زندگی نامه ی مایکل جردن

زندگی نامه ی مایکل جردن:

در ۱۷ فوریه ۱۹۶۳ تولد نوزاد سیه چرده ای در بروکلین (نیویورک) موجب هیجان خانواده ای فقیر شد که با فریاد شادی و رضایت خود، توجه دوستان و همسایگان را به این نوزاد جلب کردند. تولد یک بچه برای هر خانواده ای رخداد شیرین و هیجان انگیزی است، اما این کودک استثنایی خیلی زود توجه آشنایان و مردم محله را جلب کرد. او در سن ۱۱ سالگی چنان بلند قد بود که همه بدون تردید اعلام کردند که وی باید بسکتبالیست شود و بورسیه بگیرد. بورسیه تحصیلی برای بسکتبالیست های خوب وبا استعداد یک پله ترقی وشانس بزرگ برای درخشیدن در مسابقات کالج است، اما این پسرک سمبل شعار ملی مسابقات حرفه ای I love this game (من عاشق این بازی هستم) شد. او حتی فراتر از تصور خانواده و آشنایان خود رشد کرد وعنوان قهرمان دوران وبرترین ورزشکار ملی را به خود اختصاص داد. ستاره ای که فراتر از تایگر وودز(گلف) و پیت سمپراس(تنیس) درخشید ویک اسطوره شد. این ستاره مرد اول در میان سه قهرمان دوران است ونامش مایکل جردن می باشد.

یک سوال

در تمام طول تاریخ نوشته شده است که آشوریان خونریز و بی رحم و ویرانگر بوده اند

حال سوال این است اگر این چنین بوده است چرا مللی که بدفعات نیاکان من سرزمین آنها را تسخیر کردند . بجا ماندند .

ولی مهاجمان وحشی همین که بر حسب اتفاق بر نینوا دست یافتند کاری کردند که دیگر آشوریان نتوانستند کمر راست کنند.

حال قضاوت کنید آشوریان خونریز بودند یا مادی ها و کلدانی ها.

فروپاشی آشور

رویداد های سال 611 ق.م برای ما روشن نیست. «تاریخ گد» درباره اقدامات هوخشتره خاموش است. شاید مادی ها سرگرم تحکیم پشت جبهه خود بوده مثلا می خواستند پادشاهی سکا را تحت انقیاد خود درآورند. دانسته نشده که در آن زمان نیروها بابلی به چه کار مشغول بودند. «تاریخ گد» آنجا که مربوط به این بخش است سخت آسیب دیده است.

در سال 610 ق.م، عملیات نبوپلسر صرف برقراری آرامش ایالات اصلی آشور گشت. در ماه آبان، مادی ها به لشکریان بابل پیوستند و ارتش متحدین، به سوی «حرّان» حرکت کرد. لشکریان «آشوروبالیت دوّم» و لشکریان مصری که از وی پشتیبانی می کردند به محض نزدیک شدن ارتش متّحدین، حرّان را رها کردند و در آن سوی فرات - ظاهرا - به دژ کارکمیش پناه بردند. حرّان به آسانی تسخیر گردید و نبوپلسر - چنانکه به نظر می رسد - این بار وسواس مذهبی را به سویی افکند و در آن شهر مقدّس مردم سوریه و میان دو رود، غنایم فراوان به دست آورد و پس از آن، نیروهای اصلی مادیها به میهن خویش بازگشتند.

در خاور باستان از عهد هیتی ها، ترتیب تقسیم غنایم میان دو متّحد چنین بود: یک سو اسیران و اموال منقول را تصرف می کرد و متّحد دیگر، شهر و حصار و زمین را. از این رو، از آنجا که بابلیان به گرفتن غنایم پرداختند، نشان می دهد که شهر حرّان نصیب مادیها شده است.

گمان می رود که عملیات جنگی تا بهار سال 609 ق.م ادامه داشته است. آشوروبالیت دوّم، در ماه «دوعوز» (تیر) نیروی امدادی کلانی دریافت کرد و لشکریان فرعون «نخو» به یاری وی شتافتند و علیه حرّان حمله متقابلی را آغاز کرد. آشوریان و مصریان پادگان های کوچک بابلی را از پای درآورده حرّان را محاصره کردند ولی در ماه شهریور، نیروی اصلی نبوپلسر به کمک بابلیان محصور در حرّان رسیدند. آشوروبالیت به ظاهر کوشید تا «اورارتو» را خبر سازد ولی در همان اوان، مادی ها ضربه قاطعی به اورارتو وارد آوردند و به ظاهر به «توشپا» پایتخت آن کشور که در کنار دریاچه وان بود رسیدند و دولت اورارتو را مطیع خویش ساختند.

در باختر فرات، ابتکار عمل به دست مصریان افتاد و ایشان ادعای حاکمیت بر سراسر سوریه و فلسطین را داشتند. لشکریان آشور در دژ کارکمیش موضع گرفتند. از آنجا که دژ مزبور، بر مهمترین گذرگاه رود فرات و جاده های کاروان رویی که به سوریه و میان دو رود منتهی می شد مسلط بود، بابلی ها و مادی ها نمی توانستند اجازه دهند که چنین دژ بزرگ و فوق العاده نیرومندی در دست دشمنان ایشان باشد.

مقان آن روزها، تقسیم میراث آشر میان بابل و ماد انجام گشت و کارکمیش سهم بابل شد. بدین سبب گمان می رود که مادیها در نبردهای بعدی که با مصریان درگرفت، شرکت نکردند و یا اینکه ینروهای اصلی ایشان وارد عرصه پیکار نشدند.

در سال 605 ق.م، لشکریان بابل به فرماندهی شاهزاده «نبوکد نصر» (بخت النصر)، کارکمیش را محاصره کرده و سپس به حمله ای تسخیر کردند. مصریان رانده شدند و بابلی ها بدون اینکه با دشواری مهمی روبرو شوند، سوریه و فلسطین را تسخیر کردند. عمر بقایای پادشاهی آشور نیز بدین شیوه پایان یافت.

نبوپلسر در همان سال درگذشت. اما هوخشتره، فعالیت وی با وجود کهولت سن، هنوز پایان نیافته بود.

لشکرکشی کوتاه اما هولناک بابلی ها و ماد ها چنان ویرانگر بود که سرزمین اصلی آشور، که به تقریب دو هزار سال پیوسته مسکونی و پر رونق بود، به ویرانه ای تبدیل شد؛ و آخرین بقایای امپراتوری ای که زمانی بزرگ و قدرتمند بود و از همین سرزمین بر آن فرمان رانده می شد، به سرعت دچار فروپاشی شد و در دهه ها و سده های پس از آن، آنچه از آن پادشاهی باقی ماند، تنها خاطره ستمگری های آن بود. نبوپیلسر در اظهار نظری به چنین واقعیتی اشاره دارد:



«من سرزمین آشور را قتل عام کردم، و سرزمین دشمن را به تلی از ویرانه مبدل ساختم. آشوریان، که از روزگاران دور بر همه این اقوام حکومت کرده یوغ سنگینشان بر مردم این سرزمین [بابل] آسیب وارد ساخته بودند، پایشان را از اکد بریدم و یوغشان را برانداختم».



صفینا، نواده حزقیا، فرمانروای یهودیه ای که سناخریب او را به پرداخت خراج تحقیر آمیزی مجبور کرده بود، سنگ گورنبشته دیگری برجای گذاشته برای مردمی که بارزترین میراثشان، نفرتی ابدی به همسایگانشان بود:



«خداوند قدرت خود را به ضد آشور به کار خواهد برد و پایتخت بزرک آن نینوا را ویران نموده، به بیابانی خشک مبدل خواهد کرد. آن شهر، چراگاه گوسفندان خواهد شد و انواع حیوانات وحشی در آن جای خواهند گرفت. خفاش ها و جغد ها در میان ویرانه هایش لانه می کنند و صدایشان از پنجره های خانه های متروک شنیده می شود... این شهر مستحکم که چنان در امنیت بود که به خود می گفت: "در تمام دنیا شهری مثل من وجود ندارد!" ویران شده، لانه حیوانات خواهد گردید. هر که از آنجا بگذرد، سر خود را از بهت و حیرت تکان خواهد داد».



و اما آشوریانی که توانستند از سقوط کشورشان جان سالم به در ببرند، مجبور شدند زندگی خود را در سایه اربابان جدیدشان در سختی و تنگدستی بگذرانند و در شگفت بودند که چرا خدای بزرگ آشور، آن ها را به خود وا گذاشته است. با گذشت سالیان، فرزندان آن ها و فرزندان فرزندانشان، کاملا و برای همیشه جذب دیگ در هم جوش و مدام در حال تولید مثل اقوام گوناگون شدند؛ و به زودی دیگر آشوریانی باقی نماندند که در شگفت شوند.

سقوط نینوا

از شهرهای بزرگ، جز «نینوا» و «کلخو» چیزی برای «سین-شار-ایشکون» باقی نمانده بود ولی وی مأیوس نشد. در سال 613 ق.م موفق شد آرامیان ایالت «سوخو» را - بر فرات - علیه بابل برانگیزد و بدین شیوه بطور موقت، نیروهای بابل را بدان سو منحرف و از آشور منصرف ساخت.

روشن نیست که مادی ها در آن زمان چه اقدامی به انجام رساندند. از برخی روایات برمی آید که ایشان در آن هنگام مشغول محاصره نینوا بوده اند.

«سین-شار-ایشکون» و لشکریان آشور نیز در طی سال 613 ق.م هیچ اقدامی به انجام نرساندند و گمان می رود که شاید به واقع، در نینوا محصور بوده اند. با این وجود آنچه که از متن «تاریخ گد» و کتاب «ناحوم» می توان استخراج کرد، همه از کوتاهی مدت محاصره نینوا و اینکه به ناگهان به تسخیر در آمد، داستان سرایی می کنند. بدین سبب به احتمال قوی مادیها در سال 613 ق.م در نقطه دیگری سرگرم بوده اند.

شاید آشور با بکارگیری تمام منابع باقی مانده خود، در یک تلاش با تمام وجود، می توانست در برابر هر کدام از بابلی ها یا مادی ها به تنهایی دوام آورد. اما امپراتوری آشور در رویارویی با اتحاد میان این دو مخالف قَدَر، محکوم به شکست بود.

تا آنجا که از متن بریده بریده و تا اندازه ای ناقص «تاریخ گد» می توان فهمید، این بار بابلیان و مادیها اقدامات خویش را هماهنگ ساختنه بودند. به ظاهر لشکریان نبوپلسر و جنگاوران هوخشتره در دره دیاله به هم رسیدند و یکجا از رود رادان (آدم کنونی) در محل برخورد آن رود و دجله کذشتند و به سوی حصار نینوا حرکت کردند. از ماه سیمان تا آب (خرداد تا مرداد) سال 612 ق.م، سه نبرد در زیر حصار پایتخت آشور رخ داد. نبرد نخست منجر به شکست «آرپاکس» مادی و نبرد دوّم به شکست «بلسیس» بابلی انجامید.

سرانجام در ماه آب (مرداد). حمله به نینوا، به سبب طغیان آب - که بطور ساختگی ایجاد کردند - و به احتمال حصار گلین شهر را خراب کرد، به موفقیت انجامید. متحدان وارد نینوا شدند. در همان روز، «سین-شار-ایشکون» شاه آشور، خود را به میان شعله های آتش در حال اشتعال خویش افکند.

جنگ های خیابانی آغاز شد. هر که قادر به حمل سلاح بود کشته شد و دیگران را به بردگی بردند و درباره کسانی که سهم جنگاوران شده بودند، پشک می زدند. کودکانی را که نمی توانستند زحمت راه رفتن بر خود هموار کنند در جا می کشتند و زنان بزرگان را مجبور می کردند (برای خوار و رسوا کردن ایشان) که با دامن دریده حرکت کرده به بردگی روند. آیا انتظار دیگری می رفت؟

خاصیت جنگ های دوران برده داری چنین بود و اقوامی که مدتی مدید در قید اسارت زندگی کرده بودند، آرزو داشتند روزی برسد، و با ستمگران همان گونه رفتار کنند که خود از ایشان دیده بودند. مگر آشوریان هیزم انبار نرکده و آتش نیفروخته کودکان را نمی سوزاندند؟ مگر هرم هایی از زندگان نمی ساختند؟ مگر کاخ ها و نیایشگاه های خویش را با تصاویر برجسته مردان و زنان اسیر و لخت با دامن های دریده «مزیّن» نمی ساختند؟

با این حال اطلاعات موجود نشان می دهد که رفتار مادی ها و متحدان ایشان با آشوریان مغلوب، به مراتب ملایم تر و بهتر از روش پیشین آشوریان بوده است. «تاریخ گد» یادآور می شود که «بزرگان»، یعنی اعیان و متشخّصان بیشتر در معرض کشتار قرار گرفتند. «کتسیاس» می گوید که فاتحان، آثار نینوا را از روی زمین محو کردند و ثروتهای آن شهر را به اکباتان، پاستخت ماد فرستادند ولی، ساکنان نینوا را در محل باقی گذاشته در دهکده های پیرامون آن مسکن دادند.

به هر تقدیر مدارک موجود گواهی می دهد که مادیها، قوم آشور و توده های ستمدیده آن را نابود نکردند و قصد نابودی ایشان را هم نداشتند و اگر هم در طی جنگ با آشور، اسیران فراوان گرفته به بردگی بردند، ولی از برده ساختن تمام اهالی آشور سخنی در میان نبود و حال آنکه آشوریان در چذشته چنین می کردند. این را دو سبب بود:

نخست آنکه مادی ها بیشتر نیروی خویش را از مردم اقوامی که آشور به اسارت درآورده بود گرفته بودند و عامه مردم آشور نیز از لحاظ ترکیب اجتماعی و وضع معاش خویش، به هیچ وجه فرقی با ستمدیدگان سرزمین های مطیع آشور نداشتند و دوّم آنکه، تکامل تولیدات برده داری در خود خاک ماد در سطحی بود که نمی توانست شمار زیادی برده را جذب کند.

هوخشتره در روز 20 ایلول (شهریور) سال 612 ق.م به ماد بازگشت. نبوپلسر در ویرانه های نینوا ماند و لشکریان وی کماکان به دهکده ها و نقاط مشکونی آشور دستبرد می زدند و غارت می کردند.

بدین ترتیب نینوا سقوط کرد. ولی جنگ پایان نیافته بود. بخش هایی از لشکر آشور به سرکردگی «آشور-اوبالیت» (به ظاهر برادر کوچکتر آشوربانیپال و عموی سین-شار-ایشکون) توانستند هنگام حمله به نینوا، از آن شهر بیرون روند. آشوروبالیت در «حرّان» که در آن زمان بزرگرین شهر شمالی میان دو رود بود پنهان شد. شهر مزبور از شاهان آشور حق خودمختاری دریافت کرده بود و به ظاهر به همین سبب هوادار آشور بود. آشوروبالیت در زمان حیات آشوربانیپال برادر خویش، کاهن خدای «سین» در حرّان بود - خدایی که در سوریه و میان دو رود بسیار محترمش می داشتند - و بدین سبب روابط استواری با آن شهر داشت. او در پاییز سال 612 ق.م در حرّان به تخت پادشاهی آشور نشست و با عنوان «آشوروبالیت دوّم» تاجگذاری کرد و در آنجا، بقایای لشکریان آشور و دسته های متحدانی که به سببی از مادیها و بابلیان انتظار خیری نداشتند و می خواستند مبارزه را ادامه دهند و موجودیت پادشاهی آشور را - حتی در بخشی از خاک پیشین آن هم شده - نگاه دارند، به دور «آشوروبالیت دوّم» گرد آمدند. امید اصلی ایشان به مصر و فرعون «نخوی دوّم» بود. اورارتو که سکاها ناتوانش کرده بودند و از خطر ماد بیمناک بود نیز - به نظر می رسد - اتحاد با آشور را نگاه داشته بود. باور کردن این حقیقت که شکست آشوریان براستی قطعی و جبران ناپذیر است، برای همه دشوار بود.

مقدمات جنگ بابل و ماد علیه آشور

سرانجام در حدود دهه دوّم قرن هفتم ق.م، پادشاهی ماد از خراج دادن به سکاها رهایی یافت اما تجربه گذشته به هوخشتره آموخته بود که برای رسیدن به پیروزی، به سپاه سازمان یافته ای نیاز است؛ بدین سبب، هوخشتره به سپاهی آراسته مجهز گردید و به احتمال، هم او بود که در پارسه، به پادشاهی «آریارمنه» پایان داد و بدین سان، پسر و نوه پادشاه پارسه، «آرشام» و «ویشتاسب» را، حتی از اختیار لقب «شاه» نیز بازداشت. لوح سیمینی که آریارمنه با غرور، تبار خویش را بر آن نوشته بود، به اکباتان برده شد.

هوخشتره بیشتر سرزمین جنوب و باختر دریاچه اورمیه را نیز به تصرف خویش درآورد و گویا ایالت پیشین آشور - پارسوآ - در این زمان زیر فرمان او درآمده باشد و ماناییان، وی را بعنوان پادشاه به رسمیت شناخته باشند با این حال بسیاری از آنان، به نینوا نزد «سین-شار-ایشکون» گریختند.

در آغاز، قلمرو پادشاهی «نبوپیلسر» در بابل، تنها بابل مرکزی، یعنی پیرامون پایتخت، را در برداشت و شهرهای جنوبی و شمالی بطور مستقیم تابع «سین-شار-ایشکون»، شاه آشور بودند. بدین سبب، نخستین سال های پادشاهی «نبوپیلسر» صرف تسخیر و تحت انقیاد در آوردند خود خاک بابل گردید. «نَبوپُلسر»، خوارشدگی نیاکانش، از جمله «مردوک بلدان» را فراموش نکرده بود که در تلاش های خود برای آزادسازی بابل از تسلط آشور، متحمل شکست شده بودند. حالا که نبوپُلسر بطور کامل بر شهر بابل تسلط یافته بود، به جنگ ادامه داد و آشوریان را از شهرهای بابلی، یکی پس از دیگری بیرون راند. این امر در سال 616 ق.م، و شاید اندکی زودتر انجام گرفت و در آن زمان، سراسر بابل زیر فرمان او درآمد.

در گذشته عیلام همیشه متحد بابلیان و کلدانیانی که علیه آشور عصیان می کردند بود ولی عیلام دیگر وجود نداشت و از این رو، «نبوپیلسر» چشم امید به ماد دوخت که اکنون استوار و قوی گشته بود. «نبوپیلسر» از آغاز امر و پیش از اینکه علیه آشور اقدام کند، با «هوخشتره» عهدی بست و دختر او «آم-ای-تیدا» را برای پسر خود «نَبوخودونوسور»، به زنی گرفت.

در این زمان، سکاها نیز از تحت نظارت آشور خارج شده به غارت نواحی مرزی و دوردست آن کشور پرداختند. هرودوت، از هجوم سکاها به کرانه فلسطین - تا سرحد مصر سخن می گوید.

در نتیجه این تاخت و تازها، که به احتمال با نهضت های مردم همراه و همیار شد، از آغاز دهه سوّم سده هفتم به بعد، نظارت آشور بر ایالات باختری به مراتب سست تر گشت. فرعون «پسامتیک»، شهر فلسطینی «آشدود» را - که در گذشته مانند سرزمین یهودیه به آشور خراج می پرداخت - مدت درازی محاصره کرد و «یوشیا» پادشاه یهودیه (607 - 637 ق.م) بدون اینکه بیمی به دل راه دهد، ایالات آشوری همسایه پادشاهی خود را تصرف نمود.

در فنقیه، پادشاهی صیدون زنده شد. تاریخ دقیق این رویداد ها را نمی توان یادآور شد ولی گمان می رود که پیش از سال 620 ق.م بوده باشد. جنگ های داخلی آشور بیش از پیش آن دولت طفیلی نظامی را ناتوان کرد و در جنگی که میان آشور و بابل (و ماد) آغاز شد، دولت آشور نتوانست به تنهایی پایداری کند و ناچار در صدد یافتن متحدانی برآمد. یکی از آن متحدان، پادشاهی ماننا بود که به ظاهر شاهان آن، از زمان «اوآلّی»، متفق آشور بودند. به احتمال قوی، پادشاه اورارتو نیز به ظور رسمی و در ظاهر، متحد «سین-شار-ایشکون» بود ولی گویا در عملیات جنگی شرکت نمی جست. اما از سکاها در منابع تاریخی آن زمان نامی برده نشده است. به ظاهر شکستی که اندکی پیش از آن تاریخ توسط هوخشتره بر ایشان وارد آمده بود، بطور موقت آنان را از صحنه حوادث خارج ساخته بود. مصر نیز همچون متحد آشور وارد کارزار شد.

مراتب بالا نه تنها ناتوانی آشور را نشان می دهد، بلکه می رساند که وضع در نظر آن دولت بسیار وخیم بوده است وگرنه، ممکن نبود که آشوریان، لشکریان پادشاهیهایی را که در گذشته نزدیک خراجگذار ایشان بودند، به کشور خویش راه دهند و با آنان، چون متحدان متساوی الحقوق داد و ستد کنند.

چه چیز تا این حد باعث وخامت اوضاع شده بود؟ گمان نمی رود که عصیان بابل به خودی خود نیازمند چنین اقدامات جدی بوده باشد زیرا در تاریخ آشور این گونه شورش ها فراوان بوده و آن دولت، به آسانی و یا به دشواری، همواره آنها را خاموش می کرده است. ورود ماد در جنگ نیز نمی توانست موجب نگرانی آشور شود زیرا که به احتمال قوی، هوخشتره هنوز در سال 616 ق.م وارد کارزار نشده بود. به گمان قوی، در نظر مقامات دولتی آشور، وخامت اوضاع بدان سبب بود که عموم مردم امپراتوری، از نهضت ضد آشور، پشتیبانی می کردند.

از شهرهای بزرگ، جز «نینوا» و «کلخو» چیزی برای «سین-شار-ایشکون» باقی نمانده بود ولی وی مأیوس نشد. در سال 613 ق.م موفق شد آرامیان ایالت «سوخو» را - بر فرات - علیه بابل برانگیزد و بدین شیوه بطور موقت، نیروهای بابل را بدان سو منحرف و از آشور منصرف ساخت.

روشن نیست که مادی ها در آن زمان چه اقدامی به انجام رساندند. از برخی روایات برمی آید که ایشان در آن هنگام مشغول محاصره نینوا بوده اند.

«سین-شار-ایشکون» و لشکریان آشور نیز در طی سال 613 ق.م هیچ اقدامی به انجام نرساندند و گمان می رود که شاید به واقع، در نینوا محصور بوده اند. با این وجود آنچه که از متن «تاریخ گد» و کتاب «ناحوم» می توان استخراج کرد، همه از کوتاهی مدت محاصره نینوا و اینکه به ناگهان به تسخیر در آمد، داستان سرایی می کنند. بدین سبب به احتمال قوی مادیها در سال 613 ق.م در نقطه دیگری سرگرم بوده اند.

شاید آشور با بکارگیری تمام منابع باقی مانده خود، در یک تلاش با تمام وجود، می توانست در برابر هر کدام از بابلی ها یا مادی ها به تنهایی دوام آورد. اما امپراتوری آشور در رویارویی با اتحاد میان این دو مخالف قَدَر، محکوم به شکست بود.

تا آنجا که از متن بریده بریده و تا اندازه ای ناقص «تاریخ گد» می توان فهمید، این بار بابلیان و مادیها اقدامات خویش را هماهنگ ساختنه بودند. به ظاهر لشکریان نبوپلسر و جنگاوران هوخشتره در دره دیاله به هم رسیدند و یکجا از رود رادان (آدم کنونی) در محل برخورد آن رود و دجله کذشتند و به سوی حصار نینوا حرکت کردند. از ماه سیمان تا آب (خرداد تا مرداد) سال 612 ق.م، سه نبرد در زیر حصار پایتخت آشور رخ داد. نبرد نخست منجر به شکست «آرپاکس» مادی و نبرد دوّم به شکست «بلسیس» بابلی انجامید.

سرانجام در ماه آب (مرداد). حمله به نینوا، به سبب طغیان آب - که بطور ساختگی ایجاد کردند - و به احتمال حصار گلین شهر را خراب کرد، به موفقیت انجامید. متحدان وارد نینوا شدند. در همان روز، «سین-شار-ایشکون» شاه آشور، خود را به میان شعله های آتش در حال اشتعال خویش افکند.

جنگ های خیابانی آغاز شد. هر که قادر به حمل سلاح بود کشته شد و دیگران را به بردگی بردند و درباره کسانی که سهم جنگاوران شده بودند، پشک می زدند. کودکانی را که نمی توانستند زحمت راه رفتن بر خود هموار کنند در جا می کشتند و زنان بزرگان را مجبور می کردند (برای خوار و رسوا کردن ایشان) که با دامن دریده حرکت کرده به بردگی روند. آیا انتظار دیگری می رفت؟

خاصیت جنگ های دوران برده داری چنین بود و اقوامی که مدتی مدید در قید اسارت زندگی کرده بودند، آرزو داشتند روزی برسد، و با ستمگران همان گونه رفتار کنند که خود از ایشان دیده بودند. مگر آشوریان هیزم انبار نرکده و آتش نیفروخته کودکان را نمی سوزاندند؟ مگر هرم هایی از زندگان نمی ساختند؟ مگر کاخ ها و نیایشگاه های خویش را با تصاویر برجسته مردان و زنان اسیر و لخت با دامن های دریده «مزیّن» نمی ساختند؟

با این حال اطلاعات موجود نشان می دهد که رفتار مادی ها و متحدان ایشان با آشوریان مغلوب، به مراتب ملایم تر و بهتر از روش پیشین آشوریان بوده است. «تاریخ گد» یادآور می شود که «بزرگان»، یعنی اعیان و متشخّصان بیشتر در معرض کشتار قرار گرفتند. «کتسیاس» می گوید که فاتحان، آثار نینوا را از روی زمین محو کردند و ثروتهای آن شهر را به اکباتان، پاستخت ماد فرستادند ولی، ساکنان نینوا را در محل باقی گذاشته در دهکده های پیرامون آن مسکن دادند.

به هر تقدیر مدارک موجود گواهی می دهد که مادیها، قوم آشور و توده های ستمدیده آن را نابود نکردند و قصد نابودی ایشان را هم نداشتند و اگر هم در طی جنگ با آشور، اسیران فراوان گرفته به بردگی بردند، ولی از برده ساختن تمام اهالی آشور سخنی در میان نبود و حال آنکه آشوریان در چذشته چنین می کردند. این را دو سبب بود:

نخست آنکه مادی ها بیشتر نیروی خویش را از مردم اقوامی که آشور به اسارت درآورده بود گرفته بودند و عامه مردم آشور نیز از لحاظ ترکیب اجتماعی و وضع معاش خویش، به هیچ وجه فرقی با ستمدیدگان سرزمین های مطیع آشور نداشتند و دوّم آنکه، تکامل تولیدات برده داری در خود خاک ماد در سطحی بود که نمی توانست شمار زیادی برده را جذب کند.

هوخشتره در روز 20 ایلول (شهریور) سال 612 ق.م به ماد بازگشت. نبوپلسر در ویرانه های نینوا ماند و لشکریان وی کماکان به دهکده ها و نقاط مشکونی آشور دستبرد می زدند و غارت می کردند.

بدین ترتیب نینوا سقوط کرد. ولی جنگ پایان نیافته بود. بخش هایی از لشکر آشور به سرکردگی «آشور-اوبالیت» (به ظاهر برادر کوچکتر آشوربانیپال و عموی سین-شار-ایشکون) توانستند هنگام حمله به نینوا، از آن شهر بیرون روند. آشوروبالیت در «حرّان» که در آن زمان بزرگرین شهر شمالی میان دو رود بود پنهان شد. شهر مزبور از شاهان آشور حق خودمختاری دریافت کرده بود و به ظاهر به همین سبب هوادار آشور بود. آشوروبالیت در زمان حیات آشوربانیپال برادر خویش، کاهن خدای «سین» در حرّان بود - خدایی که در سوریه و میان دو رود بسیار محترمش می داشتند - و بدین سبب روابط استواری با آن شهر داشت. او در پاییز سال 612 ق.م در حرّان به تخت پادشاهی آشور نشست و با عنوان «آشوروبالیت دوّم» تاجگذاری کرد و در آنجا، بقایای لشکریان آشور و دسته های متحدانی که به سببی از مادیها و بابلیان انتظار خیری نداشتند و می خواستند مبارزه را ادامه دهند و موجودیت پادشاهی آشور را - حتی در بخشی از خاک پیشین آن هم شده - نگاه دارند، به دور «آشوروبالیت دوّم» گرد آمدند. امید اصلی ایشان به مصر و فرعون «نخوی دوّم» بود. اورارتو که سکاها ناتوانش کرده بودند و از خطر ماد بیمناک بود نیز - به نظر می رسد - اتحاد با آشور را نگاه داشته بود. باور کردن این حقیقت که شکست آشوریان براستی قطعی و جبران ناپذیر است، برای همه دشوار بود