشاند. دوران پادشاهی اورتاکی در عیلام (675 - 663 ق.م) دوران صلح و آرامش عیلام با آشور و از سرگیری روابط دیپلماتیک میان دو پادشاهی بود.

اسرحدون در سال 674 ق.م به آنچه که خود «کشور مادهای دوردست» می نامید لشکر کشید. آنجا «بیابان نمک» (دشت کویر) و کوه پایه «بیکنی» (دماوند) و ناحیه «پاتوشوعارا» (به زبان پارسی میانه «پدشخوار» و به زبان پارسی باستان «پاتیش-هو-وَر») بود. در این میان دو «خداوند دهکده» «بل آلی» دستگیر شدند. یکی از آنها به نام آریایی «شی تیر پرنه» و دیگری به نام «اپاردو» - که شاید نامی عیلامی-کاسپی باشد - نام نهاده شده بودند. خویشان و اطرافیان و دام های آنها به دست آشوریان افتاد.

در طی این حمله موفقیت آمیز آشوریان به ماد خاوری، سه تن از پیشوایان (خداوندان دهکده ها) «مادهای دوردست» به سردار آشوری پناه جستند. این سه نفر عبارت بودند از «اوپیس» فرمانروای «پارتاکّی» (یا پارتاکانو در ناحیه اصفهان کنونی)، «زاناسان» فرمانروای «پارتوکّا» (یا پارتوآ که شاید منظور بخشی از سرزمینی است که بعد ها پارت یا پرتو نامیده شد) و «راماتی» فرمانروای «اوراکازابارنا» (که این ناحیه هنوز شناخته نشده است).

این سه تن، از آشوریان علیه «سران دهکده ها» که می کوشیدند ایشان را از قلمروشان طرد کنند یاری جستند و هدایایی از سنگ طلا و اسبان اصیل فرستادند. سران نواحی مرزی آشور به یاری ایشان گسیل داشته شدند و برپایه نوشته های اسرحدون، دهکده های شورشی را مطیع ساختند و خراجی تعیین کردند تا سه فرمانروای یاد شده سالیانه بپردازند. این خراج از لحاظ آشوریان اهمیت فراوان داشت زیرا خراج شامل اسب بود و حکومت آشور از این رهگذر دیگر لازم نمی دید اسبان مورد نیاز خود را از ماننا وارد کند.

اما در این مرحله دشواری هایی پدید آمد. دانسته شد که دریافت خراج از سرزمین گسترده ماد که در عمل مطیع نشده بود محال است و آشوریان در حین حمله به «پاتوش عارا» بیمناک بودند که از سوی «ساپاردا» و نواحی «مطیع شده» ماد، از پشت سر به ایشان حمله شود.

در دیگر ایالت ماد نیز دریافت مالیات توسط سران نواحی برای آشوریان با خطرهای بزرگری همراه بود. برای نمونه در ماه «اویلول» (شهریور) سال 764 ق.م، در «بیت کاری»، در «کارکاشی» (که شاید همان بیت کاری باشد)، در «مادای» و چند ایالت دیگر با مقاومت هایی روبرو شدند. در پایان سال نیز وضع پیچیده تر شد زیرا حمله های سکاها به دسته های آشوری به درایستادن مردم بر برابر پرداخت خراج افزوده شد.

روشن است که سکاها تنها از راه سرزمین ماننا می توانستند به آن نواحی راه یابند و بدین سبب باید روشن شود که در آن زمان چه رویدادهایی در ماننا رخ داده است. نوشته های آشوری درباره لشکرکشی به ماننا بسیار کوتاه سخن می راند. اسرحدون می گوید: «من افراد کشور ماننا و کوتیان ناآرام را پراکنده ساختم و لشکریان ایشپاکای سکایی را که متحد ایشان بود و نتوانست نجاتشان دهد به نیروی جنگ افزار، شکست دادم».

نامه ای از یک پیشگوی بابلی به نام «بلوشزیب» در دست می باشد که برای اسرحدون نوشته شده است که از آن چنین برمی آید که در آن هنگام مذاکراتی با کیمریان در جریان بوده و ایشان به دولت آشور وعده داده اند که در مناسبان میان آشور و ماننا مداخله نکنند. اما نویسنده نامه بر این باور است که نباید به وعده ایشان اعتماد کرد. با این حال می بینیم که پس از آن، نه کیمریان بلکه سکاها در خاک ماننا مستقرند و جالب تر آن که در اینجا سکاها همان نقشی را بازی می کنند که کیمریان دارند؛ یعنی نقش متحدانی در خاک ماننا. توضیح این وضع دو گونه است یا باید گفت که هنگام حرکت دسته جمعی کیمریان از قفقاز مرکزی به آسیای صغیر بخشی از ایشان از توده اصلی جدا گشته به سکاها پیوسته اند، و یا اینکه، منابع بابلی و گاهی آشوری، در برخی موارد منظورشان از کیمریان همان «سکاها» می باشد که این بیشتر احتمال دارد.

بدین شیوه در سال 674 ق.م ماننا دیگر خراجگذار و متحد آشور نبوده است و به همین دلیل بود که آشوریان برای رفع نیاز به اسب در ارتش، ناچار شیوه اسب گیری را تغییر دادند و در نتیجه به نحوی شدیدتر به غارت ماد پرداختند.

جنگ در مرزهای ماننا از فرستادن نیروهای بزرگ آشور به ماد شرقی جلوگیری کرد و تاخت و تاز سکاها به مرکز ماد، اساس حاکمیت آشور را در ایالتی که پیش ازآن به تسخیر آن دولت درآمده بود متزلزل ساخت.

اسرحدون در سال 674 ق.م به یک لشکرکشی مقدماتی علیه مصر دست زد که گویا سرانجام به شکست انجامید. در همین حال، در سرزمین «بازو» که در روبروی جزیره «دیلمون» (بحرین کنونی) قرار داشت (شاید به قطر کنونی اشاره داشته باشد) به نبرد با شورشیان پرداخت. آنجا جایی بود که به گفته منابع آشوری «مارها و عقرب ها همچون مورچگان زمین را می پوشانند».

در سال 673 ق.م قیام بسیار بزرگی علیه آشور تشکیل شد. این قیام اتحادی بود دربردارنده نیروهای سکایی، ماننایی و مادی سراسر پشته ایران کنونی، و شاید برای نخستین بار در طول یکصد و پنجاه سال گذشته، بزرگترین ضربه به پادشاهی نیرومند آشور زده شد، چرا که قیام، به تأسیس «پادشاهی مستقل ماد» منجر گشت (. شرح کامل این قیام را در اینجا بخوانید.

در همان سال (673 ق.م) اسرحدون مجبور شد در جبهه اورارتو نیز به جنگ با «روسای دوّم» که دوباره نیرو گرفته بود بپردازد. یک سال بعد (672 ق.م)، «سین-آهه-اَپله» ولیعهد آشور و پسر بزرگ اسرحدون درگذشت. در آن زمان، «شَمَش-شوم-اوکین» دوّمین پسر اسرحدون پادشاه بابل بود اما اسرحدون ترجیح داد تا مقام ولیعهدی را به پسر جوانترش، «آشوربانیپال» بدهد. اما وی در میان درباریان و کاهنان محبوب نبود بنابراین اسرحدون پیمان هایی با مقامات آشوری و اعضای خاندان سلطنتی و پادشاهان خارجی بست تا وفاداری آنها به ولیعهد تازه را استوار سازد.

سرانجام امپراتوری آشور به نسبت آرام شد. در این مقطع، اسرحدون فرصت را مناسب دید که به هدفی که بسیاری از پادشاهان آشور در رؤیای آن بودند، اما هیچ یک در موقعیتی نبودند که آن را عملی سازند تحقق بخشد؛ فتح مصر!

مصر با تمدنی نزدیک به قدمت میان دو رود، زمانی کشور نیرومندی بود. اما در سده های اخیر، رو به ضعف رفته بود. گرچه مصریان هنوز هم آن اندازه صاحب نفوذ بودند که خراجگذاران گوناگون آشور را به شورش برانگیزند، اما از امکانات نظامی لازم برای جلوگیری از تاخت و تاز گسترده اسرحدون برخوردار نبودند. سرانجام اسرحدون در سال 671 ق.م به جنگ علیه فرعون ترهاقه دست زد. بخشی از نیروهای آشوری در پشت مصر باقی ماندند تا با شورشیان در صور نبرد کنند. بخش دیگر به فرماندهی خود اسرحدون، از صحرای سینا - که مسکن حیوانات وحشتناک و خطرناک بود - گذشتند و وارد مصر شدند. در موسم تابستان، در کمتر از یک ماه، ممفیس، پایتخت مصر، و بیشتر روستاهای همجوار آن تحت کنترل آشور درآمدند. آن گاه اسرحدون خود را «شاه موسور، پاتروس و کوش» خواند و با غنایم گرانباری که از شهرهای دلتای نیل گرفته بود به میهن خود بازگشت.

اسرحدون خود درباره فرعون مصر «ترهاقه» چنین می گوید:

«انبوهی از افراد او را بی وقفه به هلاکت رساندم و به خود او پنج بار با نوک نیزه ضربه زدم... . ممفیس، پایتخت او را، در نیمروزی، با نقب تونل، و ضربه، محاصره و تسخیر کردم... و آن را در آتش سوزاندم. شهبانویش، حرمسرایش، پسران و دخترانش، کالاها و دارایی اش، اسب هایش، گله های گاو گوسپندش را، که تعدادشان بیشمار بود، با خود به آشور بردم».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد